22 مارس

دلم میخواست کلمه ها قابلیت حفظ صداهای اطرافشون رو داشتند . اونوقت صدای این پرنده هایی که میخونن توی این کلمه های من بود که در این سکوت اول صبحی که همه خوابن چیز عجیب و زیباییه و من دلم می‌خواد بگیرمش نشانِ بهار چون هوا هنوز ده دوازده درجه است و شبیه بهار نیست . 


در این سه روز گذشته احساس کردم که زندگیم به قول این آلمانی ها ganz anderes شده . یعنی کاملا عوض شده . مثل اینکه همه چیز یک جور دیگه شده باشه . 

در واقع این احساس روزی که با دوستم رفتیم یک مرکز خرید بزرگ بهم دست داد . چون همه چیز به شکل کاملا متفاوتی از اونچه من تا حالا تجربه کرده بودم بود . تمام برندهای عالم جمع شده بودند و همه چیز به شکل دیوانه واری متنوع بود . آن وقت من شبیه یک موجود کوچک و بی اهمیت در یک هیاهوی بی انتها بودم . البته از این نگذرم که من و دوستم قابلیت این رو داریم که یک ساعت مقابل یک استند محصولات آرایشی و بهداشتی بایستیم و چنان با عشق همه چیز رو بررسی کنیم که دوست پسر آلمانی اش با خنده بگوید : چقد شما زن ها با چیزهای کوچکی خوشحالید ! میخواستم برایش توضیح بدهم که در زندگی باید خدای چیزهای کوچک باشی اما ترجمه اش اصلا نمی آمد و حوصله ی توضیح دادن استعارات و فلسفه های خودمان را هم نداشتم ! مثل اینکه دم سال تحویل دوستم یک فال حافظ گرفت و ما برای توضیح دادن اینکه حافظ دارد چه می‌گوید خودمان را کشتیم . مثلا برای بیتی که میگفت : 

گدایی در میخانه طرفه ی اکسیریست 

گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد 


دست آخر هم من گفتم که حافظ می گوید فقط می بزن که رمز زندگی باحال همین است ! و دوست پسرش هم به نظر فهمید ! 

هنوز از مهمونی دادن درنیومده بودیم که همسایه مان برای شب دعوتمان کرد . همسایه ی ما بلاگر موفقی است ( البته نمیدونم بلاگر ناموفق هم وجود داره یا نه !) . شغلش این نیست اما در شبکه های اجتماعی خوب فعالیتی دارد . به این شکل که خواهرزاده ی من زنگ میزنه و میگه : اونجام امروز عجب تگرگی میومده ! میگم : تو از کجا فهمیدی ؟

 میگه از استوری های همسایه تون فهمیدم ! 

ازونجایی که ‌پارتنر ایشون هم آلمانی هست در تمام این چند روز یک ملغمه ای از آلمانی و انگلیسی شده بودیم و نصف حرف‌هایمان آلمانی می‌شد و هرجا کم می آمد انگلیسی می‌شد و در یک نوسان زبانی از این سو به آن سو قل می خوردیم . 

نمیدونم چرا این رو شنیده بودم که ایرانی های مقیم خارج چشم ندارن همو ببینن و چون با این سطح توقع و انتظار اومدم اینجا ، ازینکه ایرانی هایی رو مثل همین همسایه مون میبینم که آدم‌های نرمالی هستند و اتفاقا خیلی هم هوای بقیه رو دارند خیلی خوشحالم .

و هنوز ازون مهمونی در نیومده قراره میزبان یکی از دوستامون باشیم . با این اوضاعی که کرونا ساخته و این حجم نگرانی که وزیر بهداشت آلمان داره و محدودیت هایی که دوباره قراره برقرار شه ، این همه دید و بازدید عید از ما هم واقعا زشته . 

خود من شبی که دوستم رفتند یه حالتی شبیه گلو درد داشتم و تمام شب پنیک زده بودم که کرونا گرفتم و حالا خودم هیچی ، اون دو تا که پا شدن اومدن مثلا عید رو با ما باشن چه گناهی کردن که اونام کرونا میگیرن!  


خلاصه scheiße diese corona Situation !