30 مارس

اینکه تو زندگی هیچی موندگار نیست رو اینجا خوب میشه فهمید . مثلا اینکه امروز و دیروز و فردا دمای هوا بیست درجه است و آفتاب بی دریغ می تابد دلیل نمی‌شود که پس فردا دمای هوا نشود نه درجه و تماما ابری و بارانی باشد . و ملت هم خوب این ناپایداری را درک کردند که در هوای آفتابی با یک شور و شوقی لباسهای تابستانی شان را می پوشند و می ریزند توی خیابون . آنهایی که حال توی خیابان آمدن ندارند توی تراس با یک اسپری روغن می نشینند و آفتاب میگیرند . یک ویدیوی آموزشی نگاه میکردم که در آن دو نفر درسطح شهر از مردم یک سری سوال می پرسند که کنار آموزش زبان ، دیدگاه جالبی درباره ی آلمانی ها به من می دهد . مثلا یک بار که می پرسید : در زندگی چی شما را خوشحال می کند ؟ اکثریت قریب به اتفاق می گفتند هوای آفتابی و قدم زدن . و از اینکه زمستان طولانی و سرد است شکایت داشتند . خواستم بگویم این فقط من نیستم که غرغر میکنم و خودشان هم با آب و هوای خودشان مشکل دارند . اما با همین وضع اینکه روزها در بهار و تابستان طولانی تر از ایران است خوشحالم . 

این شخم زدن خاطرات گذشته و رسیدن به چیزهایی که هیچ وقت به عنوان موضوع جدی بهشون نگاه نمیکردم و به لطف دکترم جدیدا فهمیدم که چقد فاجعه بودند تا یکی دو روز تمام انرژی ام را می‌گیرد و احوالاتم را خراب می‌کند . حوصله ی هیچ کس و هیچ‌چیز را ندارم و‌ از اینکه صاحب این مجموعه ی خاطرات ناخوشایند هستم از زمین و زمان شاکی ام . امروز هم با همین موود بیدار شدم اما دلم نیامد با همان خلق و خوی گند ادامه بدهم . تمام پنجره ها را باز کردم . دیدم حتی می شود نهار را توی تراس خورد . چیزی نمانده بود که من هم اسپری روغن به دست ، بنشینم و آفتاب بگیرم ! درست مثل همین آلمانی ها که یک جور بی غمی توی رفتارشان موج می زند . واقعا گاهی از خودم می پرسم نکند زندگی برای اینها بدون اتفاق ناخوشایند و قابل پیش بینی است بس که با خیال آسوده راه می روند و دوچرخه سواری می کنند و خرید می‌کنند و قهوه می خورند و می بوسند . من که هنوز هرروز منتظرم یا قیمت دلار بالا برود یا پیاز ده هزارتومن بشود یا امریکا حمله کند یا هواپیما سقوط کند یا جنگ بشود یا از آسمان یک شهاب سنگ راست بخورد توی سر من !


پی اس : عکس از سوراخ هایی است که توی شهر پیدا کردم !