6 آوریل

دیروز هوا ابری بود و من میدونستم . سرظهری آفتاب درومد و درست وقتی داشتیم میگفتیم که عه ، چه خوب که آفتابی شد و پاشیم بریم یه دوری بزنیم در یک آن ، انگار که از آسمون برف شادی دارن می پاشن . برف همراه باد شدید . و ده دقیقه بعد دوباره آفتابی و امروز هم داره برف میاد . هرکس از در این خونه میاد تو اولین سوالش اینه که : خب آلمان و چطور دیدی ؟ و جواب منم اینه :

Schlechtwetter  

یعنی آب و هوای بد . اما برای فارسی زبان توضیح میدم که تا قبل از این هیچ تصور درستی از آب و هوای متغیر یا آسمون اغلب ابری نداشتم و تازه بعد از اومدن به اینجا معنی این چیزها رو فهمیدم . و بقیه امید میدن که نگران نباش اینجا هم بلاخره تابستون میشه و آب و هوا کمی پایدار میشه اخه من واقعا نگرانم نکنه اینجا هیچ وقت تابستون نشه ! 


حالا ازین موضوع تکراری آب و هوا که بگذرم باید بگم که بعضی روزها به زور سعی میکنم خودمو نجات بدم . میگم نجات بدم چون واقعا اگه نجات ندم غرق میشم و داغون و له اما با هزار زور و ضرب خودمو نجات میدم . به زور میرم بیرون و میدوم . اپ آدیداس رو نصب کردم و یک گول برای خودم گذاشتم یک و نیم کیلومتر و هرروز ، در هر شرایطی ، خودمو میکُشم که یک و نیم کیلومتر بدوم و خنده دار میدانید کجاست ؟ اینکه هرروز به من پیغام می‌دهد که فلانی ! هورااا تو به گول امروزت رسیدی ! میدونید عاشق این خنگی اش هستم که یک روحیه ی باحالی به آدم می‌دهد ، حتی برای یک و نیم کیلومتر!  و از همه خنده دار تر اینکه امروز زده ما قراره یک نیمه ماراتون مجازی برگزار کنیم و توام بدو ثبت نام کن ! آی خدا که چقدر این پیغامش روانم رو شاد کرد . من با یک و نیم کیلومتر در روز اون هم با فشار آوردن به هزارجام واقعا جام تو این مسابقه ی مجازی خالیه ! 

در روزهای گذشته حتی بعد از اینکه مهمون ها میرفتن و واقعا خسته بودم و هوا هم افتضاح بود می رفتم و با زور یک و نیم کیلومتر رو می دویدم و کمی هم پیاده روی می کردم . ساعتی که تقریبا کسی توی خیابون ها و پارک ها نیست . اینها نهایتا تا ساعت هفت عصر توی خیابون‌ها هستند چون شام رو هم در همون ساعت‌ها می خورن خیلی زودتر از توی خیابون ها جمع میشن . قسمت بازی بچه ها در پارک که از ساعت شش تقریبا خالی میشه . ساعت هفت و هشت که من میرم تقریبا فقط خودمم که دارم راه میرم و نمیدونم چه اصراریه تو این ساعت و بعد از خستگی روز برم بیرون . شاید چون میچسبم به اینا که خودمو نجات بدم وگرنه توی گرداب دلتنگی ها و وسواس های فکری و هزارتا چیز دیگر غرق میشوم . 


اینجا هم نمیشه یک جوری هوا که بخونیم : 

اومد بهار و بوی یار و این بهار ازون بهارا شد ... 

در فاصله ی نوشتن همین چیزها هوا آفتابی شد ! 


پی اس : اومدم از لاله های حیاط که خودمم هیچ نقشی در کاشت شون نداشتم عکس بذارم که نشد .