10 آوریل

داستان اینطوریه که هر آخر هفته یکی به ما پیغام میده که :

امروز نون بربری خریدم بیایم خونتون تو حیاط بخوریم ؟ یا امروز کیک یزدی پیدا کردم بیایم با چایی بشینیم تو تراس خونتون بخوریم ؟ یا یک چیزی تو همین مایه ها و ما هم به شدت استقبال می کنیم . در اینجای زندگیم که ایستادم به نظرم یکی از ارزشمندترین دارایی های هر آدمی دوستاشه و من برای وقت گذروندن با دوستام از هیچی دریغ نمیکنم و این ها اینجا برام خیلی حیاتی تر و مهم تره . اونم تو این شرایط کرونا و متاسفانه اوضاعی که اصلا خوب نیست و روند واکسیناسیون که به شدت کنده . اینطور که من فهمیدم شرکت فایزر( که جدیدا بایوتک اش هم از زبون ها افتاده !) از نظر حقوقی متعلق به امریکا بوده و هرچند تمام دم و دستگاهش اینجا بوده و اینجا هم واکسن رو پیدا کردن اما چون از نظر حقوقی مال امریکا بوده تمام دم و دستگاه جمع شده و رفته امریکا . آلمان هم خودشو به شدت به اتحادیه اروپا وابسته میدونه و تمام برنامه ی واکسیناسیونش باید به طور همزمان تو کل اروپا انجام بشه . خلاصه اینها به علاوه ی یک سری مسائل دیگه که من به زور از اخبار متوجه شدم یک همچین اوضاعی ساخته . کل آلمان بعد از این همه تعطیلی و لاک دون هنوز قرمزه و روزانه بیست سی هزار مبتلا داره . و نکته ی جالب اینه که چند شب پیش وزیر بهداشت میگفت ممکنه به جایی برسیم که روزی صدهزار نفر مبتلا هم داشته باشیم . 

اما خب تو این اوضاعی که چندان چنگی به دل نمیزنه ما به همین نون بربری و کیک یزدی و قرمه سبزی خوردن در این هوای عجیب غریب آوریل بسنده کردیم . خود این آلمانی ها یک جمله دارند که میگه :

Der April macht was er will

یعنی ماه آوریل هرکار دلش بخواد میکنه و یک ترانه ی کودکانه هم دارند که میگه :

April , April , der  weiß nicht was er will

یعنی آوریل خودشم نمیدونه چی می‌خواد ! 

و دقیقا به همین شکله . چند روز پیش که بیرون بودم چمن ها بلند و سبز و باطراوت بودند و دقیقا همون رنگی بودند که ازشون انتظار میره این وقت سال باشند. من عاشق این رنگم . دو ماه دیگر این رنگی نیستند . پررنگ تر می شوند و دیگر این جذابیت را ندارند . توی ایران باید می کوبیدیم و چندین کیلومتر از شهر دور می شدیم تا می رسیدیم به جایی با این رنگ چمن ها اما به لطف توسعه ی پایدار موفق اینجا ، ده دقیقه دورتر از خونه به چیزی شبیه جنگل میرسیم ( که البته اینا بهش جنگل نمیگن! ) که کاملا بکر و دست نخورده است و این شرایط تقریبا برای تمام شهرهای اینجا هست . خلاصه تصویر اینطوری بود : 

چمن های سبز خوشرنگ ، شکوفه های مگنولیا و یک سری درخت دیگه که فقط شکوفه دارند و میوه نمیدن و الحق که شکوفه های بی نظیر و زیبایی هم دارند ، باد که شکوفه ها را توی هوا پخش می کرد و آفتاب که کم رمق اما می تابید و ... 

و برف زیبا ! تمام چیزهایی که میگم بدون اغراق با هم مخلوط شده بودند و برای اولین بار بود که حس کردم آب و هوای اینجا هم قشنگ است . قشنگ که نه ، بیشتر جادویی است . چیزی که من میدیدیم رو با کلی جلوه های ویژه توی فیلمها می‌شد دید . 

زندگی من هم خلاصه شده در آب و هوا و زبان اینجا . آخ که هرچقدر از شگفتی های این زبان بگویم کم است ! در اینجا میخواهم همین را بگویم که کسی می تواند ادعا کند که آلمانی را تازه اندکی فهمیده که بتواند فعل های schlafen , einschlafen , ausschlafen , verschlafen و durchschlafen را درست به کار ببرد چون همه ی اینها به معنی خوابیدن است ! اما یکی به خواب رفتن ، یکی بیش از حد خوابیدن ، یکی به اندازه کافی خوابیدن و یکی خواب عمیق میانه ی شب است و یک آلمانی هیچ وقت اینها را به جای هم استفاده نمی کند . این تنها برای یک فعل ساده ی خوابیدن است . مابقی فعل ها هم همین داستان را دارند . تولید کردنی که از هیچ باشد یک فعل دارد ، تولید کردنی که از انرژی های فسیلی باشد یک فعل ، تولید کردنی که از مواد بازیافت باشد یک فعل و خلاصه برای هر گپی یک فعلی دارند و جای خالی ای در زبانشان باقی نگذاشتند . 

من هم در درگیری هرروزه ام با زبان و آب و هوای اپریل ! روزگار سر میکنم .