یکی از روتین های شبم اینه : 

آب و هوای فردای اینجا رو چک میکنم . مثل همیشه نسبتا سرد و با احتمالا هفتاد هشتاد درصد بارون در ساعاتی خاص .

بعد دمای هوای اونجا رو چک میکنم . شهری که خانواده ام هستن . بیست و پنج شش درجه . چشمامو می بندم و تصور میکنم فردا که مامانم از خواب بیدار میشه آفتاب تندی تابیده . همه ی در و پنجره های همه ی خونه ها بازه و همه حالا اون لحظه های شیرین رو داشتن که توش لباسهای زمستونی رو جمع کردن و تابستونیا رو در آوردن . 

چه شادی کوچک عمیقی تو این کاره ...