19 می

امروز دهنم از تعجب باز موند . وقتی دیدم امروز ۲۹ اردیبهشت است . بیست و نه اردیبهشت هزار و یک معنی دارد . یکیش اینکه از بهار مانده یک ماه دیگر و ما هنوز وسط پاییز هستیم . دیگر دارم مطمئن میشوم اینجا خبری از بهار و تابستان نیست . الف که پاتنر همسایه مان باشد آن روز می گفت سابقه ندارد تا این وقت سال هوا اینطوری باشد . پارسال ما از فوریه تیشرت می پوشیدیم ؟! فوریه ؟! فوریه همان وقتی که ساعت هشت تازه آفتاب در می آمد و ساعت چهار و نیم هوا تاریک می‌شد؟! اصلا می شود تصور کرد آن وقت سال هوا گرم باشد ؟! حالا ساعت نه‌و نیم شب هنوز هوا روشن است اما گرم ترین دمای روز‌چهارده درجه است و از صبح تا شب باران می زند و هرکس با من حرف می زند می گوید : عه ! تو که هنوز ژاکت پوشیدی ! 

برایش توضیح می دهم که لابد از پاقدم من است این وضعیت آب و هوا و کلی توضیح می دهم پاقدم یعنی چی و او می گوید : اوه اصلا چیز درستی نیست . دقیقا مثل یک آلمانی نگاه می‌کند چون من هم میدانم درست نیست و این ها فقط  تعارف و شکسته نفسی است و پاقدم من بد نیست .حالا بیست و نه اردیبهشت یعنی این هوا فقط چهار ماه دیگر فرصت دارد که مثل هرسال بشود و آفتابش اینقدر لوس بازی درنیاورد . 

چند روز پیش وسط حرفهایم به سین گفتم : این چه آب و هواییه دیگه ؟! باز درومد و گفت : چیه ؟!  ناراضی ایه ؟! برگرد ایران عزیزم !! بهش گفتم فکر کنم تاثیر سن و ساله که دو کلمه باهات نمیشه حرف زد ! راست میگه البته . اونقدرا که اینجا ناله میکنم ناراضی نیستم . عصرها چایی مو میبرم تو حیاط و یک دل سیر بارون نگاه میکنم . به اندازه ی مجموع تمام عمرم باران دیدم اینجا . باران های دلفریب نه ازین معمولی ها . و آخ از “پس از باران” . همیشه یاد حرف آن استادم می افتم که میگفت تهران شهر قشنگی است . باران بزند و تو حد فاصل پارک وی تا تجریش باشی مادربزرگت هم کنارت باشد عاشقش می شوی :) فکر کنم اگر اینجا بود نظرش درباره ی تهران عوض می‌شد چون اینجا آدم عاشق حلزون‌ها و سنجاب ها و گربه ها هم می شود بعد از باران . یکی از همسایه ها تا که باران عصر شروع می شود می آیند روی تراس خانه شان که مستقیم توی دید من است توی حیاط . بعد در سکوت با هم باران را نگاه می کنند و بعد چنان عاشقانه هم را می بوسند که باران باید جمع کند برود پی کارش . بوس و ماچ که تمام می شود دوباره برمیگردند و با هم باران را نگاه می‌کنند تا بوسه ی بعدی و بعد از یک چندتایی ماچ و بوس می روند خانه شان . باران هم معمولا این موقع تمام می شود . من هم نوشیدنی ام را گرفتم دستم و سیر از دیدن فیلم عاشقانه و باران به دلتنگی هایم فکر میکنم . به روی خودم نمی آورم اما چند روز پیش اینقد دویدم و دویدم که پشت پاهایم زخم شد ! واقعا نمی دانم چرا اینطوری شد . زخم پایم اصلا مهم نبود چون وقتی می دویدم زخمی توی وجودم بود که حتی نمیذاشت بفهمم پام درد میکنه و اون دلتنگی بود . اگر همسرم اینها را بخواند دیگر این سوال تکراری را نمی پرسد که “ دلت تنگ شده ؟!” “ میخوای بری یه سر پیش مامانت اینا؟ “ و بدون سوال من را راهی می کند . چون من در همه ی این ماه ها قاطع و محکم در جواب این سوالا گفتم : نع . چون با خودم فکر میکردم خب اصلا همین فردا پا شدی رفتی ، ماه بعد را میخوای چکار کنی ؟! سال بعد رو میخوای چیکار کنی ؟! و یک چیزی اینجا هست که معنی دلتنگی رو برایم عوض کرده . دلتنگی اینجا چیز لوس و بی مزه ای نیست که قاطی احساسات آدم‌ها میشه . دلتنگی چیزی جدی و عبوسیه که همیشه باهات هست و درمون هم نداره . من گاهی دلم برای چیزهای عجیبی تنگ میشه اما نه پشیمونم نه میخواهم برگردم نه از چیزی ناراضی ام فقط اینقدر بزرگ شدم که بفهمم همراه هر بله ای توی زندگی یک نخیر بزرگ هم هست . 

دکترم اگه اینا رو بخونه میگه : خب پس از آب و هوا مینالی که از چیزای بزرگ‌تر ننالی ... و نه که دکترم نابغه باشه . بعضی وقتا فکر میکنم هرکس بهم نگاه میکند این دلتنگی را توی چشمهایم می بیند . 

پی اس : این عکس رو که امروز توی پینترست دیدم یاد این افتادم که دلم برای چیزهای عجیبی تنگ میشه . مثلا بالش و تشک های خونه ی مامانم ...

نظرات 3 + ارسال نظر
سهیلا 8 خرداد 1400 ساعت 15:10 http://Nanehadi.blogsky.com

میگن شتر سواری یه عیب داره،پیاده رفتن هزار عیب.مهاجرت دلتنگی داره،موندن هزار درد‌. یک دلتنگ خوشبخت باش لطفا.

وای چقد این ترکیبِ دلچسبیه : دلتنگِ خوشبخت
واقعا راس میگین . چون اون هزارتا درد و کاملا درک کردم سعی میکنم با دلتنگی کنار بیام

بهار شیراز 1 خرداد 1400 ساعت 05:10 https://baharammm.blogsky.com/

تو دلم آرزو کردم که پرنسس من هم به آرزوش برسه و راهی بشه...
غریب تندرست باشی ...لذت ببر از باران

ایشالا عزیزم ایشالا . اگه کاری از دست من برمیومد حتما بگو
مرسی عزیزدلم توام خوب و خوش باشی

در بازوان 29 اردیبهشت 1400 ساعت 13:37

عزیزم فکر میکنم همسرت درست میگه. میفهمم چرا جواب میدی نه... ولی اگه امکانش هست بیا. ماه های بعد و سال بعد هم اگه امکانش باشه بازم میای خب.

آدم که دلتنگ میشه یه جزئیاتی یادش میاد که قبلا فکرشم نمیکرده

نمیدونم والا

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد