19 جون

خدا آخر هفته های آفتابی رو از ما نگیره . امروز بلاخره قسمت شد سوار مترو بشیم . با اصرار من البته چون یکی از آرزوهای من سوار قطارهای اینجا شدنه و البته تمام آرزوم اینه که با قطار برم یکی از شهرهای اروپایی . یعنی پنج شش ساعتی در اروپا تو قطار باشم . امروز تصمیم گرفتیم بریم ایستگاه مرکزی مترو فرانکفورت چون ساختمون بسیار بزرگیه که معماری قشنگی هم داره . البته متاسفانه چون این ایستگاه از کل اروپا مسافر داره هم خیلی شلوغه و هم یه جورایی پر از آدمای جور واجور و بعدشم یک دوری همون اطراف بزنیم که قبلش البته با ماشین رفته بودیم و قسمت قدیمی شهر رو دیده بودیم . 

میدونم جمعیت زیادی واکسینه شدند و آمار کرونا هم خیلی پایینه اما این مدلی که امروز من دیدم از مردمی که در هم می لولیدند و آبجو میخوردند واقعا منو یکم ترسوند . درواقع این روزا به هرجا نگاه میکنم مردم به شکل عجیبی در هم می لولند و امیدوارم که این پایین بودن آمار ادامه داشته باشه و به تمومی این اوضاع منجر بشه . 

سر ظهری که میخواستم برگردیم و در واقع به غلط کردن هم افتاده بودیم چون هوا این چند روز خیلی گرم شده و توی خیابون بودن واقعا آدم رو گرما زده میکنه ، مقابل ساختمان alte Oper که ساختمان قدیمی و زیبایی هست و مقابلش آبنما و حوضی هست و مردم دورش نشسته بودند و از گرما پاهاشون رو کرده بودند توی آب ، یک گروه موسیقی داشتند آهنگ هایی می زدند که البته تو سبک من نبود اما ایستادیم که نگاه کنیم چون جذاب تر از اون گروهه آدم‌هایی بودند که برای تماشا ایستاده بودند . بعضی ها از شدت فراغ بال روی زمین دراز کشیده بودند و کیف هاشون رو گذاشته بودند زیر سرشون و کنسرت رو اینطوری دنبال می کردند ! این ازون مدل کارهاست که من هیچ وقت ندیدم چون اساسا کسانی رو با این سطح فراغ بال ندیدم که مثلا بشینن لب رودخونه کتاب بخونن یا رو چمن دراز بکشن و آسمونو نگاه کنن . من هم در حال تماشا بودم که چند تا پسر جوون خوش تیپ اومدن و از وسط جمعیت رد شدند . یک لحظه صحنه شبیه یک صحنه ی فیلم بود برام که اون چند تا جوون هم بازیگران نقش اولش بودند و نمی دونم داشتن میرفتن مثلا کجا . یعنی فضا و همه ی اون چیزی که اونجا بود در اون لحظه همینقدر برای من فانتزی بود . البته توی هیچ فیلمی هوا اینقدر گرم نیست ! 

این چند روز که هوا گرم بود ما هم در تاریکی زندگی می کردیم چون همونطور که احتمالا همه میدونن اینجا خونه ها و هیچ جایی هیچ سیستم سرمایشی نداره و روزهای گرم مجبوریم کرکره ها رو در طول روز بدیم پایین که هوای خونه سرد بمونه . البته شب ها معمولا یک بارون بالطافتی می زنه و کل گرمای روز رو میشوره و میبره و به همین دلیل من نمیخوام از گرما بنالم ! 

به نظر این گرما مربوط به چند سال اخیره و قبل از اون هوا اینقدر گرم نمیشده و خب خونه ها هم اینجا معمولا با قدمته و به همین دلیل کولر نداره . خونه های با قدمت صد سال و حتی بیشتر خیلی زیاده که داخلش بازسازی شده و همه چیز مدرن و تر و تمیزه اما خود ساختمون مال صد سال پیشه . 

از کجا رسیدم به کجا ! همین دیگه . خلاصه خدا آخر هفته های آفتابی رو از ما نگیره . 

نظرات 2 + ارسال نظر
زری .. 30 خرداد 1400 ساعت 16:33 http://maneveshteh.blog.ir

چقدر اون فراغ بال را دلم خواست اصلا یکی از لذت های من دیدن لذت بردنِ مردمه

ای جانم چه لذت قشنگی
اره این فارغ بالِ از آرزوهای منم هست ..

در بازوان 29 خرداد 1400 ساعت 22:45

عدالت الهی که میگن اینه ها. اونا ولو میشن و بطری شون دستشونه و خوش میگذرونن ولی وقتی هوا گرم میشه فصل انتقام ما فرا میرسه، با کولر

عجب عدالتی که مو لای درزش نمیره

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد