۱۹ جولای


روزهای آفتابی دلم می خواد کتاب و بطری آبم رو بگذارم تو سبد دوچرخه و برم کنار روخونه . اونجایی که این طرفش تا چشم کار میکنه چمن و درختای بلند و پرباره و چشم اندازش اون پل آهنیه بزرگه . سربالایی ها نفسم بند بیاد ولی از دوچرخه پایین نیام و سر پایینی ها ترمز نگیرم و کیف کنم از هوای سردی که بهم میخوره . اونجا بشینم رو چمنا و کتابمو باز کنم و چند ساعتی فارغ از همه چی کتاب بخونم و آفتاب بگیرم و وقتی سیر شدم از همه چی برگردم . اما خب اینجا نه کتاب فارسی دارم و نه سوادم درحدیه که کتاب آلمانی بخونم و نه تنها میرم بیرون !  بلکه همه با من پامیشن و حاضرم میشن که بیان بیرون . بعد میرسیم به پارکینگ و میگیم چه کاریه با دوچرخه ! بعد میریم یک جای آروم و خوش منظره ای روی اون صندلی کنار آب نما که درخت های چنارش تازه پر شدن میشینیم و پنگوینم اینقدر حرف میزنه و میگه اینو میخوام و اونو میخوام که نمیفهمیم اطرافمون ملت با چه آرامشی نشستن و چون این بچه یک دقیقه نمیتونه یک جا بشینه مجبورمون میکنه بلند شیم و بریم یک جایی که تاب و سرسره داشته باشه ! و بعد هم برمیگردیم خونه درحالیکه از هیچی سیر نشدیم .


اما به جاش امروز رفتم راه برم . چند روزی بود به ورزشهای تو خونه عادت کرده بودم و هوا هم چندان خوب نبود و تنبلی کرده بودم و همین دیگه . تنبلی کرده بودم بیشتر .  این جایی که من میرم هر قسمتش یک چشم اندازی داره . یک روز سبزه و کانولاها تازه میخوان دربیان . یک روز کانولاها درمیان و یک دست زرد میشه . یک روز کانولاها خشک میشن و اون طرف تر لاله درمیاد و امروز که رفتم لاله ها نبودند و به جاش گل های آفتابگردون دراومده بودند . واقعا بابت این مدیریت چشم انداز ازشون تشکر میکنم ! خیلی دلم میخواست یک عکس درست و درمون میگرفتم اما اخیرا متوجه شدم دوربین گوشیم خیلی ضعیف شده و اصلا از عکسهایی که میگیره راضی نیستم . خوبه عوضش کنم اما نمیدونم کی و درضمن ازین وضعیت مصرف کنندگی که فعلا دارم هم اصلا راضی نیستم درنتیجه عوضش نمیکنم تا ازاین وضعیت مصرف کنندگی خارج شم ! 


پی نوشت :‌ اعتراف میکنم اینکه تو تابستون با تاپ و شلوارک بری بیرون راه بری و باد بهت بخوره و احساس خفگی نکنی و بقیه هم به هیچ جاشون نباشه چی تنته نعمتیه که فقط یک زن خاورمیانه ای طفلک درکش میکنه ! 

نظرات 3 + ارسال نظر
M 30 تیر 1400 ساعت 11:34

ای جانم، خوش باش وخوش بزی، لحظه لحظشو زندگی کن، به خصوص اونجا ها که از هر قید وبندی ازادی

مرسی عزیزم . امیدوارم این حسای خوب و تو هم تجربه کنی

در بازوان 28 تیر 1400 ساعت 22:49

من عاشق این اخلاق بچه ها هستم که هی حرف میزنن، هی یه چیزی می خوان و باز نظرشون عوض میشه. خیلی زخم خوردشون هستم

نوش جونت اون سرسبزی و هوایی که انگشت میکشه روی موهات

حقیقتا تو خیلی پتانسیل مامان شدن داری
مرسی عزیزدلم

ترانه 28 تیر 1400 ساعت 21:35 http://taraaaneh.blogsky.com

وقت کردی یکمی هم عکس بگذار.

چشششم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد