۲۱ جولای

امروز ساعت هفت بیدار شدم و بدو بدو خودم رو آماده کردم و نشستم منتظر تا از کلاس یوگا تماس بگیرند . حالا پنج دقیقه .. ده دقیقه .. دیدم کسی زنگ نمیزنه . به مربیم پیغام دادم که امروز کلاس تشکیل نمیشه ؟ جواب داده امروز تعطیله عزیزم و عیدتم مبارک ! 


با خودم گفتم از سکوت صبح و صدای پرندگان و این حرفا استفاده کنم و زبان بخونم . زبان آلمانی .. آخ از این زبان آلمانی . گاهی احساس میکنم دارم به مرحله ی پدرکشتگی باهاش میرسم . از بس که من میخونم و باز هم یک جا چیزی میشنوم که تاحالا نشنیده بودم و نمی تونم معنیش رو بفهم . حتی تصمیم گرفتم باهاش مثل روحیه ی خودش رفتار کنم . کاملا ساختار یافته و منطقی . این شکلی که اخلاق مودی ام رو گذاشتم وکنار و روزهایی که توی مود نیستم یکی میزنم توی دهن خودم و یقه ام را میگیرم و می نشانم پای زبان ! حالا اینها که گفتم خیلی متافوریک هستند ولی همین متد متافوریک خشن دارد جواب می دهد . لااقل توانستم یک دهن کجی به مودم بکنم که یک روز خوب است و آسمان ابری ُ درخشان است و همه چیز گل و بلبل است و یک روز دیگر هم جهان از اساس جای بیخودی است .  بعد از وقتی این طوری دنیا را گرفتم دنیا هم من را یک طور دیگری گرفته و اینطوری من به فاکین اخلاق مودی ام غلبه کردم ! 


اینطور داشت بوش می آمد که روز تولد پنگوینم را باید در یک سوت و کوری سه نفری سر میکردیم چون اول تصمیم گرفتیم هرکسی را میشناسیم دعوت کنیم و اصلا یک پارتی ایرانی راه بیندازیم و به همه هم یک حالی بدهیم اما بعد دیدیم اقشار مدعو خیلی متفاوت هستند . یکی آلمانی فقط می فهمد و یکی انگلیسی بهتر می فهمد و یکی انگلیسی می فهمد اما ترجیح می دهد آلمانی جواب بدهد و یکی نه آلمانی می فهمد و نه انگلیسی ! و یکی مشروبات الکلی نمی خورد و یکی به کمتر از ویسکی لب نمی زند و یکی غذای گریل نمی خورد و آن یکی گوشت استخوان دار نمیخورد ! و یکی اصلا گوشت نمیخورد و خلاصه اگر همه ی اینها را زیر سقف جمع کنیم احتمالا آخرش دعوا میشود .  این شد که تصمیم گرفتیم روز تولدش برویم استخر چون تمام رویاها و آرزوهای بچه ام در آب بازی کردن خلاصه میشود و از روزی که استخر رفتیم هرروز بیدار میشود و میگوید :‌ بریم استخر و بعد که برایش توضیح میدهیم الان هوا سرد است و هروقت هوا گرم شد میرویم میگوید : حداقل مایومو تنم کن ! و تمام روز با مایو توی خونه راه میرود ! و بعد هم برویم پیتزا بخوریم چون غذای مورد علاقه اش پیتزاست تا سین پیغام داد که :‌ خب دقیقا روز تولدش که روز دفاع منه اما آخر هفته اش ما میایم و این طوری اون بویی که اول کار میومد تغییر کرد . اما لااقل نیازهای دو نفر را خیلی راحت میشود برآورده کرد . 


مدتی است دنبال یک شلوار جین میگردم و تمام برندهای اینجا را گشتم و پیدا نکردم . حالا هروقت میرسیم به یک لباس فروشی همسرم میگوید :‌ برو ببین اینجا چیزی که میخوای رو نداره . دیروز که برگشتم گفتم : نداشت اینجام . بعد گفت :‌ تو دقیقا چی میخوای که هیچ جا نداره ؟ واقعا برای خودم هم سخت بود توضیح بدهم اما گفتم : یه مدل مام استایل که قدش نود باشه و در جواب اینکه مام استایل دیگه چیه ؟‌ گفتم ببین شلواری که میخوام از بالا بلنده اما از پایین کوتاهه . نمیدونم کجای این خنده داره ولی خیلی خندید بعدش ! 


من نمیدونم کجای این جشن گرفتن داره که خدا بهت بگه برو سر بچه تو ببر !! اصلا این چه خدایی که بیاد همچین چیزی ازت بخواد ؟! و بعدم بگه میخواستم امتحانت کنم ! حالا بگیر سر این یکی رو ببر ! انگار اون یکی موجود زنده نبوده ! اصن به من چه این حرفا ؟! 


نظرات 4 + ارسال نظر
سارا 12 مرداد 1400 ساعت 19:31

اینکه دوستان که درکشان ازعید قربان وامتحان الهی درهمین حدظاهره روکارندارم. فقط میشه بگین گوشتهایی که میخوریم روبایدازچه راهی به دست بیابیم. نکنه میشه گاو وگوسفندم رویم بکاریم به جای سربریدن

اولا خدا وقتی می‌خواسته یه پیامی رو به بندگانش بده بهتر بوده کاملا واضح و روشن منظورشو بیان کنه تا هزاران سال بعد یک عده مجبور نباشن برای یک عده ی دیگه ظاهر و باطن قضیه رو شفاف سازی کنند و بعدم اینکه آدم‌ها الان گوشت خودشون رو چطوری تامین میکنن با اینکه خدا به بنده ی برگزیده اش امر کنه که سر بچه تو ببر وگرنه سر گوسفندو ببر چه ارتباطی داره ؟!

از کمیته امداد شعبه فرانکفورت مزاحم میشم. آیا چرا ده روزه ننوشتی؟ کمک می خواید؟

منتظر وحی الهی ام کمک هم میخوام
ازتون ممنونم که از قلب دویچلند باهام فارسی ارتباط برقرار میکنید
علی ایحال لاو یو

ترانه 31 تیر 1400 ساعت 03:44 http://taraaaneh.blogsky.com

اولا تولدت پنگوئنت مبارک

بعد هم شلواری که بالاش بلند باشه ، پایینش کوتاه یعنی اینکه فاقش خیلی بلند باشه و قدش کوتاه؟
من هم همیشه فکر میکنم اون چه جور خدایی ممکنه باشه که بگه برای اثبات عشقت به من سر بچه خودت رو ببر؟؟؟؟ بعد هم که نظرش عوض بشه، نگه خب ،
اشکالی نداره نظرم عوض شد. بجاش بگه یک گوسفند بیچاره رو بکش! یعنی تا خونی ریخته نشه خیالش راحت ودلش خنک نمیشه!!! بعد ما تازه چنین روزی رو جشن هم میگیریم و گوسفندهای بیچاره رو سر می بریم!

مرسی ترانه عزیزم

اره ازین شلوارا که فاقش بلنده
واقعا این خدا شبیه پسر بچه های چهار پنج ساله اس ! هیچ‌جای این روز جشن گرفتن نداره به نظر منم

در بازوان 30 تیر 1400 ساعت 19:26

این شلوارای از بالا بلند و پایین کوتاه رو کلا ندارن یا یه جوریه که تو خوشت نمیاد؟ آخه اینجا همش از همینا هست.

آیا روزی که خدا با بنده اش مرزهای شوخی رو رد میکنه جشن گرفتن نداره؟ ولله که داره

من غشم از تصور پنگوئن با مایو توی خونه. وای وای

دارن فقط کلی پاره پاره اس که این قسمتش پسند من نیست اونجا چقد عوض شده تا من بودم که ازینا نبود! :/

وااای خیلی خوب بود

یعنی ما داستان داریم با این مایو پوشیدن این بچه . ول کنم نیست از صب که پامیشه میگه مایو تنم کنم ! شب که میخوابه هم من تو خواب مایو رو درمیارم !

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد