15 آگوست

یک چیزی همیشه پس ذهنم بود که داشتن حس آرامش و خوشبختی و خوشحالی کاملا درونی و عوامل بیرونی واقعا توش تاثیری ندارند و یک چیز دیگه ای هم اون طرف ذهنم بود که اینجا توی کشوری در خاورمیانه هیچ چیز هیچ وقت سرجاش نبوده و برای من همین نبودن هیچ چیز سرجاش یک عامل نداشتن حس آرامشه . 

حالا میبیینم اون اولی درست نیست و‌ آدمهایی که این طرز فکر رو دارن احتمالا هیج وقت توی جایی مثل خاورمیانه زندگی نکردند . 


یک چیزی اینجا برای آدمها دارای معنی خاصیه و براش واقعا برنامه دارند به نام آخر هفته که نمیدونم چرا ما هیچ وقت به این شکل نداشتیمش . دیروز تقریبا زیباترین و رنگارنگ ترین و سبزترین و آبی ترین آخر هفته ی عمرم بود و تنها چیزی که توش نبود نداشتن حسرت برای بودن خانواده ام کنارم بود که این یکی شده یک وصله ای که کلا چسبیده بهم و حتی آسمون آبی رو هم که نگاه میکنم تهش بخاطر نبودن اونها صددرصد احساس خوشبختی نمی کنم . یکی از دوستامون که تقریبا بیست سالی هست اینجا زندگی می کنند همیشه می گفتند که نزدیکی ما جاهای خیلی قشنگی هست که با نیم ساعت و چهل دقیقه میشه بهش رسید که مردم حاضرن دو سه ساعت رانندگی کنن و بهش برسن و ما زیاد باور نمی کردم چون با اینکه تقریبا هیچ جای آلمان رو ندیدم نمی دونم چرا این رفته بود تو ذهنم که تمام شهرهای اینجا تقریبا مشابه همه ! 

دیروز هم با حدود نیم ساعت یا کمتر رانندگی رسیدیم به Rüdesheim که یک جایی بود شبیه ایتالیا که البته بنده ایتالیا هم نرفتم و تمام این تصوراتم که ازشون نتیجه گیری هم می کنم ناشی از چیزهاییه که از فیلم ها و تصاویر اینترنتی به دست آوردم اما واقعا با اون همه خونه های رو به رودخونه و سر سبزی و کوچه های پیچ در پیچ پر از کافه و میخانه ! ( جایی که فقط شراب سرو میشه اسمش میخونه است دیگه ؟!‌ اما چرا بعضی کلمه ها اینقد بار منفی دارن آخه ؟! چون این جاهایی که من دیدم واقعا زیبا بودند و اصلا بار منفی نداشتند ) و پر از گل و از همه مهم تر یک منطقه ی وسیع پر از تاکستان که از وسط شون مسیرهای پیاده روی درست شده شبیه ایتالیا میشه دیگه ! امیدوارم یک روز برم ایتالیا و ببینم این چیزهایی که فکر میکنم درسته یا نه . 

متاسفانه به علت داشتن یک بچه که به تازگی سه ساله شده گوشیم رو کلا توی خونه جا گذاشتم و اونجا هم به علت اینکه چندین نفر همراهمون بودند نشد که یک عکس خوب از یک گوشه ی دنجش بگیرم اما شب که رسیدم خونه دیدم حتما دو تا کار و باید بکنم . یکی اینکه گوشیم رو عوض کنم که دوربین خوبی همرام باشه و دیگری اینکه در بهترین زمان ممکن گواهینامه بگیرم . اووخ که از مشکلات از صفر شروع کردن در این سن و سال همین یک گواهینامه گرفتن به نظرم درد عالم است . برای من که چهارده سال تقریبا روزی نبوده که پشت فرمون نباشم حالا باید بشینم و برای گام اول هزاروسیصد سوال آیین نامه را به زبان آلمانی بخونم که قوانینش با قوانین رانندگی ما خیلی زیاد فرق داره و بعد بروم تو شهری و آموزش ببینم که به جای گاز دادن همه جای شهر باید با سرعت حداکثر سی کیلومتر برانم ! اما من عزمم را جزم کردم که این کار را بکنم و بعد برای جایزه به خودم هم یک روز تنهایی بروم Rüdesheim و تمام آن مسیرهای مابین تاکستان ها را پیاده گز کنم و از همه ی جزییات عکس بگیرم . حالا هرکار میکنم نمی توانم این سطح از انگیزه را ناشی از عوامل درونی بدانم ! 

نظرات 2 + ارسال نظر
فریبا 20 شهریور 1400 ساعت 03:36

سلام می تونی گواهینامه ایران رو ترجمه کنی امتحان آیین نامه رو ندی فقط امتحان شهر رو بدی

فک‌میکنم ایالت با ایالت فرق داره چون اینجا من ترجمه گواهینامه هم بردم اما گفتن فقط میتونی کلاسای آیین نامه رو شرکت نکنی اما امتحانشو باید بدی

ترانه 24 مرداد 1400 ساعت 13:17 http://taraaaneh.blogsky.com

من فکر می کنم برای احساس خوشبختی،صلح درونی و رابطه خوب داشتن با خودمون خیلی مهمه. بدون داشتنش توی بهشت هم به آدم خوش نمیگذره . اما حتی اگر آدم رابطه اش با خودش خوب باشه و توی بعضی از محیطها و شرایط حفظ آرامش واقعا سخته و تلاش چندین برابر لازم داره. مثلا من دیروز داشتم به مزاحمتهای خیابونی که برای خانمها توی ایران هست فکر میکردم و اینکه حتی یک پیاده روی ساده ، وقتی احساس امنیت مالی و جانی نباشه چقدر سخته.
امیدوارم زودتر گواهینامه رانندگیت رو بگیری و برای جایزه بری اونجایی که گفتی و حتما حتما عکس هم بگذاری.

من تازه اومدم ترانه جان و هنوز اون حس و حال رو کاملا درک میکنم و واقعا در دو سه سال اخیر اینقد همه مدل فشاری روم بود که هرچیم در صلح درونی میبودم برام جواب نمیداد فک میکنم رسیدن به آرامش درونی جایی که خیلی از دلمشغولی ها رو نداری خیلی راحت تره .
واقعا همینطوریه حتی ساده ترین اکت ها تو ایران برای خانم‌ها چالشه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد