25 آگوست

امروز با مربی مهد پنگوین قرار داشتم . درحالیکه اسم و فامیلش رو نمیدونستم سر صبحی رفتم مهد و گفتم بنده فلانی هستم مامان پنگوین ! همه اونجا میدونستن من کی ام و پنگوین کیه و من امروز با کریستین که مربی اش باشه قرار دارم . 

مربی اش اول گفت که آیا من آلمانی متوجه میشم ؟‌توضیح دادم که بله می فهمم چی میگه و اگه نفهمیدم ازش می پرسم اما برای صحبت کردن به زبان آلمانی یکم ضعیف هستم . اونم گفت اوکی و خلاصه شروع کردیم و اون یک سری توضیحات داد درباره ی هفته ی بعد که قراره مهدش شروع بشه و یک سری سوال پرسید و گفت که اگه چیزی هست که ذهنمو مشغول کرده بهش بگم . بهش گفتم تنها چیزی که براش نگرانم اینه که پنگوین یکم خجالتیه و از مهم تر زبان آلمانی رو به جز اعداد و یک سری چیزهای ساده متوجه نمیشه .  ازم پرسید که تو خونه تنهاست ؟ بهش گفتم که از وقتی که اومدیم اینجا تقریبا تو خونه تنها بوده . پرسید کی اومدین ؟ گفتم هشت ماه پیش . با تعجب گفت هشت ماه ؟‌با تاکید روی هشت ! وبعد دوباره با تاکید روی ماه! پرسید هشت ماه ؟ گفتم بله . بعد با لحن خاصی که تاکیدش روی L هست گفت :‌‌

Hallloooo

شما هشت ماهه اینجایین فقط ؟ پس تو چقد خوب صحبت میکنی و هرچی من میگم رو میفهمی ! 

بهش گفتم که راستش به نظر خودم که زیاد خوب نیست . گفت نه خیلی خوبه . اینجا داری کلاس زبان میری ؟ گفتم نه خودم میخونم اما وقتی ایران بودم رفتم . گفت :‌ وااووو زبان آلمانی رو خودت میخونی ؟‌:)) 

حالا از همین دو تا جمله اش یک اعتماد به نفسی گرفتم که هیچ وقت توی این زبان نداشتم . هرچند که به نظر خودم و برای کار خودم این سطح زبان الانم اصلا و ابدا راضی کننده نیست و هنوز خیلی کار داره اما برای همین یک خوشحالی ای رفته زیرپوستم . 


حالا بماند که دیده بود من میفهمم زده بود روی دور تند حرف زدن و من حقیقتا با کلی فسفر سوزوندن داشتم میفهمیدم چی میگه ! 



نظرات 4 + ارسال نظر
سهیلا 4 شهریور 1400 ساعت 13:02 http://Nanehadi.blogsky.com

از چهره متوجه میشده که میفهمی،برای همین زده رو دور تند.خودت رو دست کم نگیر دوست باهوشم.

نمیدونم والا داستان چی بود
مرسی

در بازوان 3 شهریور 1400 ساعت 16:00

اگه بری مصاحبه کاری دست همکاری به سمتت دراز می کنن و کلی هم کیفور میشن زبونشون رو انقده خوب حرف میزنی تازه جدا از زبان های دیگه ای که بلدی.
خلاصه از خدا بخوان

نه بابا هرچی فک می کنم به این نتیجه میرسم این بنده خدا توقعش از یه مامان مهاجر خیلی پایین بوده

در بازوان 3 شهریور 1400 ساعت 13:26

این همه وقت اینجا داشتی تمارض می کردی؟


آفرین خیلی

نه به خدااااا واقعا به نظر خودم اصلا خوب نیست .الانم میگم که مثلا برم یک جا مصاحبه برای کار همون اول میگن برو خونتون
ولی دارم تلاش میکنم . آفرینت رو برای این میپذیرم

رویا 3 شهریور 1400 ساعت 10:54

عمدا کرده
(ببینم یکم تند حرف بزنم هم متوجه می‌شه... نه نتونستم گیرش بندازم. ای بابا )

بعیدم نیست

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد