19 سپتامبر

امروز صبح بیدار شدم و با یک مه غلیظ روبه رو شدم . حالا بماند که چند وقته تلاش میکنم صبح ها زودتر بیدار شم . حداقل زودتر از پنگوین که حدود هفت و نیم بیدار میشه . به شدت به اون آرامش سرصبح قبل ازاینکه بدوم دنبال پنگوین که صبحانه شو بخوره و دست و صورتشو بشوره و لباساشو بپوشه نیاز دارم و این تمام انگیزه ام برای کله ی صبح بیدار شدنه . سر صبحی اینقدر مه بود که به سختی می‌شد ساختمونای رو به رو رو دید. پاییز هرچقدر قشنگه اما زودگذره . این روزهایی که توش هوا دلپذیره و برگ‌ها زیر پاهات خش خش میکنه و آفتاب کم رمقه خیلی زود جاشو به روزهایی که هیچ کدوم ازینا رو نداره میده و فقط روزهای کوتاه و شبهای طولانی میمونه . 


یک سریال بامزه ای میبینم این روزها به اسم The good Place که به نظرم برای روحیه ام خوبه . دیشب فیلم pulp fiction رو دیدم . با اینکه فیلم معروفیه اما تا حالا ندیده بودم . برام جالب بود هرچند صحنه های دلخراش و خشن توش خیلی داره و من مدتها بود اصلا کشش دیدن همچین فیلم هایی رو نداشتم . اما موسیقی های فیلمش خیلی جذاب بود . یک آهنگی وسطش بود که خیلی دوستش داشتم : 

'Girl, you’ll be a women soon' 

به نظرم فیلمش لیاقت اینو داشتم که تو لیست صد فیلم برتر جز اولین ها باشه . 

بعد چند روز پیش یک فیلم ایرانی دیدم به اسم “ سال دوم دانشکده ی من “ . تحت تاثیر قرار گرفتم . یادم از بیست سالگی و اون حدودای خودم افتادم . نمیدونم چرا توی اون سن و سال خیلی روی هوا بودم و انگار برای خودم یک دنیایی داشتم ورای اینجا . البته فکر میکردم خیلی هم همه چیزدونم ! 


دلم خیلی یک کتاب خوب هم می‌خواد . از خوندن کتاب الکترونیک خسته شدم و عادت هم نمیکنم بهش . البته فعلا تمام فکر و ذکرم زبانه یا اگه هم نیست من دارم به خودم تلقین میکنم که باشه !  


یک کار جدیدی یاد گرفتم در آشپزی . جدیدا نصف بوته ی سیر رو با همه ی مخلفاتش میندازم توی غذاهایی مثل چلوگوشت یا زرشک پلو با مرغ ( اون قسمت مرغش البته ). من واقعا با سیر مشکل دارم و بوش اذیتم میکنه و خودم از بوی خودم حالم بد میشه ! ولی این شکلی که میندازم یه جوری له میشه که اصلا بوش نمیمونه و خود اون سیر که له شده رو هم میخورم و خیلیم خوشمزه است . البته سیرهای اینجا یکم بوش کمتره و من نمیدونم اینا چه حرکتی روی سیر زدن که اینطوری شده ! ولی بازم بو داره اما با این روش نه تنها خیلی خوشمزه میشه بلکه غذا رو هم خیلی خوب میکنه و بوش هم کاملا کنترل میشه . 


یک مقداری بی سرو ته نوشتم .من که هیج وقت توی زندگیم ادعای نظم و ترتیب نداشتم و خیلی هم شلخته ام اما به نوعی نظم و ترتیب و آرامش ( که فقط خودم متوجه اش میشم !) توی تمام شلوغی هام اعتقاد دارم ! این جمله ی دفاعیم هم هست توی زندگیم با کسی که اینقدر دیوانه وار منظمه که درصد خطاش برای گذاشتن هرچیزی سرجاش در حد میلی متره و کمد لباسش جایی که اگه تمام نظم زندگی سی و چند ساله ی منو جمع کنن و بذارن روی هم بازم اندازه ی اونجا مرتب نمیشه و اصلا یه وضعی . در ادامه ی دفاع از خودم باید بگم آدم تمیزی هستم و همیشه در حال سابیدن و شستنم اما “ترتیب” چیزیه که توی کتم نمیره زیاد . 

بنابراین یه عکس بی ربط هم بذارم که به آرامش برسم ! این مینیمال ترین پاییزه زندگیمه . فقط سبز با برگ های خشک شده .. حتی صدایی هم نبود توی این تصویر …

نظرات 1 + ارسال نظر
در بازوان 28 شهریور 1400 ساعت 17:13

فکر کنم من خیلی اوضاعم خرابه از شدت نظم و تقارن. مثلا اگه یه متن بنویسم و جاستیفای نکنم شب خوابم نمیبره. یا اگه سایز عکسی رو نتونم اصلاح کنم کلا پست نمیذارم دیگه از بقیه چیزا هم نگم بهتره

عکس خیلی خیلی زیباست

خب منم یه چیزی برام مهم باشه روش حساسم ولی ازینکه دور و برم شلوغ و پلوغ باشه بدم نمیاد که هیچی تازه بعضی وقتا خوشمم میاد ( وای این از دهنم درومد الان )
چشمای شما زیبا میبینه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد