4 اکتبر

حالا بیشتر از همیشه دلم میخواست که میتونستم همه ی لحظه ی لحظه ی زندگیمو بنویسم اما حالا کمتر از همیشه این توانایی رو دارم . حتی توی فکرم هم نمیگذره که خیلی از چیزها و حس و حال ها هم قابل نوشتن هستند و حتی خودم یک زمانی دربارشون مینوشتم . درنتیجه حالا زمان تندتر از همیشه میگذره و من هم به این ریتم عادت کردم . حالا به چیزهای دیگه ای هم عادت کردم . و وقتی آدم به چیزی عادت میکنه کم کم یک جایی توی زندگیش براش باز میکنه و ازش خوشش میاد . مثل رابطه ی من با اینجا . حالا یک جوری عادت کردم که چند روز پیش وسط صحبت هام با سین که اصرار داشت کم کم بیاید جنوب آلمان برای زندگی ( اون از همون اول اصرار داشت که بریم جنوب آلمان ولی خب شرایط کاری اینجا برای ما خیلی بهتر از اونجاست ) گفتم که دارم به این فکر میکنم که اصلا کلا همین جا بمونیم و یک خونه بخریم . بعد خودم از حرفم اینقدر تعجب کردم که تا دوروز داشتم بهش فکر میکردم . چون هیچ وقت فکر نمیکردم که جایی باشه که دلم بخواد تا آخر عمرم همونجا بمونم . اونم جایی که بیشتر وقت ها ابریه ولی می خوام بگم اینقدر این بارون و هوای مرطوب و همه ی چیزهایی که به علت این دوتا به وجود میاد رو دوست دار شدم که وقتی دو سه روز پشت هم آفتابیه منتظرم که روز بارونی فرابرسه دیگه ! 

با زبان همچنان مشکل دارم و فکر هم نمیکنم این چیزی باشه که حل بشه و در مجموع به عنوان یک چالش همیشگی پذیرفتمش . با خودم قرار گذاشتم که فقط چند وقت دیگه زبان بخونم و بعد برم دنبال کار و زندگی دیگه . چون یک چیز کوفتی ای توم هست که اگه کسی بهم گیر نده و فشاری روم نباشه ممکنه تا اخر عمرم همینطوری بخونم و همیشه فکر کنم هنوز خوب نیستم . من ازون هایی بودم که دوران دانشگاه اگه درسی رو به اندازه ای نخونده بودم که نمره ی خوبی بگیرم اصلا نمیرفتم سر جلسه ی امتحان ! خیلی رو خودم کار کردم که اینطوری نباشم دیگه ولی بازم اگه فشاری روم نباشه دوباره این قسمتم بیدار میشه . البته الان زبانم در هیچ حدی قابل قبول نیست ولی به خودم گفتم تا چند وقت دیگه فقط فرصت داری که هر گلی ( گُلی ) میخوای به سرت بزنی بزنی . 

بعد با این همه تهدیدی که خودمو کردم چند روز پیش شروع کردم به خوندن کتاب کیمیاگر . برای دو هزارمین بار . به هرجمله ای میرسیدم میدونستم جمله ی بعدی چیه . حالا جدا از موضوع کتاب اون فضای شرقی و عرفانی کتاب رو خیلی دوست دارم و صرفا برای بازسازی اون فضا توی ذهنم هرچند وقت یک بار میرم سراغش . 

و شنبه شب هم فیلم almost famous رو دیدم . فیلم سال دو هزار ساخته شده و من از فهمیدن اینکه از سال دوهزار تا الان بیست و یک سال گذشته یک ترسی اومد توی وجودم . اون سال همه مدام زمزمه میکردن که “سالِ سیاهِ دوهزار” و من فکر میکردم قراره یک سری اتفاق خیلی بد بیفته که واضحه که هیچ اتفاق خاصی نیفتاد . الان که فکر می کنم سال ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ سیاه تر بوده از اون سالها .  فیلم خوبی هم بود اتفاقا . بالاتر از انتظارم از فیلمی که بیست سال پیش ساخته شده . بازیگر نقشِ اولِ زنِ فیلم بازی قشنگی داشت . نگاه های عمیق و قشنگ و طبیعی ای میکرد که تو ذهنم مونده . 

درواقع با همه ی ددلاین هایی که برای خودم گذاشتم بازم اگه بتونم خودمو دور بزنم ! می زنم و میرم کتاب میخونم یا دنبال یک آهنگ خوب میگردم . اخیرا از آهنگهای ایرانی خوشم نمیاد چون یک چیزایی رو توم بیدار میکنه که اون چیزها رو دوست ندارم و حتی همین که اون چیزها رو دوست ندارم رو هم دوست ندارم . تو یک همچین دور باطلی از دوست نداشتن ها میفتم ولی اون حس شاعرانه و عاشقانه اش هم چیزیه که دلم براش تنگ میشه . مثل همون چیزی که آهنگ جدید فرامرز اصلانی داره . 

در نهایت اگه دیگه چیزی برای چنگ زدن پیدا نکنم میرم زبان میخونم ! 


عکس جایی که میرم میشینم و با سین و بقیه حرف میزنم . اسمش رو گذاشتم جایِ دنجِ تلفن چون هروقت میخوام با خیال راحت با کسی حرف بزنم میرم اینجا . روی یک سری جای دیگه هم اسم گذاشتم و خیلی باحاله که هرجایی برام یک معنایی داره . 

نظرات 2 + ارسال نظر
ترانه 13 مهر 1400 ساعت 00:44 http://taraaaneh.blogsky.com

چه جای دنج زیبایی
بهترین راه برای تقویت زبان وارد بازار کار شدن هست.
بقول شاعر : ... خود را بگویدت که چون باید رفت.." شروع کنی کم کم چیزهایی که لازم داری یاد میگیری.
من برعکس تو دلم برای هوای آفتابی تنگ میشه و منتظرم که روزهای بارونی تموم بشن.

مرسی عزیزم
این چه شعر خوبی بود دیگه اره باید کم کم شروع کنم

یعنی اونجا هم روزای آفتابیش کمه ؟؟

در بازوان 12 مهر 1400 ساعت 17:44

با این عکسایی که میذاری حق داری دلت نخواد هیچ جای دیگه بری

منم تا حالا به جایی نرسیدم که بگم خب دیگه آماده ام یا به اندازه ی کافی خوندم و یاد گرفتم... در حالی که میبینم آدمای خیلی ضعیف تر از من توی رشته ام با کلی ادعا مشغول به کار هستن

منم خیلی ازین موارد دیدم نگم برات و خیلی هم حرص خوردم ولی الان به نظرم خودم هم خیلی رویکرد درستی نداشتم
عکسا با عشق تقدیم به تو

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد