10 اکتبر

جمعه بعدازظهر دوستم زنگ‌زد که بیا با هم بریم بیرون . تازه از حموم درومده بودم اما به سرعت برق و باد موهامو خشک کردم و حاضر شدم . رفتیم فروشگاه segmüller که من تا اون روز نرفته بودم . دیگه از عظمت فروشگاه و وسایل توش چیزی نمیگم .عادت کردم به اینکه برم فروشگاه یا بازار یا کتاب فروشی و یا شهری و نصفه اش رو نبینم . تو‌ این شرایط ته دلم یک امیدی هم هست که یک روز دوباره میتونم برگردم  و چیزهای جدیدی ببینم  و این “امید” رو دوست دارم . اونجا هم اینقدر بزرگ بود که بخشی ازش رو اصلا ندیدیم . توی کافه ی طبقه ی آخرش یک قهوه خوردیم و برگشتیم . کمی توی شهر Darmstadt هم چرخیدیم که این شهر رو ندیده از دنیا نرم !

شب هم هیچ برنامه ی خاصی نداشتیم . دورهمی یک چندشنبه با سینا دیدیم . سین میگه باورم نمیشه شما اینجا میشینید این برنامه رو نگاه میکنید ! ما هم باورمون نمیشه ولی خنده داره و چه اشکال داره آدم هرچی باعث خنده اش میشه رو ببینه ؟! بعدش در سکوت شب نشستیم و میوه خوران یوتیوب رو این طرف و اون طرف کردیم . یوتیوب روی تلویزیون سرچ محدودی داره و معمولا چیز جالبی ازش درنمیاد . من سرم توی گوشیم بود که اون هم هیچی نداره . شما اینستاگرام و تلگرام نداشته باشید گوشی تون رسما یک وسیله ی بی استفاده میشه . همسرم بعد از مدتی بالا و پایین کردن ویدیوها گفت : عه این فیلمه مال سال ۵۵ بوده .. ببین چقد خوب ترمیمش کردن . یک نگاهی کردم و تعجب کردم از کیفیت . به کارم با گوشیم ادامه دادم . دوباره همسرم با حیرانی گفت : واقعا چقد خوب و باکیفیت شده . دوباره نگاه کردم و آره واقعا جالب بود اما این بار جذب فیلم شدم . همسرم که موضوعِ فنیِ ترمیمِ فیلم اینقدر براش جالب بود ، به خود فیلم هیچ علاقه ای نشون نداد و رفت که برای فردا بلیط استخر بگیره ! اما من میخکوب نشسته بودم پای فیلم . اسم فیلم “شطرنج باد” بود. بازیگرهای معروفی داشت . فیلم توی یک خونه ی تاریخی فیلمبرداری شده بود . اینو من از دانش قبلی خودم فهمیدم . حقیقتا فیلمی بود خیلی عمیق ترو هنری تر از فیلم های چهل پنجاه سال پیش . تا آخر فیلم رو دیدم و کیف کردم . داستان فیلم خیلی هزار و یک شب گونه و شرقی بود . درحالیکه داشتم برای همسرم تعریف میکردم که عجب فیلمی رو ندید! ویدیو بعدی به صورت خودکار پخش شد . ویدیو مصاحبه با کارگردان فیلم بود . از اولین کلام این کارگردان دوتایی میخکوب نشستیم پای فیلم تا آخرین کلامش . فهمیدیم که فیلم رو بنیاد اسکورسیزی به عنوان فیلم هایی که در زمان خودشون خیلی بهشون توجهی نشده انتخاب کرده و ترمیمش کرده . کلمه به کلمه ی کارگردانش در و گهر و سواد بود فقط . اما یک جایی اواخر صحبتهاش وقتی از کارگردان درباره ی صحنه و اشیا جالب موجود در اون که هرکدوم انگار هویتی داشتن سوال کردند در جواب توضیح داد که “توی دنیای پر از اشیا که انسان هم یکی از همین شی هاست جایی برای برتری یکی به یکی دیگه نیست . هر شی ای توی دنیا برای اینه که انسان باهاش ارتباط برقرار کنه وگرنه انسان میشه مصرف کننده اون شی و این چیز خوبی نیست . میگفت من به بازیگر فیلمم میگفتم تو باید مثل این کوزه ی کنارت باشی و بازی کنی” 

 این نگاه چیزی بود که من خودم چند وقت پیش بهش فکر میکردم . به اینکه ما اینقدر مصرف کننده شدیم که هیچ چیز در اطرافمون برامون معنی ای نداره . لیوان دستمون یا میز و مبل خونمون برامون هیچ چیز خاصی ندارن به جز استفاده ی بیش از حد ما ازشون . اما من فکر میکنم اشیا هم داستان و تاریخ دارن . با خودم قرار گذاشته بودم بیشتر حواسم به اشیا روزمره ی زندگیم باشه . 

خلاصه بعد از دیدن فیلم ذهن و روانم که یک غذای درست و حسابی خورده بودند ، راضی و خوشنود از گذروندن جمعه شبی به این شکل رفتن تا برنامه های بعدی و غذاهای بعدی !  


عکس هم پاییزی ترین تصویریه که امسال مدام در سوپرمارکت ها و فروشگاه ها میبینم . این تنوع رنگ و مدل در این میوه ی پاییزی به اندازه ی برگ های رنگارنگ پاییز برام قشنگه و شده نمادی از این فصل که تا حالا نداشتمش . 

نظرات 1 + ارسال نظر
در بازوان 18 مهر 1400 ساعت 17:25

درباره ی فیلم سرچ کردم و خوندم. میبینمش به زودیا. مرسی

ولی باز داغ دلم تازه شد که همه جای دنیا راحت از یوتیوب استفاده میکنن یه وقتایی یادم میره اصلا درستش اینی که ما داریم نیست.

امیدوارم خوشت بیاد چون ما دو نفر که دیدیم برای من خیلی جالب بود فقط .
منم اوایل که اومده بودم همش فیلترشکن روشن میکردم ! خدا لعنت کنه بعضیا رو :/

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد