18 اکتبر

نشستم یک گوشه . لاک های زرشکی ام توی ذوق می زنند . از الان تا هشت ماه دیگه باید رو بیاریم به رنگ های گرم . هروقت توی سرما کسی رو با لاک نقره ای یا این رنگ ها میبینم یخ میزنم و فکر میکنم باید یک دوره ی رنگ شناسی میگذروندیم همه با هم . سال ۸۶ که دانشگاه قبول شدم درست همین روزها پدرم منو برد یک مغازه پالتو فروشی و یک پالتو مشکی برام خرید . نمیدونم چرا پالتوی مشکی خراب نمیشد . به جاش هرسال مشکی تر می‌شد و هرکس تنم میدید بلافاصله میگفت : اینو تازه خریدی ؟! تا همین پارسال که هنوز سیاه و نو بود و دیگه حوصله مو سر برده بود . به مامانم گفتم اینو بذارین رو لباسایی که میدین به خیریه . مامانم گفت اگه نمیخوایش من میپوشمش . دلم برای پالتو مشکی تنگ شده . لابد اون موقع همه ی تجربه و سواد خیاطی اش رو گذاشته بود و اونو انتخاب کرده بود . یه عمری پشت اون میزای بزرگ ایستاده بود و با اون قیچی های بزرگ کار کرده بود . 


زندگی هیچ وقت خطی نبوده و نیست . مثلا اینطوری نیست که اگه دو سال روی فلان خط بودی که شرایط خوب نبوده و یک سری اتفاقای ناخوشایند هم افتاده یهو بپری روی یک خط بالاتر که شرایط خوبه و ردِ گذشته هم پاک شده . طول میکشه آدمیزاد یک سری حال و هواها رو فراموش کنه . حال و هوای من تو این روزها اصلا شبیه جایی که هستم نیست . حال و هوام شبیه آدمیه که چند تا پاییز مزخرف رو گذرونده و ناخودآگاهش میگه قراره همه چیز تکرار بشه . بعد تا باد پاییزی اینجا میخوره به سرم یک‌چیزهایی توم بیدار میشه و شب ها سر از خواب هام درمیاره . دیروز سر موضوعی که من فکر میکردم سال ۹۶ اتفاق افتاده و نگو که سال ۹۴ بوده دوساعت بحث‌ کردم . بعد آخرسر توی مدارک دیدم که این موضوع مال سال ۹۴ بوده و من صرفا نمیخواستم این مدت زمان طولانی رو باور کنم . حالا چه ربطی داشت ؟ خیلی ساده شش ساله که باد پاییز یک سری اتفاقات دیگه هم با خودم برام آورده . اما چالش اساسی ترم با خودم اینه که چند سال باید بادِ پاییزیِ بدونِ اتفاقی رو داشته باشم که دیگه باد پاییز هیچ معنی ای نداشته باشه ؟! و اصلا وصل نباشه به چیزی توی ذهنم ؟! و چیکار بکنم که این روند زودتر طی بشه ؟ 

دیروز دلم میخواست با دکترم حرف میزدم و اینا رو بهش میگفتم چون اون خیلی زودتر از خودم به جواب میرسه . حتی خواستم بهش پیغام بدم اما تصمیم گرفتم خودم موضوع رو حل کنم . بعد عصری توی راه یک سری آهنگ ایرانی پخش می‌شد که پکیجِ پرت شدن به تمامِ پاییزهایِ شش سالِ گذشته ام رو‌ تکمیل کرد ! آهنگ ها رو عوض کردم و دیدم باید از همینجا شروع کنم . باید شروع کنم پاییزی رو بسازم که شبیه قبل نباشه . حالا که اینجا هیچی شبیه قبل نیست . بعد حتی خوشحال شدم که کنسرت ابی هم نمیتونیم بریم چون بچه ی زیر هفت سال رو راه نمیدن ! چون تا دوروز قبلش اینقد غرغر کردم که تیمی تشکیل شده بود از آدمایی که حاضر بودن پنگوئن منو نگه دارن که من تشریف ببرم کُلن کنسرت ابی ! من اما دست رد زدم به سینه ی همه و با جون و دل نه خواستم برم کنسرت ابی و نه میخوام دیگه آهنگاشو گوش بدم . 

حالا باید بشینم و ببینم دیگه چیکار میتونم بکنم …



این درخته عجب خزان باشکوهی داره .هربار از جلوش رد شدم یاد بابا ، پالتو مشکی ، قیچی های بزرگ و دستای پرقدرتش افتادم … 

نظرات 2 + ارسال نظر
زری 30 مهر 1400 ساعت 20:47 http://maneveshteh.blog.ir

میفهمم چی میگی، من بو ها خیلی برام خاطره سازند. دارم فکر میکنم چقدر وحشتناکه بعد از هزار سال که سعی کنی یه کسی را از خاطرت بیرون کنی، بعد یهو یه روزی یه جایی یه بویی به دماغت بخوره شبیه عطر اون آدم، اوووووووف در لحظه پاهات را سست میکنه و دیگه نمیتونی قدم برداری و زودتر خودت را از اونجا دور کنی.
آخ چقدر این درخته قشششششنگه... چقدر خوب میشد آدم تو محله ای زندگی میکرد که یکی از این درختها جلوی خونه ی خودش و جلوی خونه ی همسایه هاش میبود ... چه کوچه ای میشد

بوها منم ویران میکنن بعضی وقتا دقیقا میدونم چی میگی ..
اینجا بخشی از محله مونه اگه میتونستم با عشق تقدیمت میکردم

در بازوان 26 مهر 1400 ساعت 10:44

پاییز و زمستون 86 رو عجیب یادمه که یخبندون بود و منم رفتم یه بارونی سبز خریدم که با وجود نازکی گرمم می کرد. بعد یه جوری وصلم کرد به خاطراتی که چند سال داشتمش و آخرشم برای اینکه از یه سد هایی عبور کنم کنار گذاشتمش. اتفاقا یه مدت هم مامانم برداشت برای خودش:)
بقیه پست رو هم با اینکه تجربه نکردم ولی خوب می فهمم. نمی دونم چرا.
ولی می دونم این از دست دادن ها، این یادها با اینکه شاید مثل یه جای زخم برامون بمونه ولی به قول کوهن نور از همین تَرَک ها به درون راهش رو پیدا میکنه.

اره اون سال یخبندان بدی بود بعد امتحانای پایان ترم دانشگاه یکی دوتاش کنسل شد .

اصلا اینکه یکی بفهمه چی میگی از باارزش ترین چیزای زندگیه . در یه حدی مشعوف میشم که نمیتونم توضیح بدم
بعد گفتی کوهن و روانم و قلقلک دادی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد