۲۱ اکتبر

سه ساعت از چهارمین روزی که علایم سرماخوردگی دارم میگذره . احتمال میدادم امروز بهتر بشم اما هنوز ته گلوم یکم میسوزه . پنگوئنم هفته ی پیش مریض بود . گوه ترین وضعیت انسانی هم وقتیه که بچه ات مریضه . ولو یک سرماخوردگی . تا که بهتر شد گلو درد من شروع شد . اولین تشخیصم کرونا بود و هنوزم به خودم مشکوکم . اولین کاری که کردم بو کردن شیشه ی عطرم بود . مزه کردن انواع چای ها و توجه به طعم هاشون . این کار و برای تست هر چند ساعت یک بار انجام میدم . اینقدر که این چند روز به مزه ی چیزهایی که میخورم دقت کردم هیچ وقت توی زندگیم نکرده بودم . تب رو هم روزی دوبار میگیرم . مرتب نفس های عمیق میکشم ببینم که اصلا میتونم نفس بکشم ! عصرها میرم از همین Rewe نزدیک خونه خرید میکنم که ببینم اصلا میتونم راه برم و بدنم کشش داره . تا این لحظه هم سرفه ی خاصی نداشتم اما با همه ی اینها فردا میخوام برم تست بدم چون به نظر خودم تا الان باید خوب میشدم . اما خب داشت یادم میرفت که سرماخوردگی چطوریه چون تو این دو سال به رقم فاصله و ماسک سرما نخورده بودم . 

سریال بازی مرکب رو که میدیدم پیش خودم فکر میکردم چی این سریال اینقدر معروفش کرده ؟! اتفاقا همین الان زندگی ما عین همین سریال پر از بازی و شانس و خشونته و آدم‌ها یک عددن که هرروز با مرگ شون فوتی های یک کشور و نشون میدن . ازون مدل سریال ها بود تا صبح بشینی پاش که تموم بشه اما ازونا نبود که درگیرت کنه .


کاشکی زودتر خوب بشم چون همین دو سه روز هوا یکم خوب میشه و آفتاب درمیاد . هوس چلوکباب کوبیده کردم ! با خودم گفته بودم هر آخر هفته ای که آفتاب داشت یک رستوران ایرانی پیدا میکنم و چلوکباب کوبیده میخورم  ( ماشالا دغدغه هات به سطح کباب کوبیده رسیده !) . آفتاب شده عین یک جواهر گرانبها . همسایه مون میخنده و میگه همین فرمونو بگیر تا هشت نه ماه دیگه ! اینجا اعتراف میکنم که اونجا پشتم لرزید . من همین الانش یکم خسته شدم و دیروز افتادم دنبال سفر به جایی که گرمتر باشه و دورتر هم نباشه . پریروز که رفتم خرید چنان مهی بود که صدمتر جلوتر هم دیده نمیشد. بعد ترکیب درختان سبز و زرد و قرمز با مه و صدای رودخونه شبیه فیلم ها بود تا واقعیت . کیوسک محله مون مال یک خانم افغانیه . دیروز که رفته بودم ازش شلغم و به بخرم میگه : پاییز آلمان هم خیلی مقبول است .. . فکر می کردم وقتی ایران بودم یکی از آرزوهام این بود که یک پاییزی برم شمال و ببینم جنگل و دار و درختا چه رنگی میشن و هوا بوی چی میده . با احترام به شمالِ کشورِ عزیزم ، اینجا رو شمال تر ازونجا یافتم ! اما آدما هم چه زود آرزوهاشون یادشون میره .. . 

اگه خوب شدم قول میدم آرزوهام یادم نره ! 

نظرات 2 + ارسال نظر
shirin 29 مهر 1400 ساعت 16:44

منم حس میکنم گرفتم ولی توی این دو سال بارها این حس رو داشتم. سردرد تا میگیرم یا خستگی دارم. توی تهران هر روز احتمال گرفتن آدم هست هیشکی توی خیابون و مغازه رعایت نه فاصله رو میکنه نه ماسک درست حسابی کسی میزنه.

والا اینجا هم اینطوری نیست که خیلی رعایت کنن . تو فضای آزاد که اصلا ماسک نمیزنن و چون یه جمعیتی هم واکسینه شدن همه با خیال راحت تو فضاهای شلوغ هم می‌رن متاسفانه ولی ایشالا که چیز مهمی نبوده برات

در بازوان 29 مهر 1400 ساعت 08:07

روم نمیشه بگم ما دقیقا پنج بار همگی توی خونه مریض شدیم و هربار یکیمون تست داد و مثبت بوده

پس به تجربه ی آدمی که پنج بار کرونا گرفته و واکسن هم نزده گوش بده و اصلا نترس.
غذای مقوی و دمنوش بخور. خیلی زیاد استراحت کن

هر پنج دفعه اش هم یادمه میگفتی رفتم حموم نشستم جلوی باد کولر سرما خوردم
خداروشکر عزیزم که خوبین همگی خیلی مراقب خودتون باشین

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد