26 نوامبر

تصمیم گرفتم بیخودی کلمه ها رو صرف حال ناخوشم نکنم و فقط وقتی بنویسم که خوب باشم . البته زندگی اینقدر سگی نیست و منم خیلی وقتا خوبم مثل الان . 


بعد از دیدن چهار تا کریسمس مارک و متعلقاتش میخوام بگم دنیای اینها چقدر مجیک طورو زیبا و داستان گونه است . همه جا پر از درخت . وسط سرمای زمستون عین چاره است اصلا این همه درخت سبز با تزیین . خیابون هایی که بازارهای کریسمس داره شبیه کاغذهای کتابهای داستانه . این کتاب دخترک کبریت فروش بود ؟ متاسفانه با خوشبختانه تنها تصویری که از بچگی یادمه که مربوط به کریسمسه همین کتاب دخترک کبریت فروشه ! بعد حالا اونم چی ؟! کلا توی کتاب فقط نشون میداد که کریسمس برف میاد و همه توی خونه های گرمشون هستند و دارن بوقلمون میخورن . البته کارتون بابالنگ دراز رو هم یادمه . که با اون دوست لاکچری اش که اسمش جولیا پندلتون بود میرفت خرید توی خیابون های نیویورک . نمیدونم چرا یاد یکی از دوستام افتادم که میگفت من عاشق جولیا بودم ! یعنی فکر کنم فقط یک نفر توی دنیا بین شخصیتهای جودی ابوت با اون جهان بینی زیبا و سالی  با موهای قهوه ای که خدای معصومیت بود ازین دختره ی خودخواه که از زندگی هیچی نمی فهمید و غرق لاکچری بازی خودش بود خوشش بیاد !! حتی خالق کل ماجرا هم باورش نمیشه !بگذریم . 

خلاصه بسیاری چیزهای دیگه که اینجا دیدم رو فقط تو کارتون های دوران بچگیم دیده بودم و فکر می کردم این ها فقط زاییده ی ذهن سازندگان کارتون هاست ( همینقدر ندید پدید! ) . مدل کوچه ها و چراغ های کنار کوچه ها و صندلی ها و حتی کف خیابون ! دودهایی که از دودکش خونه ها میاد بیرون و میره توی ابریِ آسمون گم میشه ( یک ارادت عجیبی به این یکی دارم . به نظرم خدای fairytale و اینهاست ) . حالا هم این بند و بساط کریسمس . چند شب پیش رفته بودیم خرید . وسط مرکز خرید یک درخت غول پیکر هوا کرده بودند و اطرافش هم چیزی شبیه مغازک های کوچک پر از خرت و پرت و از همین چیزهای مربوط به کریسمس بود . بعد یک فرش را هم بین زمین و هوا معلق گذاشته بود ، بیشتر هم نزدیکتر به آسمون ، که رویش پر از کادو بود و صندلی و میز و چوب برای آتش زدن . تمام مدتی که توی آن مرکز خرید بودیم حواسم بهش بود و با آن گرمای درونش ، تخلیم را بیدار کرده بود . آخ یک چیز دیگه . هرجا میرویم یک چیزی شبیه شهربازی آورده اند و گذاشته اند . ازین شهربازی های متحرک . بدون اندک شباهتی با چیزی که من از شهربازی توی ذهنم دارم . بعد یک تاب های چرخانی دارند که بهش میگن carousel که آه و واویلا . تابهایی که حول یک محور مرکزی میچرخن . انگاری عکس است . من هربارچشمم به اینها می افتد میخکوب می شوم که چقدر رویایی است و اینقدر پر از تصویر و این چیزهاست که هربار میچرخد یک چیز جدیدی ازش میبینم .  چقدر اعیاد اینها fancy و جادویی طور است و چقدر مال ما مینیمال است . چقدر مال اینها جزییات دارد و رنگ دارد . چقدر باشکوه است . هرشب که بیرون می رویم فکر میکنم توی داستان ها دارم زندگی میکنم . 

همسایه های ما خودشان را هلاک کردند . تقریبا تمام همسایه ها تراس ها و حیاط هایشان را چراغانی کردند . از پنجره ها چیز و میز آویزان کردند . بابانوئل گذاشتند توی تراسشان . اووه از حالا هرشب ریسه هایشان روشن است . احساس میکنم حیاط ما داد میزند که مال اینجا نیستیم ! شاید بد نباشد یکم بهش برسیم و یکم از فرهنگ جدید استقبال کنیم . پنگوئنم نمیدانم از مهدکودک یاد گرفته یا از کجا که همش می‌گوید : 

Weihnachtsbaum با توپای رنگارنگی بگیریم . 

شاید بخاطر او هم برویم یک درخت با چیزمیز رنگارنگی ! بخریم . هرچند همیشه نمیفهمیدم چرا ما باید درخت کریسمس بگذاریم اما الان فکر میکنم لازم است یکم integration را رعایت کنم . ضمنا ایده ی درخت سبز توی سرمای اینجا ایده ی خوبی بوده . آدم فکر می‌کند سرما را دور زده و بهار را آورده توی خانه . 


هیچی دیگه این روزها همش احساس میکنم چقد ما و عیدهامون گناه داریم :/ 


نظرات 4 + ارسال نظر
زری.. 7 آذر 1400 ساعت 09:12 http://maneveshteh.blog.ir

وااااای من اینقدر دلم برای دختر کبریت فروش میسوخت، برای اون بچه های کارمند اسکروچ هم :( اصلا من همیشه مستعد این بودم غصه بخورم. الان هم که از این سیستم نظام سوسیال خوشم میاد فکر میکنم الان تو این جوامع تو شبهای عید و جشن همه حداقلی را دارند که شاد باشند و این بهم حسی خوبی میده.
آره من هم موافقم که تو جشن هاشون مشارکت کنید و ظاهر خونه را مثل بقیه ی همسایه هاتون کنید.

وای اون اسکروچ هم یادمه چقد داغون بود
اره زری جان یکی از چیزایی که خودشون بهش افتخار میکنن اینه که هیچ آلمانی ای شب گرسنه نمیخوابه و میدونی من دقت کردم همه مدل سوپرمارکتی برای همه مدل درآمدی هست و حتی پایین ترین سوپرمارکت ها از نظر کیفیت که طبعا ارزون ترینشون هم میشن از یک حداقل کیفیتی بالاترن .

اره باید سعی خودمونو بکنیم

ترانه 6 آذر 1400 ساعت 13:06

برای من قبل از مهاجرت تصویر کریسمس فیلم "سه روح کریسمس " بود. عکسهای کتاب دختر کبریت فروش رو خیلی دوست داشتم و فکر میکردم که توی اونه خونه های روشن و گرم چقدر همه چیز عالیه.
خوش بگذره و تا میتونی تماشا کن

حس خونه های روشن و گرم و منم دقیقا داشتم
اما این فیلم وندیدم
مرسی عزیزم به توام خیلی خوش بگذره کریسمس

در بازوان 6 آذر 1400 ساعت 08:38

چقدر همه ی اینا قراره برای پنگوئن معنی داشته باشه و خاطره بشه


انگار به سرمای زمستون یه گرما و قشنگی ای اضافه می کنن.
ما هم که نگم تمام سال مشغول چی هستیم

نگم برات که من چند وقته همش فک میکنم پدر مادر من چرا منو نبردن یه کشور که دیگه اونجا بزرگ بشم حداقلش بدون مصیبت یه زبون دیگه یاد میگرفتم

اره زمستونایی کاملا متفاوت از ما دارن . گرم و پرنور و شلوغ پلوغ و تازه خوشمزه . یادم رفت از یه مدل شرابایی که برای کریسمس میخورن بگم . یه جور شرابه که گرم سرو میشه و خوشمزه است. این یکی هم توی سرما خیلی خوبه

رهآ 6 آذر 1400 ساعت 06:57 http://Ra-ha.blog.ir

اگه تونستی و حوصله ت کشید برامون از خیابون و درخت ها عکس بگیر و پست کن :)

چشم رها جانم
حتما عزیزم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد