چشمامو باز کردم و دیدم برف اومده . اینقدر آروم که خدا میدونه . دیشب که Montabaur بودیم هم برف میمومد . همه جا هم چراغونی بود . یک بازارچه ی کوچک کریسمس هم داشت . اونجا هم اینقدر آروم که انگار نه انگار بعضی جاهای دنیا همه چیز چقدر بهم ریخته است . باشکوه ترین زمستون زندگیمه .
نمیتونم زیادتر توضیح بدم چقدر گرم و لطیفه . همینطوریش هم از برنامه ام عقبم . من از کی اینقدر کوکب خانم شدم که برای یک مهمونی شش نفره چهار مدل غذا بپزم ؟!
خیلی خوش بگذره بهتون
جای تو عزیزدلم خالی