۲۴ دسامبر

همسایه ی طبقه ی بالایی یک دو ماهی هست که اومده توی این ساختمون . ساختمون ما فقط یک خانواده داره و اونم ماییم و همسایه ی ایرانی که البته اونا هم خانواده به حساب نمیان . د‌و واحد دیگه دو تا آقای حدود پنجاه ساله ان که مجردن و خیلی موجودات باحالی هستند و من خیلی دوستشون دارم . یکی شون مهندس برقه که زیمنس کار میکنه و تنها واحدیه که توی پارکینگش یک دوچرخه پارکه . دوچرخه که میگم دوچرخه ها ، نه از این الکی ها . یک چیز دست کم دو سه هزار یورویی . خودش میگه که هرروز تا سر کارش که حدود چهارده کیلومتره رکاب میزنه . و لورا ، دختری که تازه اومده و طبقه ی بالا زندگی میکنه . 

روز اسباب کشی همسرم بهش گفته بود که اگه کمک خواست بگه . خودم یکی دو روز بعدش دیدمش و بهش گفتم اگه تو این اسباب کشی گشته اش شد بیاد خونه ی ما :) یک روز شنبه که از بیرون می اومدیم دیدم که پشت در یک سبد هست و توش یک چای سیب و دارچین ، یک بسته برتسل و یک شیشه شراب گذاشته و روش یک کاغذ زده و نوشته که ازمون برای کمک ! ممنونه و امروز اومده بوده که خودشو معرفی کنه و پیش ما باشه اما ما نبودیم . بعد من کلی ناراحت شدم که طفلک روز تعطیلی اومده که پیش ما باشه و ما هم که نبودیم و با خودم گفتم کاش اصلا نمیرفتیم بیرون . دو سه شب بعدش که آش داشتیم یهو یک سیر و پیاز داغ و نعنا داغ درست کردم و تصمیم گرفتم یک ظرف براش ببرم . اوووه که چقدر گرم بود . اون ها . نه آش من ! بعد مثل این خاله زنک ها توی همون ده دقیقه که دم در بودم تمام زندگی مون رو برای هم گفتیم . اون گفت که تازه از اسپانیا اومده و اینجا یک پیشنهاد شغلی خیلی خوب داشته از شبکه ی RTL و الان اونجا کار میکنه . اینکه معلم آلمانی بوده و میتونه به من کمک کنه . این که دوست پسرش آخر هفته ها میکوبه از اسپانیا میاد اینجا پیشش .‌ گفت برای اینکه پیشنهاد کمک دادین ممنون . گفتم ما که عملا هیچ کاری نکردیم . گفت همین که احساس کردم یکی هست خیلی خوب بود . بهش گفتم هروقت دوست داشت میتونه بیاد پایین . چند روز بعدش اومد پایین و ظرف آش رو برگردوند و گفت چون از قبل اطلاع نداده تو خونه نمیاد اما از آش خیلی خوشش اومده و حتی رفته توی اینترنت و رسپیش رو پیدا کرده . آخ که روحم تازه شد بس که خوب بود این دختر . 

دیروز بعد از ظهر در خونه رو باز کردیم که بریم بیرون که دیدم پشت در یک سینی هست و توش یک سری چیزهای ریزه میزه از جمله یک انار . یک نامه هم توش بود که نوشته بود خیلی دوست داشته این مدت بیاد پیش ما اما فرصت نشده . میدونه که چند شب پیش مراسم باستانی یلدا بوده و بهمون تبریک گفت و اینکه چندتا از چیزهای کریسمس و یلدا رو کنار هم گذاشته و برامون آورده . درآخر هم آرزوی سال خوبی برامون کرد . توی سینی اش یک سری شکلات ، یک گلدون کوچولو با برگ های قرمز ، یک انار و یک خوشه انگور ، دوتا مجسمه ی کوچولو و یک سری چیزمیز دیگه بود . نامه رو هم به انگلیسی و هم به آلمانی نوشته بود چون بهش گفته بودم همسرم فقط آلمانی بلده و من ترجیحم انگلیسیه :) این همه توجه به جزییات بقیه به نظرم بی نظیره . 


همسرم همیشه میگه شناخت تو از آدمها بهتر و سریعتر از منه . برای من یک مدت باید بگذره تا برسم به چیزی که تو در برخورد اول با یک آدم دربارش گفتی . نمیدونم چقدر این حرف درسته ولی این دختر رو از روزی که توی راهرو دیدم که داشت یک کارتون وسیله میبرد بالا یک طورایی آشنا دیدم . یک طوری شبیه خودمون . یک جور گرما و صمیمیت که توی رفتار آلمانی ها نیست ولی توی خون ما هست . ازینکه این دختر نه تنها با یلدا آشنایی داشت بلکه انار و انگور هم به اون مناسبت گذاشته بود کنار هدیه های کریسمس اش کلی ذوق کردم و اونو برام با بقیه متفاوت کرد . همسایه ها و دوست‌های دیگه هم زحمت کشیده بودند و هدیه های کوچکی برامون آورده بودنداما برای من این قشنگ ترین هدیه ی کریسمس امسال بود . 




نظرات 6 + ارسال نظر
لیمو 9 خرداد 1401 ساعت 06:00

وای عزیزم چشمام قلبی شد از این ارتباط قلبی و دوستانه

خداروشکر وسط غربت یک چند تا شانس اینجوری آوردیم وگرنه که سخت میشد واقعا

زری.. 4 دی 1400 ساعت 23:26 http://maneveshteh.blog.ir

عاااااالی بود خیلی خوب بود
آدمهایی که استعدادهاشون و فکرشون را برای جذب دوستی ها بکار میگیرند خیلی خوبند

اره عزیزم . چه حرف قشنگی زدی این مدل ادما خیلی خوبن .

نسیم 4 دی 1400 ساعت 07:40

همسایه بی نظیر
عالییییی
امیدوارم با هم دوستای خوبی بشین و باعث دلگرمی همدیگه

مرسی عزیزم
امیدوارم ازین مدل همسایه ها نصیب همه بشه

همسایه های ما هم خیلی خیلی مهربونن، بانوی پیر واحد روبرویی آش که میپزه یه کاسه هم برای ما میاره، دست پخت اش عالیه
همسایه بالایی که از دست و دلبازی نمونه نداره،
تو ذهنم اومد که به پرنسس یاد بدم این مهربونی ها رو تا توی ولایت غریب به کارش بیاد

ممنون که تجربه های قشنگت ات رو به اشتراک میزاری عزیزم

بهار جانم پرنسس شما قبلا اینها رو از خودِ شما یاد گرفته من میام وبلاگ شما انگار میرم تو یه دنیای دیگه که همه چیز خوب و درست و سرجاشه و این بخاطر نگاه قشنگ خودتون به دنیاست خلاصه نگرانش نباشید . ایشالا به زودی زود کاراش درست میشه
بازم لطف دارید

ترانه 3 دی 1400 ساعت 15:31

چقدر مهربونیهای اینطوری خوبه. مهربونیهایی که آدم هیچوقت یادش نمیره. چقدر وقت گذاشته و براش مهمه بوده.. چه خوبه که همسایه های به این خوبی داری.

اره ترانه جان برام خیلی باارزش بود کارش
اره خیلی خوشحالم برای بودنش امیدوارم آدمای این طوری سر راه همه قرار بگیرن

در بازوان 3 دی 1400 ساعت 14:59

آخ چقدر خوب بود این همسایه
چقده دنیا به این مدل آدما نیاز داره

اوهوم
آدمای خوب مثه خودت مثلا

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد