28 دسامبر

یک غم عمیقی دارم . بخاطر رسیدن به آخرین روزهای ماه دسامبر . اصلا و ابدا دلم نمیخواد این ماه تموم بشه بس که شور و شوق داشت توش . نور و رنگ داشت توش . سوپرایز داشت توش . اصلا همه ی چیزهای خوب رو داشت توش . تصور زمستونی که خیابوناش پر از ریسه نباشه و مردم تو جنب و جوش نباشن و هرروزش یک مناسبتی نداشته باشه دپرسم میکنه . بعد هیچ وقت فکر نمیکردم روزی برسه که برای به آخر یک ماه رسیدن ناراحت باشم و اینقدر بهم خوش گذشته باشه که نخوام به آخرش برسم . یعنی اصلا راستش مدت ها بود که اونقدرا بهم خوش نمیگذشت . همه چیز از شور و شوق افتاده بود و من هم هرکار میکردم که یک چیزی توی همین مایه ها به خودم و زندگیم تزریق کنم نمیشد . همه چیز بی معنا شده بود برام . اما اینجا شبها که می پیچیدیم توی محله مون میدیدم که تمام تراس ها چراغونیه . منظره یک طوری بود که دلم میخواست یک عکس پاناروما بگیرم و خودم هم واستم یک گوشه اش . و بعدها توضیح بدم که من بی ربط ترین عنصر توی این عکسم اما از بودن اینجا و رویارویی با همه ی اینها احساس خوبی داشتم . اینقدر بی ربط بودم که تا همین روزهای آخر خریدن درخت کریسمس رو به تعویق انداختم . حالا هم که جلوم یک درخت و متعلقاتش هست هنوز احساس بی ربطی میکنم اما موضوع اینه که دوستش دارم و از بودنش توی خونه ام راضی ام . 

راستش چند روزه دارم فکر میکنم بعدش چی میشه ؟‌مثلا فردای روز سال نو همه ی این ریسه ها جمع میشه و تمام چیزهای مربوط به کریسمس از توی مغازه ها جمع میشه  و بعد جاشون رو چی میگیره ؟ و درخت ها ... واقعا نمیدونستم درخت ها چی میشن . چند روز پیش تقویم تاریخ جمع آوری زباله های سال ۲۰۲۲ آمد که توش گفته بود ۱۱ ژانویه درخت ها رو جمع میکنند . درخت های طبیعی البته منظوره . خیالم راحت شد . خدا میدونه که بعضی چیزهای ساده ی به ظاهر بی اهمیت چقدر بهم آسودگی خیال میده . مثلا همین که بدونی تا آخر سال فلان روز فلان مدل زباله ها جمع میشه  . 

همسایه ی دوستم یک خانم مسن آلمانیه که با همسرش زندگی میکنند . دو تا بچه داره اما گویا همیشه تنهان . هروقت میرم پیشش خیلی با علاقه میاد و در حد چند دقیقه ای حرف میزنه . چند شب پیش که دیدمش بعد از سلام و احوالپرسی گفت که شما هم کریسمس رو جشن میگیرید توی کشورتون ؟‌ گفتم که نخیر . ما اول بهار رو جشن میگیریم . گفت آره دربارش شنیدم اما امسال برات چطور بود ؟‌ براش توضیح دادم که چقدر کیف کردم . گفت برای من هم مثل بچگی هام کریسمس رو دوست دارم و این روزها برام روزهای قشنگیه . با خودم فکر کردم چرا برای من نوروز دیگه به اندازه ی بچگی هام با شور و شوق نبود ؟‌ بعد به دوستم گفتم که دلم گرفت ازین موضوع . گفت آره اوایل که اومدی همش با خودت میگی چرا تو کشور من اوضاع اونطوریه و چرا اینی که اینجا هست رو ما نداشتیم و همش درحال مقایسه ای . بعد میفهمی که حالا که اینجایی و کاری هم ازت ساخته نیست پس بهتره دست از مقایسه برداری و تو شرایط اینجا زندگی کنی . راستش این حرف هاش بیشتر از قبل غم انگیزم کرد .

خلاصه غم های زیادی برای نوشتن دارم . غم به آخرِ دسامبر رسیدن . غم جمع شدن چراغونی ها . غم پژمرده شدن درخت ها و به زباله سپردنشون . غم نوروزهایی که مثل بچگی هام نیست . غم احتمالِ فراموش کردنِ زندگی خانواده و نزدیکانم اونجا و عادت کردن به این مدل رفاه و آزادی ای که جمع کردم اومدم توش ! 

( لعنتیا یه جوری میگن هرکی ناراحته بره همونجایی که اون مدل ! رفاه و آزادی ها توش هست که آدم عذاب وجدان میگیره از ساده ترین و پیش پا افتاده ترین رفاه ها و آزادی هایی که اینجا تجربه ش میکنه و فکر میکنه داره کثیف ترین کارهای روی زمین رو میکنه ! )

خلاصه که :

Frohe Weihnachten und einen guten Rutsch ins neue Jahr

و منم مثل همه ی اینهایی که سال اول هست اینجان و این جمله رو می شنوم برام جالب بود . اینها توی تبریک عید میگن خوب سُر بخورید توی سال نو :) 


این عکس البته چندان غم انگیز نیست .مخترع این carousel ها هرکی بوده تخیل باجزییاتی داشته . 


نظرات 6 + ارسال نظر
زری.. 13 دی 1400 ساعت 15:21 http://maneveshteh.blog.ir

امیدوارم همه مون خوب سر بخوریم تو سال جدید اینقدر که شیرینی اش تا آخر سال همراهمون باشه و به تهش که رسیدیم با لپ های گل انداخته بلند بشیم بدویم که دوباره بریم سر بخوریم

ایشالا ایشالا
امیدوارم سال خیلی خوبی داشته باشی

نسیم 11 دی 1400 ساعت 08:01

شیرین عزیزم
مملکتی که دست یه مشت ظالم و دزد و دیکتاتور باشه و هیچکس حتی خود من عرضه ی اعتراض و آزادی خواهی رو نداشته باشیم
خراب شده است , ویران است , مزخرف است
خاک به خودی خود که وطن نمیشه
وطن یعنی آزادی یعنی آرامش , یعنی اگاهی به صورت معقول و منطقی
(با اجازه از شما که اینجا نوشتم دختری که در آلمان زندگی میکنی و اسمت رو هم نمیدونم ولی وبلاگت و قلمت رو خیلی دوست دارم )

لطف داری عزیزم به من

امیدوارم یه معجزه ای بشه و اوضاع ایران عوض شه

شیرین 9 دی 1400 ساعت 06:42

سلام امیدوارم حالتون خوب باشه، وبلاگ شما رو چراغ خاموش میخونم و نوشته هاتون رو دوست دارم، احساس عذاب وجدان تون رو هم درک میکنم..
راستش من میخواستم از نسیم خانوم و کلا همه خواهش کنم اینقدر به کشورمون نگیم خراب شده!! تقصیر اون آب و خاک زیبا چیه که افتاده دست یه عده از خدا بی خبر
بله جبر جغرافیا باعث شده ما اونجا به دنیا بیایم و تعصب زیاد هم معنایی نداره شاید ولی خب حتی اگر ازش خارج هم بشیم عزیزان مون اونجا زندگی میکنند..
منم البته از فرط استیصال گفتم خیلی وقتا ولی سعی میکنم تکرار نکنم...

سلام عزیزم . خیلی ممنون که میخونید و مرسی برای کامنت
راستش من کاملا درک میکنم چون تازه یک ساله اومدم اینجا و تو این یک سال هم روزی نبوده که اخبار ایران و دنبال نکنم . میدونید نارضایتی وقتی خیلی زیاد میشه حتی ممکنه تعلق به خاکی که توش به دنیا اومدیم هم از بین ببره و کلمه ی “وطن” رو برای آدم بی معنی کنه . منم تا وقتی ایران بودم با همین حجم از عصبانیت و تنفر درباره ی ایران حرف میزدم یا فکر میکردم . هنوزم همینطورم . از یک جایی به بعد فرقی نداره مقصر کیه بس که ناراحتی و خشم تو همه ی ابعاد زندگی آدم تاثیر میذاره 

parisa 8 دی 1400 ساعت 10:38

azizam metonam beporsam kodom shahre alman hastın showa?
happy new year

ممنون عزیزم . سال خوبی داشته باشید
اره نزدیک فرانکفورت هستیم

ترانه 8 دی 1400 ساعت 03:22 http://taraaaneh.blogsky.com

مرسی از عکس. بعدش نوبت ولنتاین هست. اونجا رو میدونم ولی اینجا ما به پیشواز ولنتاین میریم و همه چیز و همه جا پر از تزیینات ولنتاینی میشه. یعنی که اینجا کلا مناسبت برای جشن و برای تزیینات کم نمیارن.
ولی خب احساست رو میفهمم تموم شدن همه چیزهای قشنگ یکجورایی غم انگیزه.

قربونت عزیزم
واقعا ؟ چه خوب پارسال که همه جا تعطیل بود من هیچی از ولنتاین ندیدم . خیلی خوبه که همیشه جشن باشه . برعکس کشور ما

نسیم 7 دی 1400 ساعت 12:44

پیشاپیش
Happy New Year
همین که توی ایران خراب شده نیستی خدا رو هر روز شکر کن

برای تو هم مبارک باشه عزیزم

در رضایت کامل نیستم راستش چون خانواده و دوستام اونجا هستن

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد