4 ژانویه

- دیروز که بیدار شدم تصمیم گرفتم قهوه نخورم . درواقع تصمیم گرفتم دیگه قهوه نخورم . من خدای تصمیم های اینطوری شلاقی ام . فکر نمیکردم اون یک فنجون قهوه ای که میخورم اینقدر روم تاثیر داشته باشه . از حدود ساعت یازده یک سردرد خفیفی گرفتم که به مرور شدیدتر شد . اینقدر شدید شد که مجبور شدم مسکن بخورم و به این نتیجه برسم قهوه ای که با نخوردنش این بلا سرم میاد کافیینش بیشتر از تصور منه و اصلا مناسبم نیست . سردردم اینقدر شدید بود که تمام جلسه با دکترم پیشونیم رو می مالیدم و آخراش اینقدر حالم بد شد که میخواستم ازش بخوام تمومش کنیم . 


- دیشب بعد از یک سری صحبت ها برای چندمین بار دکترم ازم پرسید به خودت حق میدی؟ و منم برای چندین بار گفتم نه چندان . چونکه حرف حرف میاره و آسمون برف ! موضوع کشید به داستان های دیگه ای که یک جایی گفتم بعضی وقتا فکر میکنم به اندازه ی کافی مامان خوبی نیستم . به وضوح عصبانی شد و در مورد حق دادن به خودم کلی توضیح داد و بعد با همون عصبانیت که بدجور هم سعی میکرد کنترلش کنه گفت این مادر خوبی نیستم از کجا اومده ؟! و یک سری چیز دیگه هم گفت . فکر کردم حرف خوبی نزدم و اصلا دلیلی نداره هر حرفی رو بزنم . اما عصبانتیش موضوعی بود که ذهنمو مشغول کرده . از دیشب تا همین لحظه داره بارون میاد . خیلی هم لطیف و ظریف اما رمانتیک نه . بارون های زمستونی هرچی هم که باشند رمانتیک نیستند . بارونی که رمانتیک نباشه به چه دردی میخوره ؟! 


‌‌-  ارکیده از اون گل هایی نیست که فکر میکردم . فکر میکردم سوسول تر از این باشه که دست و دلبازانه هرسال گل بده . اینه که پارسال وقتی گل هاش ریختند فکر کردم کارش تمومه . اما با ناامیدی شش ماه بهش آب دادم و ریشه هاش رو تمیز کردم و گلدونش رو مرتب کردم . آدم این مدل کارها نیستم . این که امید بیخودی داشته باشم . آدم دیگری شدم لابد که شش ماه از چیزی مراقبت میکنه که فکر میکنه کارش تمومه . ارکیده هم ناامیدم نکرد . اگه همه ی چیزها اینطوری ناامیدم نمی کردند منم آدم دیگری بودم . همه ی چیزها هم نه لااقل بعضی چیزها ... . 

اینقدر امید نداشتم که گل بده که اون سیخ هایی که مربوط به ایستادن ساقه ی گل هاش بود رو دور ریختم . 


‌- برای ده جا رزومه فرستادم . خدا میدونه چقد جهت دست گرمی این کارو کردم . هنوز با خودم فکر میکردم باید روی anschreiben ام کار کنم که نمیدونم واقعا ترجمه اش چیه . بعد دو تا جا دعوت به مصاحبه شدم . فکر میکردم مصاحبه به انگلیسی هست چون محیط کار و خود کار هم انگلیسی بود اما مصاحبه آلمانی بود . لازم به توضیح بیشتر نیست که گند زدم اما این پروسه ی رزومه فرستادن رو قطع کردم . اولا چون یکی از این ها به من گفت شش ماه اول کارت هیچ مرخصی ای نداری و شاید مسخره به نظر بیاد ولی سفر ایران برام خیلی حیاتیه . دوم هم بخاطر پنگوین . یهویی این احساس بهم دست داد که همین چند ساعت هم که میره مهد واقعا داره شاهکار میکنه و لازم نیست بیشتر از این بهش فشار بیارم . البته مربیش نظرش این نیست و معتقده اگه موقعیت کاری دارم حتما باید برم اما من اینطوری فکر نمیکنم . 


- خودم هم متوجه ام که خیلی زبون باز کردم و نوشتن ام میاد . راستش افسردگی فصلی دارم و زمستون که میشه رد میدم . خیلی رد میدم . در این مواقع ردی هم به خودم نگاه میکنم و می بینم قادرم همین زندگی معمولی رو در ابعاد هزار وبلاگ بنویسم . یعنی قادرم دقیقه به دقیقه ام رو بنویسم . حتی قادرم همین ها که نوشتم رو اشتباهی پاک کنم و بعد باز دوباره بشینم بنویسم .( خسته نباشی دلاور !! ) 



نظرات 5 + ارسال نظر
نسیم 18 دی 1400 ساعت 10:00

به نظر من
کار و بیخیال , حال کن با بیبیت و زتدگیت
سالهاست شاغلم , خیلی وقت ها فکر میکنم کاش هیچ وقت توی وادی شغل دائم و هر ورزه داشتم نمیفتادم

نسیم جان شاید باورت نشه وقتی آدم کار میکنه دلش می‌خواد بیکار باشه و لذت ببره ولی یه مدت که بیکاره احساس بی فایده بودن میکنه و دلش می‌خواد هرچه زودتر برگرده سر کارش .
میخوام بگم خوشحال باش که شاغلی . باور کن مزیت هاش بیشتر از معایبشه

در بازوان 16 دی 1400 ساعت 15:36

حالا ببینا من یه مدت وبلاگ نمی خونم. هر دفعه میام میبینم اینجا کلی خبر بوده.

شما برا چی یه مدت وبلاگ نمیخونی
این موضوع باید همینجا شفاف سازی بشه

زری.. 16 دی 1400 ساعت 08:44 http://maneveshteh.blog.ir

الان اومدم لینگ وبلاگت را بذارم تو پیوندهای وبلاگم، به اسم فضیلت های ناچیز سیوت کردم :)) بعد گفتم بذار چک کنم ببینم چیز دیگه ای نداشت، بعد دیدم اصلا ناچیز نیست، زندگی هست بعد دیدم واااا من از اول تو را به این اسم تو ذهنم داشتم احتمالا بخاطر کتابی به این اسم هست

زری جان مرسی عزیزم از لطفت
حق با توئه . با اقتباس از اسم همون کتاب ناچیز داشت بعد من به این نتیجه رسیدم فضیلت های زندگی ناچیز نیست  برا همون ناچیزش رو حذف کردم

زری.. 14 دی 1400 ساعت 20:33 http://maneveshteh.blog.ir

اون کفشدوزک روی برگ ارکیده :))
به نظر من هم رزومه دادن و مصاحبه گرفتن را ادامه بده، نذارش کنار


نمیدونم راستش اگه همین الان اوکی بشه خیلی حس خوبی ندارم دخترمو تا عصر بذارم مهد

فرزانه 14 دی 1400 ساعت 18:49

دوستت دارم

ای خدا مرسی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد