6 ژانویه

در این تعطیلات دو هفته ای اخیر یک طوری برنامه ی زندگیم بهم ریخته که فکر میکنم باید دست کم دو ماه روی خودم کارِ سخت بکنم که برگردم به روتین زندگیم . اینقدر شبها دیر خوابیدیم و فیلم ها و سریال ها را شخم زدیم و روزها هم فارغ از همه چی تا لنگ ظهر خوابیدیم که حالا هرکار میکنم زودتر از یکِ شب نمیتوانم بخوابم . به جای سکوت سر صبح فعلا از سکوت و صدای باران آخر شبها بهره مندم . دلم میخواهد هرچه زودتر برگردم به روال عادی زندگیم . این روزها کمترین ساعت های روشناییِ اینجاست . دست کم ۱۵ ساعت تاریکی در شبانه روز . این یعنی وقتی ساعت نه صبح بیدار بشوی نصف همان هیچی را از هم دست دادی که این به نظرم خسران بزرگی است .  

یکی از همین شبها تصمیم گرفتم before sunset  را ببینم . این دومین قسمت از این سه گانه را هم به عنوان یک فیلمِ مستقل و هم به عنوان دومین قسمت از سه گانه اش خیلی دوست دارم . بعد یک جایی سلین می‌گوید : الکی وانمود کردم که یادم نیست آن شب سکس داشتیم … نمیدونم بعضی وقتا زنا وانمود میکنن که بعضی چیزا رو نمیدونن . 


اصلا داشتم یک کار دیگه می کردم . اینقدر که آقای دکتر میگه چقد خودتو رها کردی تو این موضوع ؟ تو اون موضوع چی ؟‌ که این روزا همش به رهایی فکر میکنم ! یاد این جمله ی سلین هم می افتم . اینقدر هم این موضوع برام تکرار شده که الان به این نتیجه رسیدم رهایی یکی از ارزش‌های زندگیست و هرکی شل نکرده اشتباه بزرگی کرده ! بعد نشستم توی همه ی موضوعات زندگیم خودمو رها کنم ! سر یکی دو تا موضوع فکر میکردم این رهایی باید منو به جاهای خوبی برسونه . یعنی فکر میکردم تهش می فهمم چقدر احساسات خوب و شیرینی دارم و بخاطر داشتن اونها مسرور میشم . اینا رو فهمیدم ولی زیادی رها کردم و رفتم جاهای دیگه . خدا هم میدونه همین رهاییِ برد و من فقط نشسته بودم ببینم چی میشه . آخرش دیدم خشم و ناراحتیم بیشتر از احساسات خوب و شیرینم هستند . خیلی نتیجه گیری ضایعی بود . اینا رو که به آقای دکتر میگفتم خندیدم . گفت برای چی میخندی ؟ گفتم چون چی فکر میکردم و چی شد . خودشم خندید . خیلی وقتا بهم میگه من با شما خیلی میخندم . بس که من همه ی تراژدی های زندگیمو طوری تعریف میکنم که انگار جوکه ! البته برای من اصلا جوک نیستند و اصولا از پا درم میارند اما وقتی به سطح حرف میرسن اینطوری مضحک میشن . اگه همون وقت های از پا دراومدن بیام بنویسم جک نمیشن . 

 راستش من ترجیح میدم با همه چیز و همه کس رابطه ی نوشتاری میداشتم . یعنی اصولا نوشتنم بهتر از حرف زدنمه . به نظرم برای حرف زدن باید انرژی بیشتری بذارم که نتیجه اش هم مطلوبم نمیشه .  تازه اگر این شکلِ ارتباطی با نامه بود که دیگه واویلا . الان که فکر میکنم خوب که هیچی . خیلی ایده ال میشد .خدا میدونه که اگه دنیا اینطوری بود چه شوری میگذاشتم توی این نامه نوشتن هام . بعد سر صبح می رفتم نامه هامو پست میکردم . مخصوصا که اینجا اینا هنوز مثل صدسال قبل ساده ترین چیزها رو برای هم پست میکنن و هنوز شغلی به نام پست چی دارن که کسی هست که روی یک مدل دوچرخه های زردی که یک چیزی هم به تهش وصله و مرسوله های ملت توشه نشسته و در سطح شهر در تردده ( اینایی که گفتم جدیه و واقعا این شکلیه و برای خود من که تازه اومده بودم جای تعجب بود ! ) . البته ماشین هم دارن و سیستم آنلاین خوبی درست کردن . میخواهم بگویم پیشرفت هایی هم در این زمینه داشتن ! به سیستم دویچه پست شون هم خیلی افتخار میکنن . یکی از سرگرمی های منم اینجا چک کردن صندوق پست و مثلا برداشتن این مجله های تبلیغاتی و نامه های بانک و مالیات و بیمه و این چیزهاست . حالا چی داشتم میگفتم ؟‌! آها خلاصه چون اینجا زیرساختش هست گاهی میرم تو خیال که بیشتر احساس خوشحالی می کردم اگه لازم بود برای همه نامه بنویسم . بعد تراژدی های زندگیم هم تبدیل به جوک نمیشدن . 

البته من تجربه هایی دارم که توش همش نوشتم و نوشتم ولی تهش احساس خشم و ناراحتیم بیشتر از احساسات مثبتم بوده . پس هیچی دیگه ! الان مثل همه ی ابعاد زندگی مطمین نیستم چی واقعا خوبه و چی واقعا خوب نیست . ولی اگه این اطمینان رو داشتم زندگی واقعا چیز باحالی می‌شد .

نظرات 3 + ارسال نظر
لیمو 8 خرداد 1401 ساعت 08:02

لیموجون دیگه کم کم دارم فکر میکنم خود منی!
اول از همه اینکه توی سه گانه بنظرم همون اولی از همه قشنگتر بود.
دوم اینکه از اون لهجه که گفتی از ما همییه، منم همیشه همن رو میگم
سوم هم اینکه منم خیلی غرغرو و برونگرام. یعنی حسم رو همه میفهمن و همیشه هم مشکلات رو خنده دار تعریف میکنم در حالیکه خودم رو له میکنن

خیلی جالب شد واقعا پس
همشهری که هستیم
هم اسمم هستیم
شبیه همم هستیم
چه خوبه
ولی کلا این خیلی خوبه وقتی حس میکنی یکی شبیه خودت توی دنیا هست
مرسی عزیزم برای حضورت و کامنتات

زری.. 18 دی 1400 ساعت 20:32 http://maneveshteh.blog.ir

میخواهم بگویم پیشرفت هایی هم در این زمینه داشتن !
وااااای فقط این تیکه :)) یهووو پخی زدم زیرخنده

من نمیتونم خیلی روون و راحت بنویسم ... تازه از وقتی وبلاگ زدم یه کم بهتر شدم قبلا به محض شروع کردن استپ میکردم! انگار از اینکه جایی ثبت بشم میترسم. با وویس گذاشتن هم ائایل همینطور بودم بعد دیدم یه موقع هایی باید وویس گذاشت دیگه باهاش کنار اومدم. اما در مجموع آدمهایی که میتونند خودشون را تو نوشتن بیان کنند خیلی برام خوشایند و دوست داشتنی اند

اینطوریان آخه

میدونم چی میگی چون من هم با وویس راحت نیستم ولی خیلی خوبه که الان مینویسی . ذهن آدم تخلیه میشه و بعدش فکرت آزادتر میشه . برای من که اینطوریه

در بازوان 17 دی 1400 ساعت 01:07

چقدر نوشتن خوبه واقعا. هزار حرف رو میشه دسته بندی شده و مرتب توی یه پیام چند خطی گفت.
اگه نامه باشه که دیگه هیچی. شکل خط آدم، رنگ خودکار و حرکت دست روی کاغذ که انگار اون طرف رو می بینی رو به روت.
بعد نامه و پیام یه خوبی دیگه هم داره که میذاریش کنار و اگه دلت خواست بعدا هی مرورش می کنی.

خیلی خوبه خلاصه

آخ قلبم ازینایی که گفتی .. خیلی خوب بودن
یهو دیدی برداشتم برات نامه نوشتم چون خیلی خوب به نکات مثبتش اشاره کردی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد