13 ژانویه

بعد از گفتن سه تا قصه و چندین بار بغل و بوس کردن و تعریف کردن یک سری خاطرات ، وقتی برای دهمین بار داشت خمیازه میکشید و نصفش هم خواب بود گفت : 

من که کوچولو بشم رو کیندا واگن ( کالسکه ) میخوابم بعد تو منو راه میبری .. 

گفتم : عزیزم تو دیگه کوچولو نمیشی .. ازین به بعد همش بزرگ میشی .. 

با تعجب و ناراحتی درهم و با چشم های نیمه بسته گفت : 

من دیگه کوچولو نمیشم ؟..


با یک قلب رقیق فکر کردم چه واقعیت گنده ای رو تو این سن کم فهمید .. .

نظرات 3 + ارسال نظر
در بازوان 26 دی 1400 ساعت 14:34

پنگوئن عزیزدلم

نسیم 25 دی 1400 ساعت 08:07

کاش دیگه بزرگ شدن متوقف میشد
همه مینی که هستیم میموندیم
ای کااااااش

کاش از یه جایی بعد می‌شد برگردیم عقب به جای اینکه بریم جلو

ترانه 24 دی 1400 ساعت 00:16 http://taraaaneh.blogsky.com

برای پنگوئن. و اگر میشد واقعا چه خوب بود..

مرسی ترانه جان از لطفت اره خیلی خوب می‌شد ..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد