14 ژانویه

فردا میشه یک سال که مهاجرت کردم . میخواستم به مناسبت سالگرد هجرت پرفتوحم ! نظرمو درباره ی این یک سال و زندگی در اینجا و اینها بنویسم ولی خب اگه من توی این یک سال یک چیزی رو بیشتر از همه چیز فهمیده باشم اینه که مهاجرت موضوع خیلی خیلی خیلی شخصی ای هستش . چون کسی رو میشناسم که دقیقا تو شرایط منه ( اینکه میگم دقیقا یعنی خیلی دقیقا ) و اینجا براش یک جایی هست شبیه ایران و تمام هم و غم اش اینه که ایران بتونه یک خونه بخره و بعد از گرفتن پاسپورتش بره ایران ! و ازون طرف دوست نزدیکم ، با شرایط یک دانشجو که دنبال کاره و همه چیزش روی هواست و چندین ساله خانواده اش رو ندیده و مجرده هست که فوق العاده راضیه . 

من سالها بود که پیِ موضوع مهاجرت بودم . تا جایی که تونسته بودم تجربه های بقیه رو خونده بودم و نظرات بقیه رو پرسیده بودم اما تجربه ی من شبیه اونها نیست . نظراتم بعد از یک سال شبیه خیلی از اونها نیست . چیزایی که فکر میکردم برام مشکل باشه چندان سخت نبود و چیزایی که هیچ وقت فکر نمیکردم برام چالش باشه بزرگ‌تر از چیزی که فکر میکردم بود . فکر میکردم اینقدر مستقل هستم و اینقدر با بعضی موضوعات رایج در خانواده های ایرانی مشکل دارم که خوشحال هم بودم میتونم ازشون دور باشم . اما این دوری یک شکل دیگه است . مثل اینکه یک گل رو از گلدون بکشی بیرون و تا میتونی خاک ها رو از اطراف ریشه هاش بتکونی و آخر سر هم یک آب بگیری روی ریشه هاش و وقتی هیچ اثری از خاک قبلی نموند ببری توی یک خاک دیگه . خب این خاک دیگه هرچقدرم پر از مواد معدنی و باحال و پر زرق و برق باشه طول میکشه تا تو بتونی توش جون بگیری . همیشه هم یک حس جدایی از همون گلدون اولیِ همراهت هست . 

اما برای من مزایایی اینجا با جایی که من ازش اومدم اینقدر هست که بتونم با حس دلتنگیم کنار بیام . حتی وقتی تازه اومده بودم و چهار ماه همه جا بسته بود باز هم یک جور حس راحتی خیال داشتم . 

آزادی های فردی چیزی بود که من هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم و مبنای مهاجرت قرارش ندادم . شاید به این خاطر که اصلا تجربه شون نکرده بودم و نمیدونستم یعنی چی . اما از وقتی اینجا اومدم متوجه شدم چقدر این چیزی که همیشه از ما دریغ شده مهمه و تو حس رضایت آدم تاثیرگذاره . این چیزیه که قابل توضیح نیست و باید تجربه بشه . اینکه خودت تنها تصمیم گیرنده درباره ی مسائل شخصی ات باشی و هیچ وقت هم به این خاطر قضاوت نشی . 

یک جایی میخوندم که یکی دوسال اول مهاجرت سخت ترین ساله اما برای من اینقدر سخت نبود و من سال‌های سخت تر از سالی که گذشت رو هم داشتم . بهرحال امروز که به سال گذشته و سال‌های قبلش نگاه میکنم به نظر می ارزید و حتی می ارزید اگه قرار بود بخاطرش بیشتر هم تلاش بکنیم و به مشکل بخوریم . 

امروز که مامان اینها کنار هم بودند و داشتند آشپزی میکردن و اون وسط به من هم زنگ زدند دلم برای اون شلوغی و اون سبک زندگی و همه چیزش تنگ شد اما نمیدونم این چه مدل دلتنگیه که دلم هم نمیخواد برگردم و اونجا زندگی کنم . برای همین میگم یک مدل عجیبی از حس دلتنگی و تنهایی است که با وجود سختی اما دوستش داری و نمیخوای از دستش بدی . 

توی این یک سال بارها به این فکر کردم که تنها آرزوم اینه که این کرونای لعنتی جمع شه و بتونم مامانم رو بیارم اینجا . هرچند مطمئن نیستم اصلا خوشش بیاد ازینجا یا دلش بخواد خیلی زیاد بمونه اما این واقعا شده یک آرزو برام .. . 

نظرات 7 + ارسال نظر
بهار شیراز 28 دی 1400 ساعت 06:13

براتون خیلی خوشحالم که رضایت دارید از مهاجرت...دست راست روی سر فرفریه من ...بوس به لپات

مرسی عزیزم
بهار جان هرکی برای مهاجرتش زحمت میکشه راضیه . نگران نباشید اصلا . فرفری شما حتما هرجا باشه حتما راضی و خوشحاله

در بازوان 26 دی 1400 ساعت 14:34

یک سالگی مبارک
سالیان سال با خوشی زندگی کنید هرجای این زمین که خودتون دوست میدارید

فدای تو عزیزم
همه ی آرزوهای خوب هم برای تو

Blue Mahya 25 دی 1400 ساعت 16:42

من به نوعی مبهوت و قفل شده روی کلمات زیباتون هستم(از گذشته تاکنون...) و این قطعا ادامه داره:)

+ از این پاسخ امیدبخش و اکلیلی که نوشتید ممنونم

عزیزم واقعا خیلی خوشحال میشم وقتی یکی وقت میگذاره و میخونَم

از صمیم قلب امیدوارم به آرزوهات برسی

نسیم 25 دی 1400 ساعت 08:12

خیلی خوبه که در کل از مهاجرتت راضی هستی
ایشالا به زودی میای و خانواده رو میبینی و مامی هم میتونه تند تند بیاد پیشت و برگره هر وقت که خواست
آینده پنگوئن اونجا بهتره من مطمئنم

مرسی نسیم جان خیلی خوشحالم که میتونم بیام پیششون و خیلی خوشحال تر میشدم اگه میتونستم همه شون رو با هم بیارم اینجا

زری.. 25 دی 1400 ساعت 06:35 http://maneveshteh.blog.ir

من فکر میکنم چیزهایی که برای بقیه مشکل بوده و تو قبلا خونده بودی دقیقا به همین دلیل برای تو راحتتر شده بوده منظورم اینه به نوعی آمادگی ذهنی براشون داشتی و اصلا سطح توقعت را بر همون اساس چیده بودی اما چیزهایی را که اصلا فکر نمیکردی مشکل بشه برات یا در موردش نخونده بودی به نوعی غافلگیرت کرده. البته که واقعا همینه تا آدم خودش تجربه نکنه متوجه نمیشه اما مطالعه داشتنهامون بهمون کمک میکنه وقتی خودمون تو موقعیتش قرار گرفتیم راحتتر بتونیم تجزیه تحلیل کنیم شرایط را.
راست میگی چیزهایی هست که ما اصلا اینجا تجربه نکردیم و اصلا ذهنیتی نداریم ازش مثل همون آزادی های شخصی!
خوشحالم که مهاجرت دنیایت را وسیعتر کرده، برای خودم هم به شدت دلم میخواد

نمیدونم زری جان شاید هم بخاطر همین بوده که من از قبل براشون آماده بودم اما چیزهایی هم بود که برای بقیه هم سخت بوده و من همه جا خونده بودم و به نظر منم سخت بود مثل همین موضوع جدایی و تنهایی .
زری جان این موضوع آزادی های فردی واقعا چیزیه فراتر از اینکه من نوشتم و نمیتونی تصور کنی چقد روی روحیه ی آدم تاثیرگذاره .
امیدوارم خیلی زود کارت درست بشه عزیزم

ترانه 25 دی 1400 ساعت 00:59

اولین سالگرد مهاجرت مبارک. من که فکر میکنم اون سالهای اول که همه تجربه ها جدیدن خیلی به آدم خوش میگذره. بعد کم کم همه چیز عادی میشه، انتظارات آدم تغییر میکنه انگار که همیشه قرار بوده اینطوری باشه.

مرسی عزیزم آری ترانه جان اینو یادم رفت بگم که برای من و کسایی که عاشق جاهای جدید و تجربه های جدید باشن این جا و این یکی دو سال بیشتر خوش میگذره تا اینکه صرف حس غربت و تنهایی بشه حالا ببینیم بعد چی میشه

Blue Mahya 24 دی 1400 ساعت 21:40

سلام.
منم خیلی دوست دارم مهاجرت کنم،البته با زمینه تحصیلی... الان 20 سالم شده و خیلی هم تلاش میکنم شاید و فشار شدیدی رومه از همین نظر درسی...ولی اطرافیان همش مسخره میکنن و بهم میخندن و میگن مگه الکیه و فلان. حتی عدد 2025 رو نوشتم بزرگ و به سبک (ماندالا) چسبوندم جلوی چشمم و همش بهش نگاه میکنم که تو اون سال باید برم از اینجا،ولی حرف بقیه و نیشخند هاشون مسخرست...خصوصا برای من که پر از مشکلات شخصی هم هستم.
من همیشه خودم رو در خارج از این کشور تصور می کنم،برام ناراحت کننده نیست هیچی،حتی عاشق اینم که درس بخونم و کار داشته باشم و حتی همزمان بتونم توی کافه هم کار کنم اونجا،فانتزیمه
میدونم ممکنه سختی های زیادی بکشم ولی خب باید تجربیات افرادی چون شما رو دقیق مطالعه کنم.

در هر صورت وبلاگ شمارو اتفاقی دیدم و درونم پر از شادی شد که یکی به این هدف رسیده،با اجازتون وقت میذارم و بقیه پست هاتون رو هم میخونم... :)

پی نوشت: کانادا رو دوست دارم شدیدا و البته به صورت رویایی و با فاصله بیشتر...شیکاگو در ایلینوی.

عزیزم مطمینم که به خواسته ات میرسی و اصلا چرا که نه
کاش کمتر راجع بهش با بقیه صحبت کنی چون اینا خواسته های تو از زندگیه . کلا که به نظرم درباره ی این چیزها فقط با آدم‌های خیلی نزدیک زندگیت صحبت کن و اینکه تو خیلی جوونی . من تنها حسرتم اینه که کاش زودتر مهاجرت میکردم . تو سن پایین تر آدم راحت تر شرایط رو میپذیره و تو جامعه ی اینجا حل میشه .
امیدوارم بیای اینجا و خبر درست شدن کارت و مهاجرتت به هرجا که دوس داری رو بدی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد