26 ژانویه

باز از جانب زندگی داره دردم میاد . نمیدونم چرا ازین جانب اینقد دردم میاد . یهو احساس میکنم خیلی نابودم و حس یک آدم هزار و دویست ساله رو به خودم میگیرم و بار سنگین هستی رو روی دوشم احساس میکنم . بعد دوباره چند ساعت بعد هم این احساس رو میکنم . نمیدونم این چه چیز کوفتیه که زندگی رو زهرمارم‌ میکنه . 

چون که من مصداق بارز “دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور“ هستم آخر شب ها فکر میکنم روزهای زندگیم مثل همه ی همین روزها بدجوری خاکستریه . حالا من عادت دارم بیام و دردهامو با فریاد بنویسم و گرنه که وسط همین دردهام خوشی هایی هم دارم که از بس حسودم برای خودم نگهشون می دارم یا میترسم اگه بیام بنویسم از دستشون بدم ! مثلا شیرینی های پنگوئن . جدا خیلی شیرینه . شیرین و مهربون . اینقدر شیرینه که بعضی وقتا که یک چیزهایی میگه و یک کارهایی میکنه فقط وامیستم و نگاهش میکنم . انگار که فلج میشم و نمیدونم باید چیکار کنم یا چی بگم . بعد خودش میگه : تو الان بخند ! خنده هام برای هیچ کس اندازه اون اهمیت نداره . چون وقتایی که تو فکرم یا حواسم پرته میاد و میگه بخند :) همیشه فکر میکردم اگه یه بچه داشته باشم تمام لحظه لحظه ی زندگیشو براش می نویسم اما حالا ازش عقب افتادم . چون هرلحظه یک چیزی رو میکنه . میگم چقد خوب بود اگه بچه ها از سه سالگی به دنیا میومدن … 


دیگه از خوشی هام زندگی زیر آسمون همیشه خاکستری و زمین همیشه سبزه . زندگی زیر آسمون همیشه خاکستری قاعدتا نباید برام جالب باشه ولی خب الان هست یا حداقل من الان دارم جالب هاشو تجربه میکنم . همه چی خیلی متنوع و پر زرق و برقه . طبیعت بکره . معماری ساختمون ها و شهرسازی زیباست و برام هنوز تازگی داره . مغازه ها قشنگن . حتی سوپرمارکت ها پر از چیزهاییه که من هنوز باید برم و کلی براندازشون کنم تا ببینم چی ان و به درد چی میخورن اماااا اگه بهار و تابستون و پاییز بود بهتر بود . به نظرم خدا باید توی ترتیب فصل ها یک تجدیدنظری بکنه . مثلا بهار و تابستون و پاییز و دوباره بهار و تابستون و پاییز ‌و… . بعد از هزار و خورده ای سال وقتشه که خدا یک خودی نشون بده و یک معجزه ای بکنه و مثلا همین زمستون رو حذف کنه . جدا خیلی وقته هیچ کاری نکرده ! 


بعدی هم دیدن سریاله . چرا این اکت سریال دیدن اینقد جذابه ؟!  In treatment که شده مدیتیشن ام . یک وقتایی که سر صبح پامیشم یا آخر شب خوابم نمیبره میشینم توی سکوت میبینمش و یک عشقی میکنم توصیف ناپذیر . فکر میکنم حتی سرعتی که اینا دارن دیالوگ هاشونو بهم میگن با ریتم بدنم هماهنگه ! 

بعضی وقتا هم میشینیم و homeland میبینیم . یادمه این سریال رو وقتی شروع کردیم پنگوئن که نبود هیچی ، خودمم یکی بودم تو مایه های پنگوئن ! یعنی شاید هفت هشت سال پیش . حالا هم همش یاد اون روزها میفتم . یک بی غمی و خجستگی عجیبی داشتم . حاضرم بخشی از زندگیم و بدم و دوباره اون حس رو تجربه میکنم ( چون میدونم محاله تجربه کنم اینو گفتم !) . 


پریشب هم توی اینستاگرام یک پیچی پیدا کردم که توش نامه های آدم ها را به آدم های دیگه پست می کرد .  آدم های معمولی . مثلا نامه ی الف به ب که شامل یک دلتنگی عمیق بود یا نامه ی مریم به علی که شامل این بود که عکست رو با همسر و بچه ات دیدم . به چشمات نگاه کردم و خاطراتمون یادم اومد . شما هم متوجه شدید چه ایده ی باحالیه ؟! من هم نشستم تمام نامه های تمام آدمها رو به هم خوندم . خیلی دنیای قشنگی بود . یکی میره برای یکی نامه مینویسه و یک جا پست میکنه که شاید مخاطب اش یک روزی اون رو ببینه و بخونه و شاید هم اصلا نبینه .. . این هم یک خوشی عجیبی بهم داد . 


آره دیگه اینطوریا زندگی به جای سیاه مطلق یک خاکستری مطلقه پر از لحظه های خوب و بدِ . انشالا اگه خداوند توفیق بده بیشتر از خوشی هام می نویسم !‌


نظرات 7 + ارسال نظر
زری.. 11 بهمن 1400 ساعت 14:43 http://maneveshteh.blog.ir

حالا فکر کن اینهایی که کانادا یا شمال اروپا هستند، واقعااااا سرده خدایی ... فکر کنم من باید تو مقصد مهاجرتم این مورد را جدی لحاظ کنم واقعا سرما اذیتم میکنه :)
خوشحالم از بچه اینقدررر لذت میبری، خدا حفظتون کنه برای همدیگه

در مقایسه با کانادا اینجا خیلی خوبه . حتی تصور کانادا رو هم نمیتونم بکنم . یکی از دوستام اونجاس صبح به صبح استوری میذاره میزنه دما منهای پونزده و منهای بیست . من به جاش یخ میزنم . راستش اینجا سرماش هم اصلا ازاردهنده نیست فقط خیلی طولانیه . روزهای طولانی ای بدون آفتابه . ولی واقعا اگه حق انتخاب داری به نظر من جایی برو که بیشتر گرم باشه

نسیم 9 بهمن 1400 ساعت 10:59

در بازوان 7 بهمن 1400 ساعت 20:25

برای پنگوئن و شیرینی هاش.

پروردگار دلش می خواد زمستون رو حذف کنه ولی چون من با تمام قوا برای نابودی تابستون و طول عمر زمستون دعا می کنم، تداخل پیدا کرده آرزوهامون


الهام جان هرکی دوس داری دست از دعا بکش من حاضرم مذاکره کنم با خدا که همه ی سرما و نبود آفتاب اینجا رو برداره بیاره صاف بکنه توی اتاق تو

ترانه 7 بهمن 1400 ساعت 02:12 http://taraaaneh.blogsky.com

برای پنگوئن شیرین و مهربون که دلش میخواد همیشه تو رو شاد و خندون ببینه.
منهم با پیشنهاد حذف زمستون کاملا موافقم.
التبه اگر خدا صدامون شنیده باشه احتمالا میگه چنین جایی رو قبلا خلق کرده فقط باید موقعیت جغرافیایمون رو عوض کنیم و بریم نقاط گرمسیر.

قربانت عزیزم
آره خب ولی برای اینایی که این سر دنیا زندگی میکنن هم باید یه چیزی خلق می‌کرد ، حداقل نصف زمستون رو کم می‌کرد

Blue Mahya 6 بهمن 1400 ساعت 21:16 http://Bluemahya.blogsky.com

سلام عزیز؛

این شفافیت و وضوح در نوشتار و بدون هیچ ادعایی رو دوست دارم
مطمئنم که به زودی همه چیز بهتر خواهد شد.
و Angel numbers رو دنبال کنید‌ حتما.

قربون تو برای این نظر لطفت
ایشالا که بهتر میشه
چشم عزیزم حتما

Parisa 6 بهمن 1400 ساعت 21:13

ممنونم

Parisa 6 بهمن 1400 ساعت 19:40

سلام ممکنه اسم صفحه اینستا گرام نامه ها را بگین، در ضمن من مدت کوتاهی که میخونمتون و خیلی سبک تو دوست دارم

سلام عزیزم
بله این آدرسش :

https://www.instagram.com/lettero_/

نمیدونم با این لینک باز میشه یا نه اما آی دیش هم اینه :

_ Lettero@

فدای تو لطف داری

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد