ازونجایی که آلمانی ها برای هرچیزی از قبل برنامه ریزی می‌کنند و حداقل تا یک هفته ی بعد برنامه هاشون فیکسه و برای هرموضوعی از آرایشگاه رفتن تا عوض کردن روغن ماشین ! و حتی قرار با دوستات و همکارات باید از قبل هماهنگ کنی و نوبت بگیری ، برای کاری که براش برنامه ریزی نکردن یک کلمه دارن . مثلا وقتی طرف صبح از خواب بیدار میشه و دلش یهو هوس یک لیوان قهوه  تو کافه ی سر کوچه شون میکنه وقتی داره اینو برای دوستش تعریف میکنه میگه : صبح بیدار شدم و spontan ( اِشْپونْتان ) رفتم کافه و قهوه خوردم . این کلمه ی spontan رو که میگه دوستش میفهمه که یعنی هیچ برنامه ای از قبل برای رفتنش نداشته و یهویی تصمیم گرفته بره . حالا من وقتی جملاتی از این دست میشنوم خیلی برام جالبه چون خودم تمام زندگیم spontan ه ! 


ما تا افتادیم توی جاده به جای تابلوی فرایبورگ همش چشممون به تابلوی basel میخورد . بازل شهری توی سوییس نزدیک مرز آلمانه که ما تازه توی راه فهمیدم به فرایبورگ خیلی نزدیکه . بعد همسرم خیلی نامحسوس گفت میخوای یه روزم بریم بازل و منم توی هوا حرفش رو قاپیدم و همونجا توی راه درحالیکه هنوز به فرایبورگ نرسیده بودیم سرچ کردم که ببینم این بازل اصلا ارزش دیدن داره یا نه که دیدم آره داره . قسمت قدیمی شهرش یکی از بزرگ‌ترین قسمت های قدیمی خوب حفظ شده تو اروپاست . بعد خیلی spontan صبح روز بعدش رفتیم بازل ! چون ما محدودیت زمان برای سرچ کردن داشتیم فقط فهمیدیم سوییس همه چیز فوق العاده گرونه ( این رو ایرانی های تو گروهی که هستیم گفته بودند ) و قسمت قدیمی شهر بازل خیلی قشنگه و اینکه بهتره یورو رو اونجا تبدیل به فرانک کنیم . با همین اطلاعات مفید ! زدیم به قلب جاده و نیم ساعت بعد رسیدیم به مرز . بعد از دور تابلویی رو دیدیم که روش زده بود ماشین هایی که  vignette دارن این طرف و اونایی که ندارن از این طرف برن . تو فاصله ی لاین عوض کردن و رسیدن به همونجایی که شبیه گمرک بود من سرچ کردم و ما تازه فهمیدیم که این vignette چی هست اصلا و فهمیدیم برای رانندگی تو سوییس باید یک کارتهایی داشته باشی که قیمتش برای یک سال ۴۰ فرانکه . یعنی فکر میکنم آلمانی ها برای این سطح از spontan بودن یک کلمه ی دیگه داشته باشن ! بعد به طرف گفتیم اولا ما فقط یک روز اینجا هستیم و دوما الان پولمون یوروئه و فرانک نداریم . خانم با لهجه ی سوییسی که من تا حالا اینطوری نشنیده بودم به آلمانی گفت بلیط روزانه نداریم و باید همینو بخرین و یورو هم قابل قبوله . جالب تر اینکه کارت بانکی مون هم جواب داد . البته ۴۰ یورو اصلا مبلغ بالایی نیست و ما انتظار مبالغ خیلی بالاتری رو برای این یک روز داشتیم . 

من انتظار داشتم تا مرز رو رد کردیم و رسیدیم به سوییس وارد کوهپایه های کوه های آلپ بشیم و هایدی رو ببینیم که وسط گاو و گوسفندهاش روی چمن نشسته و پدربزرگش داره چوب ها رو با تبر نصف میکنه ولی اونجا هم شبیه آلمان بود . شاید یکم کوه های سرسبزتر و انبوه تری داشت . البته شاید هم ورودی ای که ما ازش وارد شدیم اینطوری بود و هایدی اینا جاهای دیگه سوییس ان ! اما قسمت قدیمی شهر بازل به همون قشنگی و بزرگی ای بود که من خونده بودم . خونه هایی که همه سر درش نوشته شده بود مثلا مال سال ۱۴۰۰ با ۱۵۰۰ میلادیه و الان هم سکنه داشتند . دست کم هفت هشت تا کلیسای خیلی قدیمی دیدیم توی همین قسمت قدیمی شهر و یک خیابون که دو طرفش دانشگاه قدیمی شهر بوده . دانشگاه ها ساختمون های یک طبقه ای بود که هرکدوم مربوط به یک رشته بود . مثلا دانشگاه علوم اقتصادی ، علوم سیاسی ، پزشکی و .. و الان هم داخلش میز و صندلی و یک مانیتور بود و گویا الان هم همون کاربری رو داره . البته قاعدتا الان باید تعداد دانشجو بیشتر از یک طبقه باشه یا شاید هم ورودی این دانشگاه کمه . نمیدونم ولی جای قشنگ و دنج و آرومی برای درس خوندن بود . اینطور که ما فهمیدیم اونجا ماریجونا آزاد بود چون مغازه هایی بود که تمام دم و دستگاه استعمال این ماده رو توی ویترینشون گذاشته بود و در رنگ های مختلف و شکل های مختلف ارائه میشد . مثلا روغنش ( نمیدونم برای چه مصرفی!) یا عصاره اش و حتی غذای سگ اش ! و بعد کافه هایی بودند که ملت میرفتن اونجا و کنار قهوه شون یک پک‌ ماریجونا سفارش میدادن و میکشیدن ! خیلی وقته صحبت آزاد شدنش توی آلمان هم هست و من دوست داشتم بدونم وقتی آزاد بشه چی میشه که اونجا دیدم و چیز خاصی نشده بود!  البته الان هم مصرفش توی آلمان آزاده و فقط خرید و فروشش قانونی نیست . مثلا اگه طرف رو در حال کشیدن ماریجونا ببینن هیچ کاری نمیتونن بکنن چون طرف میتونه بگه من اینو نخریدم و همینجا پیداش کردم و فقط مصرف کننده هستم !!! ( از سری قانون های خنده دار اینجا !) 

قیمت ها اصلا گرون نبودند و همه چیز تقریبا مثل آلمان بود و همه جا کارت بانکی ما رو قبول می‌کردند و به فرانک حساب می‌کردند و بعد نمیدونم چه اتفاق هایی تو سیستم بانک ما میفتاد که به یورو ازمون کسر میشد و ما اصلا نیاز پیدا نکردیم پول مون رو تبدیل کنیم . البته مثل همه جای دنیا رستوران ها و فروشگاه هایی بود که قیمت های نجومی داشتند ولی مثل همه جا استارباکس و رستوران های معمولی تر و زارا و منگو و اینها با همون قیمت ها هم بود . 




از این حرکت انتحاری مون که بگذرم باید بگم فرایبورگ شهر فوق العاده قشنگی بود . من امکان این رو داشتم که از محل کارم اقامت رایگان داشته باشم اما اولا ترجیح دادم از این امکان یکم بعدتر استفاده کنم ( که البته برای همه سوال شده بود که چرا ؟ ولی من نتونستم توضیح بدم که از خصلت های ما ایرانی هاست که مثلا میگیم حالا هنوز دو ماه اومدم اینجا زوده که از همه ی امکاناتش هم استفاده بکنم ! و کار به جایی رسیده بود که همکارم میگفت بیا من خودم با اکانت خودم برم برات بگیرم !! ) و دلیل مهم تر اینکه وقتی با یک بچه میری مسافرت به یخچال و کاسه و بشقاب و کتری و گاز و این چیزها نیاز داری و به همین دلیل ترجیح دادیم یک خونه بگیریم . خونه ای که گرفته بودیم از این واحدهای زیر شیروونی بود . این خونه ها معمولا معماری با مزه ای دارن و به همین دلیل طرفدارهای خاص خودشون رو دارن اما من علاقه ای بهشون ندارم به این دلیل که زیادی بی تقارن هستند . هرجای خونه بی دلیل یک شکستگی داره و من اگه تو این خونه ها زندگی کنم کلافه میشم از این همه بی تقارنی ولی خونه ای که توش بودیم کلافه کننده نبود و من از اول مجذوب خونه شدم . البته ما نفهمیدیم این خانواده ای که عکس های خودشون رو به تمام دیوارهای خونه زده بودند کجا بودند ؟! و آیا این خونه ی خودشون بوده که چند روزی دادن اجاره یا خونه ی اوقات فراغتشون ! و خودشون یک جای دیگه زندگی میکردن ؟! یا چی ؟! اما یک خونه ی کامل بود با همه چیز . خونه مال آدم های فوق العاده باحالی بود. یک گوشه پیانو بود و دو‌ تا گیتار به دیوار آویزون بود و یک گوشه یک دستگاه کامل گرامافون با کلی صفحه از موسیقی های کل دنیا . تمام دیوار نقاشی ها و کاردستی های بچه هاشون بود . برای پنگوئن یک دنیا وسایل اسباب بازی گذاشته بودند که تمام این چند روز سرگرم بود و هرجا می رفتیم میگفت “برگردیم خونه ی فرایبورگ”!بشقاب ها هرکدوم یک شکل بودند‌ و لیوان ها و فنجون ها و ماگ ها هرکدوم یک شکل و از هر وسیله ای حتی دو تا هم شکل هم نبود . خونه انگار روح داشت . انگار با آدم حرف میزد .  من اینقدر قاطی این جزییات بی انتهای خونه شده بودم که یادم رفته بود خونه هیچ تقارنی نداره . بخشی از خاطره ی قشنگ من از فرایبورگ بخاطر بودن توی این خونه بود . این عکس رو ساعت شش و نیم صبح گرفتم وقتی همه خواب بودند و من با این منظره کیفور دو عالم بودم !



از خونه تقریبا ده دقیقه تا مرکز شهر فاصله داشتیم . درخت های بلند در هم تنیده تمام کوچه ها رو سایه کرده بود . خونه ها با خونه های محل زندگی ما کاملا فرق داشت . جایی که ما زندگی می‌کنیم بیشتر خونه ها ویلاییه و چندتایی هم آپارتمان هست که تقریبا نوسازه . اما اینجا خونه ها همه آپارتمان های قدیمی و زیبا بودند . از این آپارتمان هایی که تو نمای ورودیش مجسمه ی یک فرشته داره یا مثلا مجسمه ی مریم در حال بوسیدن عیسی ! و این داستان درمورد تمام خونه ها بود . اینه که کوچه های خیابون و خونه ها هم برای من مثل موزه بود و من از راه رفتن تو کوچه های معمولی هم لذت میبردم . 

شهر هم مثل تمام شهرها یک قسمت قدیمی داشت با کوچه های زیبا و کافه های همیشه مملو از آدم و آفتاب و خلاصه همه ی چیزهای خوب . شب دوم وقتی رسیدیم خونه متوجه شدم دیگه نمیتونم راه برم ! درواقع پاهام از مچ به بالا یک طوری گرفته بود و درد میکرد که باید خودمو روی زمین میکشیدم . خب ما آدم‌های بی جنبه ای هستیم . روز اول توی بازل تقریبا تمام کوچه ها و خیابون هاش رو دیدیم . ساعت من دم به دقیقه پیغام میداد که “ آفرین امروز رکورد راه رفتنت رو شکستی!” دوباره ده دقیقه بعد :” آفرین امروز رکورد سوزوندن کالری خودتو شکستی!” دوباره ده دقیقه بعد”آفرین امروز بیشتر از چیزی که باید تمرین کردی” بعد استیو جابز اینجا باید یک آپشن هم میگذاشت که وقتی بی جنبه بازی درمیاری و نمیفهمی داری چیکار میکنی هم یک پیغام بده که” بسه دیگه ! داری خودتو به گ.. میدی ( یا یکم مودبانه تر !)!” ولی خب استیو جابز هم نقص هایی تو‌ زندگیش داشته ! 





بهرحال روز آخر که میخواستم برگردیم با همون پا درد و کمر درد تصمیم گرفتیم یک سر هم بریم بادن بادن چون توی مسیر بود ! الان که دارم اینا رو مینویسم احساس میکنم مسخره ی خودمونو درآوردیم ! 

اما امان از این بادن بادن که عجب شهری بود . من فکر میکنم در انتخاب مقصد اشتباه کردم و باید به جای فرایبورگ بادن بادن رو انتخاب میکردم . شیک ترین و لاکچری ترین و تمیزترین و قشنگ ترین شهری بود که دیده بودم که به خاطر چشمه های آب گرم و فواره ها و آب نماهاش معروفه . آب نماهایی که هرگوشه ی شهر که چشم میگردوندی یکی ازش رو میدیدی . 


 




الان هم ناراحتم که برگشتیم خونه ! ناراحتم که باید یک کود لباس رو بشورم ( البته من نه ، لباسشویی . ولی خب من که باید ببرم بریزم تو لباسشویی ، بعد برم در بیارم و لباسهارو پهن کنم و بعد جمع کنم و اتو بکشم و بذارم توی کمد !!!) . همه ی این کارها رو وقتی میخواستم بریم هم کردم ولی اونجا نمیفهمیدم چون خیلی سرخوش بودم ولی الان ناخوشم که خوشگذرونی ها تموم شد . 

ولی این چند روز خیلی خوب بود . خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردم و برام خیلی بیشتر از یک تعطیلات و خوشگذرونی ساده بود . احتمالا بعدا بیام و چیزمیزهای فلسفی طوری بنویسم که ناشی از بیکار بودن و فرصت فکر کردن در این چند روز بوده ! 


امیدوارم در آینده این امکان به محیط بلاگ نویسی اضافه بشه که بشه موسیقی متن گذاشت روی چیزهایی که مینویسی . اونوقت من این آهنگ رو میگذاشتم رو همه ی این چند روز سفرم :) 



نظرات 12 + ارسال نظر
در بازوان 8 تیر 1401 ساعت 10:46

همیشه به سفر و خوشی باشید عزیزم
عکس ها هم خیلی زیاد قشنگن (اگر با گوشیت گرفتی به نظرم اصلا تاریک و کم نور نیست:)

فدای تو بشم
نه بابا عکسا با گوشی همسرمه مال من گوش کوبی شده برای خودش

کویر 1 تیر 1401 ساعت 07:15 http://aryan-iran2500.blogfa.com/

المان قشنگه
منم تقریبا نزدیکتونم اما شما شمالی ترین

آره قشنگه
هرچی هم جنوب تر میری به نظر من قشنگتر میشه

مهرزاد 27 خرداد 1401 ساعت 20:32 http://ghooyetanha91.blogfa.com/

ﺷﻚ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﻲ ﻛﺴﻲ، ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ
ﺧﺸﻜﺴﺎﻟﻲ ﮔﺎﻫﻲ، ﺍﺯ ﺳﻴﻼﺏ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ

ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭﻳﺖ ﻣﻲ ﭘﺮﺩ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ !
ﺑﺎ ﺻﻼﺑﺖ ﺍﺭﮒ ﺑﻢ ﺑﺎﺷﻲ ﻭ ﻭﻳﺮﺍﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ

ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻫﻲ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻜﺮﺩ !!
ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺧﺎﻝ ﻟﺐ،ﻣﻮﻱ ﭘﺮﻳﺸﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ

ﮔﺎﻩ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻣﻴﺎﻥ ﻧﺎﺭﻓﻴﻘﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ

ﺳﺨﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﺎﻏﺒﺎﻧﺖ ﻭﻝ ﻛﻨﺪ
ﺣﻴﻦ ﮔﻨﺪﻳﺪﻥ ﺑﻔﻬﻤﻲ ﺧﺎﻙ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﺑﻬﺘﺮ است.

Parisa 24 خرداد 1401 ساعت 13:24

سلام عزیزم
کیف کردم از مدل نوشتنت ،بنظرم تو باید نویسنده ای چیزی بشی ،بس که جوری مینویسی که انگار آدم هر لحظه اش رو باهات بوده

شاید تو باهام بودی خب
لطف داری عزیزم خیلی لطف داری

نسیم 24 خرداد 1401 ساعت 09:42

اون موقع که اومدم جیگر چند سال پیش بود , تورو نمیشناختم
امیدوارم کائنات یاری کنه و بیام یه روزی دوباره
به تو هم خبر میدم
آمریکا رو عجیب پایه م

ایشالا نسیم جانم به زودی زود بیای دوباره و این دفعه پیش منم بیای
نمیدونم این آمریکا چیه که مدینه ی فاضله ی همه اس لامصب

نسیم 24 خرداد 1401 ساعت 07:17

به به عالی بود سفر نامه ت بهشت بود همه جا
همیشه به سفر و خوشی دختر زیبا
سوئیس رفتم و اتفاقا در شهر بازل سکنی داشتم شرکتی که درنمایندگیش در تهران کار میکنم در شهر بازل هست
بازل برای من اروپا ندیده بهشت بود , همه ی زیباییهای دنیا اونجا بود
امان از جبر جغرافیایی
خاک تو سر من که ایران به دنیا اومدم

مرسی عزیزدلم
نسیم تو که تا بازل اومدی پیش ما هم میومدی خب فاصله ی جایی که ما زندگی میکنیم تا بازل سه ساعته حدودا . خلاصه حواست باشه سری بعد که اومدی پیش ما هم بیا آره بازل قشنگه واقعا . به نظر من شهرای آلمان مرتب تر و تمیزتر از بازل بودن ولی خب بازل هم قشنگی های خودشو داره
دیگه شانس ما هم این بود نسیم جان ایشالا تو زندگی های بعدی حداقلش آمریکا به دنیا بیایم

لیمو 24 خرداد 1401 ساعت 06:39 https://lemonn.blogsky.com

- من خودِ خودِ اشپونتانم در حدیکه دیگه اطرافیان میدونن و میگن باز لیمو ویار کرد یهویی تصمیم میگیرم و به همون سرعت هم عملیش میکنم.
- این قسمت کارت 40فرانکی ورود به شهر من رو عجیب یاد فیلم in time انداخت وقتی که میخواستن از هر منطقه به منطقه بعدی برن باید هزینه پرداخت میکردن.
- من ندیده عاشق اون خونه شده کاش بیشتر عکس میگرفتی ازش. یه قانونی دارم برای خودم که یا باید همه چی متقارن باشه یا هیچ تشابهی نداشته باشه و رنگی رنگی باشه که این خونه گزینه دوم بوده
- خیلی عکسای قشنگی گرفتی من با درختاش باز هم یاد هایدی افتادم کاش میگشتی از نونش پیدا میکردی

در نهایت خوشحالم که بهت خوش گذشته و امیدوارم یه عالمه بری سفر و هی سفرنامه بنویسی برامون

منم خیلی اشپوتنانم حتی تو جاهایی که نباید باشم
این فیلم و ندیدم لیمو جانم . ایشالا فرصت بشه ببینمش ولی فکر میکنم اینجا هم اینطوریه که وارد هرجا بشی باید یه مبلغی پرداخت کنی . مثلا درمورد اتریش و فرانسه که مطمئنم .

عکس زیاد گرفتم چون تا دلت بخواد چیزای بامزه داشتن . یادم رفت بنویسم یک کتابخونه داشتن خداااا بود اصلا. بعد تمام کتابای موراکامی رو هم داشتن . یک سری از کتابای اورهان ‌پاموک ، کتابای اکتاویو پاز .. بعد علاوه بر این کتابا یک عالمه مجسمه و چیز میز باحال دیگه هم بود . خودش جاذبه‌ای بود برای خودش

قربونت عزیزم . فک میکنم این نون هایی که اینا درست میکنن برگرفته از همون نونای هایدی ایناس چون شبیه هموناس

قربون تو برم . مرسی برای حضورت

رعنا 23 خرداد 1401 ساعت 22:41

سلام
چقدر خوب که نوشتی و عکس گذاشتی، خیلی لذت بردم... ممنون چه جاهای قشنگی هم رفتی. خونه هم خیلی قشنگه در مورد عکس هاشون توی خونه، اینا براشون عادیه ولی ما بهش عادت نداریم. یادمه زمان دانشجوییم رفتم دفتر یکی از پروفسورهای دانشگاه که یک خانمی بود. عکس از خودش و همسرش و دخترشون گذاشته بود روی میزش که توی دریا با بیکینی بودند اون موقع خیلی تعجب کردم...

در مورد کارت بانکی آره هر کشوری بری البته اگر بانک هاش تحریم نباشن، با همین کارتت میتونی خرج کنی و خودش تبدیل به یورو می کنه و از حسابت کم می کنه. البته میدونی که داشتن پول نقد هم بیشتر جاها لازم میشه.
خوشحالم که بهتون خوش گذشته. من بعد از سفر یا یه مهمونی خوب، یه مدت عکس ها رو نگاه می کنم تا خاطره خوبش قشنگ بمونه برام و ناراحتی تموم شدنش رو زیاد حس نکنم احتمالا باید یکی دو روز مرخصی بگیری که خستگی سفر از تنت بره. خوبه که این هفته پنجشنبه هم تعطیله.

پس تو پیشنهاد می کنی بادن بادن بهتر از فرایبورگ هست؟ من تا آخر آگوست حسابی مشغولم و از الان دارم فکر می کنم بعد از اون چند روز به خودم استراحت بدم و ما هم یه جایی بریم.
یکی از دوستانم رفته بود هایدلبرگ و تعریف می کرد ازش. برای سفر بعدیت دربارش تحقیق کن

سلام عزیزم فدای تو بشم لطف داری
میدونی برای من هیچی ولی وقتی مقایسه میکردم با خودمون که هستن خانواده هایی که حتی عکسای معمولی شون هم جایی نمیذارن که در معرض دید مهمون و اینا باشه یک شکاف فرهنگی عمیق حس کردم

آره من نمیدونستم چطوریه بعد رفتیم سرچ کردیم درباره پول و همه گفته بودن که بهتره فرانک داشته باشین . واقعا نمیدونم چرا ما که خیلی راحت از کارت استفاده کردیم حتی نیاز به پول نقدم نشد .

اره من دیروز رو هم مرخصی گرفتم و چقدم خوب بود چون واقعا خسته بودم

رعنا جون به نظر من بادن بادن قشنگتر بود . بزرگ‌تر هم بود . بعد از بادن بادن تا فرایبورگ یک ساعت راهه میتونی یه روز بری اونجا چون میدونی بیشتر از یک روز هم کشش نداره . منظورم اینه که کوچیکه و همون یک روز برای دیدنش کافیه
ما هایدلبرگ تو کریسمس پارسال رفتیم . اینجا هم نوشته بودم دربارش . شهر قشنگیه خیلی ولی فکر میکنم باید تابستونم بریم

رهآ 23 خرداد 1401 ساعت 11:21 http://Ra-ha.blog.ir

تا ی جاهایی داشتم میخوندم گفتم حلتلش نمیکنم اگه سفرنامه با عکس نباشه :))) بعد خداروشکر اومدم پایین تر دیرم عکس هم داری :)
مرسی که بی برنامه گی های قشنگت با ما به اشتراک گذاشتی :)


چه خونه قشنگ و دلبری، دلم همچین بالکنی میخواد :) حق داشتی کیفور باشی ^__^

افسردگی بعد سفر رو دوست ندارم :))) اصلن همیشه در راه برگشت از سفر به سفر و مقصد بعدی فکر میکنم، باز اقلن ی خرده حالم بهتر میشه :)))

رها جان من تو کل سفر همش به همسرم میگفتم گوشیتو بده . بعد خودش میرفت تو کادر وامیستاد بهش میگفتم نه ! تو بیا این طرف از تو نمیخوام عکس بگیرم بعد خیلی براش سوال شده بود من این عکسا رو میخوام چیکار کنم

مرسی عزیزم. ایشالا یه تراس ازین قشنگ تر برای خودت داشته باشی

دقیقا منم از دیشب حتی دارم سرچ هم میکنم که میتونیم کجا بریم بلکه یکم حالم بهتر بشه

زری.. 23 خرداد 1401 ساعت 10:54 http://maneveshteh.blog.ir

قلم طنزت عالیه :)
واااااااو چه سفر خوبی بوده والله حق داشتی دوست نداشتی برگردی مرسی عکسها عالی بود و واقعا راست گفتی همون عکس از یه تیکه از خونه نشون میداد یه خونه ی واقعی با مفهوم خونه بودنش بوده. چقدر برام جالبه که خانواده ای اینطوری خونه اش را در اختیار یه خانواده دیگه قرار بده. درسته در ازایش یه پولی گرفته اما خب برای ماها اصلا این گزینه بطور کلی حذف هست و اساسا به این مرحله نمیرسیم که ببینیم چقدر گیرمون میاد.
و اینکه من متوجه شدم تو خیلی خوب میتونی نوع قلم و سبک هر پست را انتخاب کنی و انصافا در طول پست به همون سبک پایبند هستی، لذت بردم.

وااای زری جون چقد تعریف کردی خجالت زده شدم اصن

میدونی این خونه های airbnb معمولا اینطوری نیست . این خونه ها کلا برای اجاره دادنه و طرف توش زندگی نمیکنه و فقط خونه رو اینطوری میده به توریستا . توی خونه هاشون همه چیز هست ولی مشخصه که یک طوری چیده شده و آماده شده که برای استفاده ی چند روزه ی یک خانواده باشه مثلا . ولی این خونه اینطوری نبود و من فکر میکنم خودشون توش زندگی میکردن چون همه چیز خیلی زنده و تازه بود . بعد از تفاوت های فرهنگی مون بگم که مثلا توی خونه شون به در و دیوار عکس خودشون رو زده بودن که لب ساحل با بیکینی نشسته بودند هزینه اش هم شبیه هتل درمیاد یعنی خیلی هم ارزون نیست ولی چون آشپزخونه و اینا داره به نظرم خوبه .

عزیزم لطف داری خیلی با اینکه همیشه دوست داشتم خوب بنویسم ولی همیشه فکر میکنم از اون آرزوهاس که با خودم به گور میبرمش

ربولی حسن کور 23 خرداد 1401 ساعت 10:09 http://Rezasr2.blogsky.com

راستی آهنگتون در کشور ما قابل دسترسی نیست!

شوخی میکنین ؟! یعنی فیلترشکنم دیگه کار نمیکنه ؟
فکر میکنم این آدرس فیلتر نیست

https://soundcloud.com/bhevran/maria-mena-i-was-made-for

ربولی حسن کور 23 خرداد 1401 ساعت 10:07 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
سفر همیشه خیلی خوبه امیدوارم خوش گذشته باشه
من هم فقط یه بخش‌های کوچیکی از زندگیم spontan نیست!
خدایی دیگه آدم آهنی که نیستیم همه چیزمون از قبل برنامه ریزی بشه!

چقد خوبه که این حرف و از زبون یک دکتر می شنوم چون همیشه فکر میکردم دکترا از همینان که زندگی هاشون تا پنجاه سال بعد هم برنامه ریزی شده
زندگی اینطوری قشنگ تره و بیشترم خوش میگذره

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد