28 یونی ، از دنیای سگ ها

من و که دیگه عالم و آدم میدونن از هر جک و جونوری که متحرکه ( غیر از آدمیزاد ) می ترسم . اصلا هم دلم نمیخواد بترسم و تلقینی و ازین حرفا نیست . به جز تمامی خزنده ها و سوسک ها و پرنده ها بقیه رو دوست دارم ! و دلم نمیخواد ازشون بترسم ولی خب ارادی نیست .  

روز اول که رفتم سرکار درحال نشون دادن محل کار بودن که یکی از اتاقش دراومد و خودشو کریگ معرفی کرد و منم خودمو معرفی کردم و دومین حرفش این بود که از سگ که نمی ترسی ؟! قیافه ی منم که گویا با اون لبخندی که زدم نشون میداد که چقد میترسم ، اینه که گفت آخه اینجا یه سگ بزرگه و به اتاق خودش اشاره کرد و تو اتاق کریستین هم یک سگ کوچیکه و ماگالی و پیتر هم یک سگ دارن ! من که لبخندم روی صورتم قشنگ ماسیده بود گفتم : مشکلی نیست سعی میکنم نترسم .. بعد توضیح داد که سگ من و سگ ماگالی از هم خوششون نمیاد و هروقت همو میبینن شروع میکنن با هم دعوا کردن اما لازم نیست بترسی چون ما نمیذاریم همو ببینن .

چند روز بعد کریستین با سگ اش اومد که بره بیرون و داشت توضیح میداد که من این و میبرم بیرون و نیم ساعت دیگه میام . اسلاوی یکی از همکارامون شروع کرد قربون صدقه ی سگ اش رفتن و اصرار پشت اصرار که توام بیا باهاش صحبت کن . حالا من با این حجم ترسم به فارسی نمیتونم با سگ ها صحبت کنم چه برسه به آلمانی ! بعد من متوجه شدم که اینا وقتی میفهمن یکی از سگ میترسه به سرعت شرمنده میشن و ازش عذرخواهی میکنن که سگ شون اومده نزدیک طرف که البته نمیدونم این عذرخواهی واسه اونی که میترسه یا بخاطر سگ خودشون ! کریستین هم اون روز عذرخواهی کرد چون سگ اش چسبیده بود به پام ( در حالیکه من باهاش هیچ صحبتی نکردم ) و منم داشتم سکته میکردم .

ماگالی هم هرروز با سگ اش میاد و حدود بعد از ظهر مامانش میاد و سگ اش رو تحویل میگیره و میره . وقتی بهش گفتم من یکم از سگ میترسم گفت بخاطر دین تون ؟! گفتم نخیر کلا میترسم . بعد انگار که خیالش راحت شده باشه یه حالت صمیمیتی گرفت و گفت واقعا چرا میترسی ؟! ببین اصلا کاری بهت کاری نداره . من نگاهی به سگ اش انداختم که قدش که تا کمر من بود و هیکل اش هم دوبرابر من ! از این سگ گرگی ها که هرچند خیلی گنده ان ولی نژاد موردعلاقه ی من ان و صورتشون که شبیه روباهه خیلی قشنگه ولی با همه ی اینا من جرئت نزدیک شدن بهش رو نداشتم و فکر میکردم حالا درسته کاری باهام نداره ولی اگه یه روز کاری باهام داشته باشه میتونه یه لقمه ی چپ ام کنه ! 

روزها گذشته و روزهایی بوده که یهو دیدم در اتاق باز شده و سگ یکی شون اومده تو و روزهایی بوده که تو اتاق غذاخوری با سگ هاشون بودم و روزهایی بوده که سگ هاشون میومدن نزدیک و بوم میکردن و منم سعی میکردم واکنشی نشون ندم . چند وقت پیش سگ ماگالی که کلا درحال چرخیدنه اومد پیشم و زل زد بهم . یه طوری نگاه میکرد انگار یه چیزی می‌خواد . نگاهش یه طور خاصی بود . به ماگالی گفتم فک کنم چیزی می‌خواد شاید گشنه است . گفت اجازه داری نوازشش کنی !! دیگه چون ایشون لطف کردن و اجازه دادن منم با هزار سلام و صلوات یک دستی کشیدم بهش و خوشبختانه چون خیلی مو و پشم داشت دستم به استخوناش نخورد ( چون از این حالت که دست بزنم به موجودی و به استخونش بخوره واقعا میترسم !) و بعد دیدم اینم یکم خودشو چرخوند و ازین حرکت های لوس بازی‌ و منم به ناز کردنش ادامه دادم و خلاصه دیدم زیاد ترس نداره و دردم نداره ! و اونم تصمیم نداره منو بخوره ! بعد ماگالی با یک صدای بلندی گفت ببین تو میترسیدی ولی الان داری نازش میکنی و تمام روز به هرکی میرسید میگفت ببینید این از سگ میترسید ولی از صب سگ من پیششه . 

چند روز بعد پیتر که تقریبا از همه مسن تره اومد و گفت که همسرش چند روز رفته سفر و کسی نیست از سگ اش مراقبت کنه و از ماگالی خواست که این کار و براش بکنه  . بعد به من گفت تو که نمی ترسی ؟ و جلوتر از من ماگالی همون توضیحات رو داد . بعد پیتر گفت از کایا اصلا نباید بترسی چون دختر خیلی مهربونیه . کایا از این سگ های نژاد هاسکی بود که به نظر من اینا از همه سگ ها خوشگل ترن . من نشسته بودم که کایا تشریف آورد توی اتاق و راست اومد سمت من . بعد پیتر اومد و از توی ساک برند لویی ویتون کایا خانم ! یک بسته خوردنی درآورد و یکی گذاشت کف دست من و گفت بیا جلو بهش بده بخوره . من واقعا نمیخواستم پله های ترقی رو اینقد سریع طی کنم ! و واقعا توان اینو نداشتم که این موجود بیاد با اون دندوناش از کف دستم چیزی بخوره ولی پیتر اصرار داشت که بیا اینجا . بیا اینجا . دستتو بیار جلو و منم دیدم دیگه راه فراری ندارم و این کایا هم که قراره چند روز اینجا باشه پس بهتره باهاش طرح دوستی بریزم . اینه که دستمو دراز کردم و اونم لطف کرد و تا تونست دستامو لیس زد . اولین باری که یک موجود زنده همچین کاری باهام میکرد و راستش اولش چندشم شد و داشتم فکر میکردم هرچه سریعتر باید خودمو برسونم دسشویی و دستامو بشورم ولی کم کم احساس کردم که از اطمینانی که بهم کرد حس خوبی پیدا کردم . 

هیچی ‌دیگه اینطوری شد که مثلا نشستم و میبینم یه چیزی زیر پام وول میخوره و بعد میبینم سگ ماگالیه که اومده و خودشو بهم میماله . یا الان میتونم بشینم و بذارم سگ های اینا بیان کنارم و خودشونو بمالن بهم . البته تو همه ی اینا همین سگ ماگالی رو ترجیح میدم چون هم خوشگله هم خوش هیکله هم دستام به استخوناش نمیخوره ! و هم خودش باهام مهربونه و یک طوری خاصی خودشو میزنه به پاهام . یک طوری که انگار داره میگه “فکر نکنی خیلی ازت خوشم میاد ولی ازت خوشم میاد !” وقتایی که زل میزنه هم یه طوری نگاه میکنه انگار الان تمام زندگیش وصله به اینه که من نازش کنم . من تا حالا همچین نگاهی رو تو هیچ موجودی ندیدم .حس میکنم شخصیت خاص خودشو داره و از این نظر خیلی ازش خوشم میاد . خدا میدونه تا همین دو ماه پیش میرفتم خونه و میگفتم هدف اینا چیه این همه هزینه میکنن و وقت میذارن برای این سگ ها ؟! و الان تازه دارم یکم می فهمم . دلم میخواد ترسم کلا بره و ببینم این موجودات دیگه چه چیزایی دارن که تو آدما پیدا نمیشه ! 

نظرات 10 + ارسال نظر
ترانه 11 تیر 1401 ساعت 01:33 http://Taraaaneh.blogsky.com

من از سگ می ترسیدم. سالها پیش وقتی یک پاپی کوچولو رو که میخواستیم بیاریم، دیدم عاشقش شدم و از اون به بعد ترسم از همه حیوانات از بین رفت.
اگرمیخوای ترست بریزه یک سگ کوچولو یا یک گربه کوچولو بیار.

ترانه جان اصلا نمیتونم تصور کنم یک حیوون خونگی داشته باشم میدونی نه وقت نگهداریش هست نه حوصله اش نمیدونم شاید تو یه شرایط دیگه اگه باشم بهش فکر کنم
بعد گربه که واقعا اصلا نمیتونم چون واقعا میترسم و اصلا دوس ندارم

لیلی 10 تیر 1401 ساعت 13:10 http://Leiligermany.blogsky.com

من از سگ نمی ترسم ولی از این که جانداری چه جوجه چه سگ چه گربه زیر دست و پام باشه بدم میاد. و قضیه ای که رعنا خانم گفتن مو و آب دهان حیوان همه جای خونه باشم بدم میاد.
وابستگی به جانداری که کنارت هست از گلدان گل تا قناری و سگ اجتناب ناپذیر.همسایگی در یک خانه و رسیدگی بهشون وابستگی میاره

همین که نمیترسی خیلی خوبه لیلی جانم
من اولاش بدم میومد از همه چیزشون ولی الان یکم حساسیتم کمتر شده حداقل دیگه دستامو راه به راه نمیشورم
آره واقعا هر موجودی یه مدت کنارت باشه وابسته میشی تازه به من غیرجانداران هم وابسته میشم چه برسه به جانداران

منجوق 9 تیر 1401 ساعت 07:06 http://manjoogh.blogfa.com

منم برام سوال شد که کجا کار میکنی ؟ انگار تعداد سگ ها بیشتر از ادمهاست.
البته میدونم که یه طرحی اومده بود تو اروپا که اونهایی که حیوون خونگی دارن اگه اونو با خودشون بیارن سر کار باعث میشه تمرکزشون روی کار بیشتر بشه
به عنوان کسی که حیوون خونگی داره باید بگم حیوونها اون وجه هر ادمی که میخواد تو دنیا فقط مهرومحبت باشه رو فعالتر میکنن. چون فقط از ادم عشق میخوان
می بینم که خودتم یه روز خیوون خونگی بیاری

نه تعدادشون بیشتر نیست ولی اینجا تقریبا بیشتر شرکت‌ها فارغ از نوع کارشون آوردن حیوون خونگی به محل کار رو آزاد کردن و خب اینام معمولا تنها زندگی میکنن و کسی نیست که از سگ هاشون مراقبت کنه برای همین سگ هاشونو با خودشون میارن .
آره درست میگی من تا قبل از اینکه اینقد نزدیک باهاشون ارتباط داشته باشم هیچ تصوری نداشتم ولی الان نگاهم خیلی فرق کرده ولی بازم فکر نمیکنم هیچ وقت خودم بخوام یکی داشته باشم

رها 8 تیر 1401 ساعت 17:59 http://Farnoosh.e

سلام
نوشته هات خیلی دلنشینه
لیمو جان تا کسی خودش حیوان خونگی نداشته باشه درک نمیکنه. به نظر من خیلی باوفا و دوست داشتنین
اگه یه مدت دیگه بگی منهم به داشتن یکی از این هاپوها فکر میکنم من که تعجبی نمیکنم

سلام عزیزم
خیلی ممنون از نظر لطفت
آره درست میگی واقعا من خودم اصلا برام قابل درک نبود خواهرزاده ام گربه خونگی داره همیشه اذیتش میکنم که این چه کاریه تو کردی ولی الان داره نظرم عوض میشه
ولی فکر نکنم هیچ وقت خودم داشته باشم میدونی تو موودم نیست اصلا

در بازوان 8 تیر 1401 ساعت 10:42

سلام
فکر کنم غیر از آدمای کمی که واقعا فوبیا دارن، ترس بقیه فقط عادت نداشتنه.
خیلی زود جای مخصوصی توی قلبت پیدا میکنن

سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت به به به به صفا آوردین خانم
نمیدونم والا چیه ولی من باهاش کنار اومدم فعلا
هوووم باید ببینم

نسیم 8 تیر 1401 ساعت 05:51

یا پیغمبر
یا مریم مقدس
لیمو.....
چه جوری قاطی این همه سگ میتونی کار کنی
من از ترس سکته زدم اینجا
خدایی احسنت به شجاعتت به انعطافت
از هر حیوونی قد خدا میترسم (که البته این خیلی ضعف بزرگیه از نظر خودم)
اگر خودشون و بمالن بهم که میمیرم حتما

با بدبختی نسیم جان . حالا الان عادت کردم دیگه
کلا هم از قبل با خودم همیشه فکر میکردم باید یه جوری این ترس از همه حیوونا رو از بین ببرم تو خودم . بعدم دیگه کم کم که هی بیان و برن و ببینیشون ترست کم و کمتر میشه .
البته من همین الانم هنوز یکم میترسم و اصلا خودم داوطلبانه نمیرم پیششون

لیمو 8 تیر 1401 ساعت 05:24 https://lemonn.blogsky.com

منم از تماااااام موجودات زنده میترسم به جز سگ ها
واقعا دوست داشتنی و عاقلن
خصوصا ژرمن شپرد ( اون نژادی که اول گفتی) و هاسکی چشمام قلبی میشه اصلا میبینمشون.

آره عزیزم من حس خاصی بهشون نداشتم ولی الان که رفتاراشونو میبینم برام جالبه
باریکلا به تو که این نژادا رو بلدی من که کلا تعطیلم فقط از روی قیافه میشناسمشون
ولی باهات خیلی موافقم همین گنده ها که شبیه گرگ و روباهن خیلی خوشگلن

رعنا 7 تیر 1401 ساعت 20:11

پیشرفتت خیلی خوب بوده من که هنوز نتونستم با سگ ها ارتباط بگیرم. با اینکه اصلا حساس نیستم روی تمیزی زیاد، ولی فکر می کنم چطور میشه یه سگ که بدون کفش همه جا راه میره، با همون پاها بیاد توی خونه و روی مبل و تخت؟ چطور موهاش و اب دهونش همه جای خونه و لباس ها و ظرف ها باشه؟ تازه باید به نظافت و سلامت و گردشش هم برسی. دوستشون دارم ولی نمیتونم فکر کنم بشه باهاشون زندگی کرد. البته حتما میشه که اینها همه سگ دارند و مثل اعضای خانواده شونه. دوست همسرم از خانمش جدا شده و هفته ای دو روز سگشون میاد پیش آقاهه، مثل بچه شون همسرم میگه وقتی بازنشسته شدیم یه سگ بزرگ می گیریم. من گفتم خودت باید همه کاراشو بکنی، من دوست ندارم. بهم میگه انقدر بهش وابسته میشی که دیگه اجازه نمیدی من کاراشو بکنم

رعنا جون من تو شرایط بدی بودم واقعا مجبور شدم کنار بیام تازه هنوزم یکم میترسم و کلا هم تمایلی ندارم زیاد برم نزدیکشون . اون اولا منم همین حس رو داشتم که الان هر دفعه دست میزنم بهشون باید برم دستامو بشورم ولی الان یکم بیخیال شدم چون میبینم بلاخره که اینا توی دست و پای ما هستن اونجا .
آره مدل برخورد اینا خیلی متفاوته
واقعا رعنا جون من هنوز درک نکردم چطوری تنهایی برطرف میشه ولی گویا برطرف میشه و واقعا بهشون وابسته میشن . میدونید یه طور جالبی ابراز محبت میکنن که آدما خوششون میاد
من که اصلا به داشتنش فکر نمیکنم چون خیلی زیاد علافی داره و منم اصلا حوصله ندارم

رهآ 7 تیر 1401 ساعت 20:03 http://Ra-ha.blog.ir

فقط کامنت آقای دکتر :))))

سلام
اینها توی این باغ وحششون کار هم میکنن؟!

تو این باغ وحش منم حتی کار میکنم
یعنی جمیع شون رو با خاک کوچه یکسان کردید

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد