نه به همین یک سال پیش که لحظه شماری می کردم برای آخر هفته که بریم یک جای جدید نه به الان که دلم میخواد عین دوروز رو توی خونه لش کنم و فقط بخورم و بخوابم . ولی دیروز برنامه داشتیم که بریم Rüdesheim که پارسال هم همین وقت ها رفته بودیم . واقعیتش اینقدر کار داریم برای شنبه ها که از صبح که بیدار میشیم در حال بدو بدو ایم تا شب چون یکشنبه ها به طرز عجیبی همه جا تعطیله و مثلا اگه بدون نون بمونی دقیقا بدون نون موندی تا دوشنبه ! 

بهرحال صبح بیدار شدیم و رفتیم فرانکفورت چون من تصمیم گرفتم یکی از کوله های این برند fjällräven رو بخرم . این برند لامصب کوله های فوق العاده قشنگی داره . درواقع کوله هاش ساده ی ساده ان اما در بی نهایت رنگ های خوشگل و البته با قیمت های گرون ولی من تصمیم گرفتم که یه دونه بخرم . بعد از تحمل شلوغی و ترافیک فرانکفورت ( این شهر رو با یک شدتی دوست ندارم که قابل به توضیح نیست !) به مغازه ی مورد نظر رسیدیم و من از بین شونصد تا رنگ، رنگ “سبز جنگلی“ رو پسندیدم که خیلی به نظر خوشرنگ بود ! بعد همسرم گفت : اینکه آنلاینش بیست یورو ارزون‌تره !! حالا بماند که اونجا چقد حرص خوردم که نمیشد شب قبل اینو چک کنی ؟! اما بهرحال دوباره خودمونو انداختیم توی ترافیک و شلوغی و برگشتیم . درحالیکه با دوستامون ساعت دوازده قرار داشتیم ساعت سه تازه رسیدیم و همگی راه افتادیم .

 به وسط های راه که رسیدیم متوجه شدیم یک سری از مسیرها بسته است و Navigation ماشین درست نمیفهمید که کدوم مسیر بهتره . دوستمون از اون ماشین زنگ زد و گفت Navigation ماشین ما هم داره اشتباه میگه و شما Waze بزنین ببینیم از کجا باید بریم . یعنی خنده داره که Navigation یک نیسان و بی ام و توی این مملکت نمیتونن خودشو به سرعت آپدیت کنن ! من روی گوشیم زدم Rüdesheim و افتادیم توی مسیر جدید . یک مقدار که رفتیم جلوتر یک تابلو زده بود قودزهایم ولی مسیری که Wase نشون میداد یک مسیر دیگه بود و ما هم گفتیم خب این ویزه بلاخره بهتر میفهمه ! بعد دوستمون زنگ زد و گفت فکر کنم داریم اشتباه میریم چون تابلو این طرف رو زده بود قودزهایم و ما هم گفتیم نه پشت سر ما بیاین که همه چیز اوکیه . پنگوئن خوابیده بود و من هم داریوش گذاشته بودم و با یاور همیشه مومن چنان حالی میکردیم که تو کنسرت ملت اینقدر حال نمیکنن !

حدود پونزده کیلومتر که رفتیم دوباره دوستمون زنگ زد و گفت من روی ماشین زدم قودزهایم و این همش داره میگه bitte wenden sie ! یعنی دور بزنید و ما هم سفت میگفتیم که بابا مگه قرار نشد ویز بزنیم ؟! اون Navigation رو خاموش کنین و پشت سر ما بیاین و از مسیر لذت ببرین . بعد از پونزده کیلومتر که ویز نشون میداد که داریم به مقصد نزدیک میشیم همسرم گفت تو مطمئنی شهر رو درست زدی ؟ منم خندیدم و گفتم نه میخواستم بزنم Rüdesheim زدم Rüsselsheim ! ( که یه شهری تو همین ایالت خودمونه ) . همسرم گفت آخه الان قاعدتا باید رودخونه رو ببینیم ولی اینجا هیچ رودخونه ای نیست . من دوباره ویز رو چک کردم و دیدم خب مقصد قودزهایمه و همه چیز درسته . ولی همسرم راست میگفت اون اطراف هیچ اثری از رودخونه نبود . یک لحظه با خودم گفتم شاید باید اسم شهر رو میزدمRüdesheim am Rhein . وقتی این اسم رو زدم توی ویز دیدم بعععله این شهر یک قودزهایمه دیگه اس و عجیبه که دو تا شهر با همین اسم توی این ایالت هستن . داشتم توضیح میدادم که چه گندی زدیم و همسرم میخندید و میگفت این دوستمون از همین لحظه باهامون قطع رابطه میکنن با توجه به اینکه ظهر هم سه ساعت معطلشون کردیم ! که خودش زنگ زد و گفت که دقیقا کجا دارین میرین شما ؟! و ما هم توضیح دادیم که داستان چیه . اونم گفت لطف کنید پشت سر ما بیاین چون ماشین ما دوساعته داره میگه دور بزنید ! خلاصه نیم ساعت دیگه هم رانندگی کردیم و این بار رسیدم به شهر موردنظر اما . اماااا رسیدیم به این سمت شهر ! درواقع شهر در دو طرف رودخونه واقع شده و تمام جاذبه هاش اون سمت بود و هیچ پلی هم این وسط نبود . Navigation ما نشون میداد که باید از روی رودخونه رد شیم اما اونجا هیچ پلی نبود و ما هم نمیفهمیدم منظورش چیه . دوستمون از ماشین پیاده شد و گفت شما دو تا خیلی خوبین ! داریوش گذاشتین و آهنگ میخونین و هرچی ما خودمونو میکشیم که اشتباه دارین میرین میگین نه ! و وقتی به اندازه ی کافی مارو مسخره کردن !! گفت ماشین منم میگه از وسط آب برید ! ویز رو زدم و اونم میگفت از وسط آب برید ! بهرحال پیاده شدم و رفتم نزدیک آب و دیدم یک کشتی هست که ماشین ها رو میبره اون طرف و در کمال ناباوری هزینه اش برای هر ماشین شش یورویه ! اومدم و گفتم این Navigation های ما خیلی باهوشن چون احتمالا منظورشون اینه ماشین رو ببریم روی کشتی و اینطوری بریم اون طرف . این قسمت کشتی خیلی کیف داد با اینکه کلا پنج دقیقه بود! 

 بلاخره ساعت شش عصر رسیدیم به قودزهایم سمت خوبش ! امسال هم نشد که از بین اون تاکستان های بزرگش پیاده بریم ولی قرار شد در اولین فرصت این کار رو بکنیم . یعنی یک بلیط یک طرفه ی تلکابین رو بگیرم و بریم اون بالا و بعد پیاده از بین تاکستان های پر از انگورهای سیاه برگردیم . 

توی شهر فستیوال تابستانی بود و هرگوشه یک بند در حال اجرای کنسرت بود و ملت هم یک دست جام باده و یک دست زلف یار درحال عشق و حال بودند . اولین بار بود بعد از مدت ها راه رفتن توی شب رو هم تجربه کردم چون تا چند وقت پیش هوا تا ساعت های ده و نیم روشن بود و هرچی هم بیرون بودیم بازم شب نمیشد ولی الان ساعت نه و نیم هوا تاریکه تاریکه . هوا هم ملس بود و خلاصه همه چیز زیادی خوب بود . بیشتر رستوران ها موسیقی زنده داشتند . توی یکی از رستوران ها یک آقایی پیانو میزد و یک آهنگ فرانسوی میخوند و چند نفر هم وسط می رقصیدند . یکی از این چند نفر یک خانم مسن روی ویلچر بود که با همسرش که ایستاده بود می رقصیدن . خانمه با یک شوقی صندلیش رو میچرخوند و دست های همسرشو میگرفت و میخندید . ازون تصویرها بود که دلم میخواد تا همیشه یادم بمونه . 

آخر شب خسته بودم و پاهام درد میکرد و فکر میکردم یک سری کار دوباره موند ولی مثل اون سکانس فیلم “در دنیای تو ساعت چنده ؟” با خودم فکر کردم می ارزید .. 




نظرات 5 + ارسال نظر
در بازوان 6 شهریور 1401 ساعت 09:34

چقدر جای قشنگه خیلی زیاااد.

بخوام فارسی بگم شما داشتید میرفتید بیرجند مثلا، بعد ترسیدید که اشتباهی برید بجنورد ولی سر از بروجرد درآوردید:)))

الهام مرسی از این بومی سازی ای که کردی همچین اتفاقی افتاد

منجوق 3 شهریور 1401 ساعت 07:33 http://manjoogh.blogfa.com

مرسی بابت عکس ها خیلی خوب بودن
دفعه بعد که پیاده روی کردی منم یاد کن عاشق تاکستان هستم هرچند انگور دوست ندارم

فدای تو عزیزم
حتما حتما یادتون میکنم چون منم انگور زیاد دوست ندارم

شادی 1 شهریور 1401 ساعت 04:06 http://setarehshadi.blogsky.com/

همیشه به سفر عزیزم، چه عکسهای خوشگل و زنده‌ای

مرسی شادی جانم چشمات قشنگ میبینه عزیزم

نسیم 31 مرداد 1401 ساعت 06:27

great

لیمو 31 مرداد 1401 ساعت 05:26 https://lemonn.blogsky.com/

چقدر قشنگه عزیزم
این داستانهای حین سفر خاطره میشه همش.
ما هم چنین تجربه ای رو با گوگل مپ داشتیم و کار به جایی رسید که ساعت 11 شب شش تا ماشین بصورت قطاری توی جاده یکطرفه به مدت 15 دقیقه داشتیم خلاف رانندگی میکردیم و هر لحظه ممکن بود کتلت شیم.

مرسی فدات شم
وای چه جرئتی داشتین تو جاده ی یک طرفه
ولی واقعا همینا خاطره های قشنگی میشن

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد