یکی دو بار توی همین یکی دو روز گذشته سعی کردم یک‌چیزهایی بنویسم . اینقدر فاصله افتاده این وسط و اینقدر اتفاق های خوب و بد افتاده که حالا نمیدونم سر کدوم نخ رو باید بگیرم و از چی باید بنویسم . 

برای اولین بار توی زندگیم امید دارم به ایران . میگم برای اولین بار چون هیچ وقت و هیچ وقت به هر چیزی که مربوط به ایران بود امید که نداشتم هیچی برام مایه ی ناامیدی بود . شاید هم امید دارم چون مدام فکر میکنم اگه هیچی عوض نشه چه بلایی قراره سر این همه جوون و نوجوونی که گرفتن بیاد ؟! و چون از فکر کردن بهش هم وحشت دارم به خودم امید میدم که حتما یک چیزی میشه . 

از صبح تا شب سرم توی توییتره . از وقتی دیدم توی وبلاگها که هیچ حرفی نیست انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده و توی اینستاگرام هم که سطح دغدغه ها و سواد ملت ناراحت کننده است واقعا ، روی آوردم به توییتر. بعد از اینکه اونجا حسابی حرفهای زشت و فحشای رکیک یاد گرفتم ! و روزهای زیادی از خوندن این “برایِ” ها و سرنوشت جوون های این مملکت و هزار تا داستان دیگه افسردگی گرفتم این روزها فکر میکنم باید پاکش کنم چون دیگه کشش ندارم . 

 به زور خودمو می کشونم سر کار و اونجا مطلقا حوصله ندارم با کسی حرف بزنم . ازشون بدم میاد چون هیچ کدوم نگفتن تو مملکت تو چه خبره درحالیکه همشون از صبح تا شب اخبار گوش میدن . فقط یک روز کریستف اومد و یک حالت صمیمیتی گرفت و با یک صدای آرومی گفت : همه چی خوبه ؟! این مسخره ترین سوالی بود که شنیده بودم ولی گفتم آره ! بعد همین چند روز پیش همه رو دعوت کردن به سالن غذاخوری و اونجا روی یک میز بزرگ شیشه های شامپاین توی یخ و آبمیوه های مختلف و یک کیک گنده بود و میشاییلا یکی یکی گیلاس ها رو پر میکرد و میداد دستمون . چرا ؟ چون بعد از ده سال بیشترین درآمد رو توی سپتامبر داشتیم ! بعد همه گیلاس ها رو زدن به هم و خوردند و خندیدند . بله منم زدم و خوردم ولی از همه طلبکار بودم . از خودم که برای چی وسط عیش و نوش اینام و اصلا این چه دنیای کوفتی ایه که یک سرش یک عده خوش و خرم گیلاس های شامپاین شون رو بهم میزنن و جشن میگیرن و اون سرش برای ساده ترین حق و حقوق شون باید کشته بشن ، اونم به فجیع ترین شکل ممکن . از چشمام با لبخند ماسیده ام معلوم بود یک شرقی غمگین بودم وسط یک مشت غربی که اصلا نمیدونن “اندوه” یعنی چی ؟! ما هرجا بریم و به هرجا برسیم یک “شرقی غمگین ایم” . با همون مضمون و اون امید که‌فریدون فرخزاد میگه . 


ز و همسرش و مامانم با دوستامون که ایران بودند هفته دیگه میان اینجا . عین ایران شد که یهو شب ده نفر‌ آدم می ریختن خونه ی آدم ! گفتم که ما هرجا بریم باز یک شرقی ایم ! یک هفته تعطیلم که امیدوارم بتونیم بریم یک جایی . دلم میخواد مامانم رو بردارم و تک تک جاهایی که تا الان رفتم و بهش نشون بدم که نمیدونم چقدر در این موضوع موفق بشم !

 شدیدا میخوام برم یک جایی که نه توییتر باشه نه هیچ خبری ! بعد برگردم و ببینم ایران جای خوبان شده ! 


نظرات 6 + ارسال نظر
من 23 مهر 1401 ساعت 21:50

چرا خودتونو میکشید والا ما تو ایرانیم هیچ خبریم نیس خوش وخرم زتدگی میکنیم عروسی وعزا به پاست فقط تو توییتر واینستاس که هرشب دولت سقوط میکنه فقط حیف یادشون میره دکمه سیو رو بزنن دوباره فردا روز از نو

آها ! جالبه که وسطِ زندگیِ خوش و خرم گونه تون ، بچه دانش آموز و زندانی میکنن و نوجوونای هیجده نوزده ساله کف خیابون تیر میخورن و کشته میشن ! ببخشید که ما بخاطر این اتفاقا داریم خودمونو میکشیم !!

درضمن اگه این چیزا براتون خنده داره خودتونو به یک دکتر نشون بدین !

لیمو 20 مهر 1401 ساعت 11:31

جدیه لیموجان . شهر ما جزو شهرهای شلوغه و متاسفانه کشته هم داشتیم. اگر مختصات خیابونها رو بگم میدونم که میدونی کجاست. دانشگاهها و مدارس هم وضعیت درستی ندارن. اونایی که میگن جدی نیست توی خونه ان و نمیبینن، شهر پر از مامور و ادوات جنگیه.
+میدونی من هم امید دارم که با مامانت بهت خیلی زیاد خوش بگذره و وقتی برگشتی ببینی اینجا جای خوبان شده باشه

عزیزم تو شهر خودمون که کاملا درجریانم چه خبره دوستم میگفت تهران روزها که هیچ خبری نیست شبا هم فقط بعضی مناطق شلوغه .. ولی متوجه ام جدیه و امیدوارم این دفعه رو مردم شل نگیرن که دیگه قال قضیه کنده شه .
آخ از فکر کردن بهش هم ذوق میکنم

زری.. 18 مهر 1401 ساعت 06:13 https://maneveshteh.blog.ir

میبینی تو از همکاران خارجی ات توقع همدردی داشتی و اینکه حداقل یه کلمه بپرسند عامو چه خبره تو کشورت؟ ما کر و کور نیستیم و داریم میبینیم. بعد نمی‌دونم چه سمی هست که تو همین بلاگستان بین همین دوستان گلچین شده ای که میخونیم موجی راه افتاده از اینکه انگار هیچ اتفاقی نیفتاده! فقط دوست دارم بدونم اگر یکی از این خارجی ها ازشون بپرسه فلانی چه خبر از کشورت چی می‌گند؟ در جواب میگند که نه گول رسانه های خارجی را نخورید همه جا امنه و مردم ایران دارند به زندگی شریفشون ادامه می‌دهند :((
یه پست نوشتم در همین مورد تو وبلاگم و گله ای که از این دوستان داشتم

زری جان فکر میکنم اینجا محیط یکم بسته اس ، راحت میتونن یکی رو پیدا کنن و اذیتش کنن .. 
یه عده هم که چیزی نمیگن مثل اینایی که تو اینستاگرام هستن و به روی خودشون نمیارن از خودشونن !
بعد زری جان اینایی که اینجا می نویسن مثل من و تو آدمای جاافتاده و بچه داری ان که واقعا نمیخوان نه برای خودشون نه خانواده شون اتفاقی بیفته .. این لعنتیا بدجور مردم و توی این سالها ترسوندن
راستش چند روز پیش دوستم داشت بهم میگفت اینجا شبیه فیلم هایی که میبینی نیست و اونقدم شلوغ نیست .. منم کلا ناامید شدم ولی متاسفانه یکی از آشناهای نزدیک مون رو گرفتن و چند روز زندان بود تا خبر سلامتی این بعد از سه روز اومد من یه دور مردم و زنده شدم .. نمیدونم بلاخره چقد جدیه ولی امیدوارم یک چیزی بشه

نسیم 17 مهر 1401 ساعت 09:59

چشمت روشن عزیزم برای اومدن مامان
خیلی غمگینم خیلی نگران جوونای ایران خیلی نگران آینده که چی میشه
تف به جبر جغرافیایی

مرسی نسیم جانم فدات شم
تف تف واقعا ! من شبانه روز دارم دعا میکنم یه چیزی بشه

در بازوان 16 مهر 1401 ساعت 21:12

چشمت روشن و حسابی خوش بگذره بهتون

امیدوارم تا تو میری به مهمونا برسی و برگردی واقعا یه چیزی شده باشه:))

قربونت بشم عزیزم
وای یعنی میشه من برم یه نهار و شام بدم به مهمونا بعد بیام ببینم آخوندا رفتن ؟!

shirin 16 مهر 1401 ساعت 20:12

امروز شهر جنگ زده بود. همه جا پر از مامور و گاز اشک آور ... همه عصبانی هستیم بخاطر مهسا و جواب پزشکی قانونی دستوری، بخاطر سارینا که تمام یوتیوبش رو زیر و رو کردم و باورم نمیشه خودکشی کرده باشه بخاطر نیکا که معلوم نیست اون وقت شب چطور رفته توی یه خونه غریبه و خودکشی کرده بخاطر اینهمه دروغ. اینهمه کشت و کشتار...
البته میدونم که فایده نداره شاید کمی به زنها آزادی بدن ولی رفتن؟! اینها به این راحتیا نمیرن تا تک تک مردم را نکشن

شیرین جان اینا هواپیما رو با اون عظمت و اون همه آدم توش زدن و عین خیالشون هم نبود . تورو خدا این چرندیاتی که اینا میگن و باور نکنید اصلا یه لحظه بهش فکر هم نکنید .
شاید این سری فایده داشته باشه .. شاید یه اتفاق خوب افتاد ..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد