من هنوزم نمی فهمم چرا ما باید درخت کریسمس بگذاریم یا چرا باید سال نو میلادی رو جشن بگیریم ؟! سال نو میلادی که واقعا برام هیچ معنی ای نداره . و راستش سال نو خودمون به نظرم معنادارتر و زیباتره . حتی همینکه ساعت عوض شدن سال نو ما متفاوته هم واقعا هیجان انگیزه ‌و این سال نو میلادی که هرسال ساعت دوازده شبِ واقعا بدون جذابیته ولی با همه ی اینها بلاخره باید خودت رو تو این مردم یک طوری حل کنی که دست کم به خودت زیاد سخت نگذره . دیشب هم یک برنامه ی مفصل داشتیم شامل رفتن به یک رستوران ، پیاده روی در یک مسیر و رسیدن به یک چشم انداز ، اتراق کردن در آنجا و بساط آتش بازی و رقص و اینها را پهن کردن ، سال را نو کردن ، ادامه ی رقص را به خانه منتقل کردن و یک جورایی خودمان را کشتن بود ! و من از سر شب که چه عرض کنم از سر صبح توی مود درب و داغونی بودم که علتش هم خستگی اسباب کشی و کار و اینها بود و راستش ترجیح میدادم توی خانه ی گرم مان بخوابم به جای اینکه به این مراسم طولانی و با جزییات بپیوندم ! اما بهرحال با همه ی اینها شب خودم را جمع و جور کردم و به کامیونیتی پیوستم !

برای لحظه ی تحویل سال نو ! قرار بود برویم یک شهری نزدیک شهر خودمان و یک مسیر مزرعه طوری را برویم و بعد از آنجا به یک چشم انداز از فرانکفورت برسیم . باید بگویم یکی از زیباترین و جادویی ترین چیزهایی که در این مدت دیدم همین منظره ی شهر در لحظه ی سال نو بود . احتمالا همه میدانند که آتش بازی در اروپا برای سال نو خیلی مفصل و چشم گیر است . دم سال نو تمام فرانکفورت زیر پای ما بود و آسمانِ تمامِ شهر پر از این نورهای رنگارنگی که می رسند به یک جایی توی آسمان و بعد توی هوا ناپدید می شوند بود . از این سر تا آن سر شهر . انگار که یک تصویر پانارومایی بود یا یک انیمیشن  برای نشان دادن وسعت شادی اینها . من هم تا تونستم نگاه کردم . اطرافیان هم یکی یک بطری دستشان بود و محو تماشای این زیبایی بودند . 

برگشتیم خانه ی دوستمان . نشسته بودیم دور هم و حرف های بیخودی می زدیم . به بچه هایمان نگاه میکردم که یک رنج سنی از چهار سال تا پونزده سال بودند . بچه ها با هم آلمانی حرف میزدند ! به همسرم گفتم اینا رو ببین . البته که با ما فارسی حرف می زنند اما من جدیدا متوجه شدم که پنگوئنم وقتی با خودش بازی می‌کند آلمانی حرف میزنه ! و احتمالا کمی دیگه آلمانی هم فکر میکنه و نمی‌دونم چرا این به نظرم غم انگیزه . 

حجم خستگیم اینقدر زیاد بود که با اینکه ازونام که برای رقصیدن نمیگم زمین کج ه ! اما اصلا حوصله ی هیچی را نداشتم . به شوخی میگفتم من تا ایران آزاد نشه دیگه نمی رقصم ! دوستمون ظرف حلوا رو گرفت جلوم و گفت بیا اینم حلوای اخوندا ! یک حلوای دو رنگ خوش قیافه ولی حیف که من اصلا حلواخور نیستم ! رو به همسرش گفتم حقیقتا هدفت چی بوده تو شب سال نو حلوا درست کردی ؟! گفت حلوای ملاهاس دیگه ! باید پیش پیش درست کنیم تا برن ! و همه خندیدند . با خودم فکر کردم احتمالا بخاطر همه ی اتفاقات این مدت هم بود که اصلا حوصله ی حرکات موزون و این چیزها رو نداشتم. البته که برای اینکه به میزبان برنخوره همراهی کردم ولی با یک خستگی ذهنی و جسمی و روحی و روانی و ازین حرفا . سهم من از سال نو فقط همون نورهای در آسمان و تصویر پانارومایی بود . 

خلاصه سال نو میلادی بر اونهایی که این وقت سال رو جشن می‌گیرد مبارک باشه . 

نظرات 6 + ارسال نظر
لیلی 15 دی 1401 ساعت 13:28 http://Leiligermany.blogsky.com

بچه های دورگه دنیای متفاوتی دارند هم تو خانه برای پدر و مادر متفاوتند و هم برای پذیرش در جامعه بیرونی تلاش می کنند ولی توانایی های اجتماعی زیادی دارند و به خاطر چند زبانه بودن پیشرفت خوبی دارند

اره لیلی جان همینطوریه که میگی . من خودم خیلی وقتا فکر میکنم چقد روی دخترم فشار بوده وقتی سه سالگی می رفته مهد و هیچی از حرفاشو نمیفهمیده ولی الان خداروشکر خیلی خوبه و توی جلسه هایی که داریم هم مدیرش میگه که آلمانی خیلی خوب صحبت میکنه و با توجه به اینکه زبان دومش هست خیلی عالیه .
والا ما پدر مادرا هم برای پذیرش تو جامعه ی بیرون خیلی تلاش می‌کنیم

رعنا 13 دی 1401 ساعت 21:49

سلام... سال نو مبارک!
ما برای سال نو لندن بودیم و نمیتونم برات بگم که چقدر باشکوه بود. انقدر زیبا بود که تا روز بعدش و حتی همین الان هیجانش رو احساس می کنم. انتخاب موزیکشون هم عالی بود. می تونی توی یوتیوب سرچ کنی و ببینی، حتی توی یوتیوب قشنگتر معلومه چون از زوایای مختلف فیلمبرداری شده. من هم همونطور که محو تماشای اینهمه نور و رنگ و شادی بودم، ته دلم غمی داشتم که چرا ما یادمون نمیاد توی یک مراسم عمومی شاد شرکت کرده باشیم؟ که توش همه خوشحال باشند. مثلا چی می شد اگه برای نوروز، چهارشنبه سوری، یلدا، ... مراسم عمومی بود توی میدون آزادی مثلا... نورافشانی و آتیش بازی بود، رقص و موزیک و شادی بود... من که اعتراف می کنم حسودی می کنم بهشون.
امیدوارم یک روز همه مردم دنیا مخصوصا مردم ایران عزیزمون شاد و در آسایش باشند.

سلام عزیزم سال نو توام مبارک باشه
چقد جالب که یکی از همکارای منم لندن بود و تمام فیلم و عکساشو بهم نشون داد وااااقعا باشکوه بود
واقعا حیف رعنا جان . الان همین نوروز و چهارشنبه سوری هم اصلا هیچ رنگ و بویی نداره و خیلی ها اصلا نمی گیرن منم حسودی میکنم بهشون که میتونن اینقد لذت ببرن از زندگی و سهم شون از زندگی اینقد زیاده

سلام
یادمه یک بار مصاحبه با یکی از فوتبالیستهای ایرانی ساکن آلمانو میخوندم که گفته بود برای این که بچه مون پیش بچه های اینجا احساس کمبود نکنه کاج میگذاریم و تزئینش میکنیم

اره درست گفته . حالا نه دقیقا بخاطر اینکه احساس کمبود نکنه جلوی اینا . موضوع اینکه نمیخوایم احساس تفاوت بکنه با دوستاش . وقتی فکر کنه خیلی باهاشون متفاوته کمتر میتونه باهاشون احساس صمیمیت بکنه و احساس نزدیکی کمتری میکنه بهشون . دقیقا به همین دلیل پارسال ما درخت گرفتیم ولی امسال به علت اسباب کشی نگرفتیم و احتمالا سال‌های بعد بگیریم ولی در کل برای من به شخصه که هیچ معنی ای نداره .

لیمو 13 دی 1401 ساعت 07:30 https://lemonn.blogsky.com/

بعضی وقتها فکر میکنم اگر مراسمهای مختلفمون به بزرگی و باشکوهی کشورهای دیگه اجرا میشد، چیییی میشد.
سال نوی ما نیست اما امیدوارم برای ما هم نو باشه :)
+ راستی برای پنگوئن باید بگم که کم کم عادت میکنی. دخترخاله من که آلمان به دنیا اومد اوایل یه کم همه چی عجیب بود اما الان کاملا آلمانیه. ما رو دوست داره و سوالهای عجیب غریب میپرسه.

به خدا منم همیشه همین فکرو میکنم و میگم حیف که مراسم ما به اون قشنگی حتی تو ایرانم اینقدر با شکوه برگزار نمیشه
من عادت کردم عزیزم ولی خیلی به نظرم یه جوریه . احتمالا خاله ات هم درک میکنه . این بچه ها قشنگ فارسی حرف میزنن و می فهمن ولی زبان اولشون انگار این نیست . وقتی بیشتر تایم شون رو با این زبان حرف میزنن ، با دوستاشون با این زبان ارتباط برقرار میکنن و همه ی اینا یعنی زبان اول شون آلمانیه و این به نظرم یکم غریبانه است

زری.. 11 دی 1401 ساعت 12:34

خدایی چرا حلوا درست کرده بود؟:))) اما از استدلالش خوشم اومد ها ها ها
من هم چندروز پیشتر حلوا درست کردم، مدرسه دخترم گفته بود برای شهادت حضرت فاطمه بچه ها یه چیزی بیاورند که مراسم بگیرند هر کلاس! دختر من که اصلا نگفته بود تو خونه:) بعدش گفت دوستش حلوا آورده بوده و قرار بوده ببرند زنگ تفریح بقیه ی دیس را بخورند که ناظم برده تو دفتر! دیگه گفتم خودم درست کنه بچه ام دلش خواسته :) برعکس تو من حلوا دوست دارم.
آخی طفلکی ها با هم آلمانی حرف میزنند! راست میگی ایکاش زبان ذهنش فارسی میموند هرچند فرقی نمیکنه آدم بخواد با خودش حرف بزنه با هر زبونی حرف بزنه که دیگه خودش حرف خودش را میفهمه؛)
سال ۲۰۲۳ برای همه مون سال خوبی باشه:)

زری جان من نه حلوا دوس دارم نه حلوا بلدم درس کنم احتمالا بخاطر اینکه حلوا رو همیشه توی مراسم عزا می دادن و تو اون مراسم من اصلا دلم نمیخواست چیزی بخورم . ولی چون بیشتریا حلوا دوس دارن برا همون درست کرده بود به سرعت هم تموم شد
اره من واقعا متاثرم ازاینکه به یک زبون دیگه فکر میکنه اونم آلمانی
ایشالا ایشالا

نسیم 11 دی 1401 ساعت 10:57

سال نو و خونه ی نو مبارک لیمو جان

مرسی عزیزدلم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد