مطمئنم خودم خودم را چشم زدم . چپ رفتم ‌و راست اومدم و گفتم 

هیچ علائم جدی ای ندارم . بار قبل به دکتر گفتم حالم نرماله ‌و بعضی وقتا فراموش میکنم که باردارم . زد به میزش ( و من تعجب کردم که آیا این یک واکنش بین المللیه ؟!) و گفت : امیدوارم همینطوری خوب پیش بره ! 

هفته پیش یک بار سر کار بالا آوردم ! با خودم گفتم خب یک بار طبیعیه دیگه ! فرداش خوب بودم ‌اما از روز بعدش مدام بد و بدتر می شدم .

چند روزه طعم قهوه ترشه ! اینقدر به نظرم ترشه که نمیتونم بخورمش . با حذف قهوه ی صبح سر درد اومده سراغم . اشتهام تقریبا صفر شده و هرکار میکنم خودمو تحریک کنم هیچ غذایی برام جالب نیست . سهمم از نهار و شام هرروز کم و کمتر شده تا اینکه در دو روز گذشته در مجموع دو وعده غذا خوردم اونهم با اصرار ‌و خواهش و تمنا ! احتمالا فشارم بیشتر میفته چون بیشتر هم سردمه . امروز همسرم اصرار داشت به مناسبت ولنتاین منو ببره بیرون . من اما از پشت پنجره با دیدن آسمون ابری و درختای خشک شده چنان یخ زدم که یهو بی مقدمه گفتم : منو بکشی هم امروز بیرون نمیام ! و اون با تعجب نگاهم کرد و گفت : قرار نیست بکشمت ! فقط یه پیشنهاد ساده بود !!   

دیروز بلند شدم و گفتم اصلا اینا همش توهمه ! من خیلی ام خوبم ! و برای اینکه به خودم و دنیا ثابت کنم که چقدر خوبم شروع کردم به بار گذاشتن آبگوشت ! یک به هم انداختم توش با مقدار کافی مرزه که عیشم کامل باشه ! ظهر هم یک گوشت کوبیده اساس ساختم و همراه دوغ آبعلی که تازه پیداش کرده بودم و ساخت هامبورگ بود! خوردم . دوغ لامصب خیلی خوشمزه بود . هی خوردم و هی خوردم . یهو دیدم تمام شیشه دوغ رو خوردم و پرواضحه که بعدش حالم بد شد ! امروز دوباره شیشه دوغ رو دیدم و دلم غش رفت . بردم توی یک گوشه ای قایمش کردم که چشمم بهش نیفته . بعد چشمم به انگورهای توی یخچال افتاد . یک خوشه شستم و خوردم . خوشمزه بود با اینکه هیچ وقت فن انگور نبودم . یک خوشه دیگه هم شستم و خوردم و یکی دیگه هم که متوجه شدم دوباره حالم داره بد میشه . از خوردن دست کشیدم و دیگه هیچی نخوردم . اوضاع مسخره ای شده . از دو تا چیز هم که خوشم میاد آخرش اینطوری میشم . 

خسته ام ، سردمه ، گشنمه و دلم هیچی نمی خواد و امروز دیدم که از همین دو هفته پیش که دکتر بودم دو کیلو کم کردم ! و تا همین دو روز پیش داشتم همه جا جار می زدم که من خیلی خوبم و عجب بارداری شیرینی ‌و به به ‌و چه چه ! 



نظرات 7 + ارسال نظر
سهیلا 27 بهمن 1401 ساعت 14:04 http://Nanehadi.blogsky.com

بچه تعیین میکنه،چی بخوری،چی نخوری،اختیارت دست خودت نیست،برای تهوع کمی زنجبیل،یا بیسکویت خشک .

این چه وضعیه که بچه از الان تعیین کنه من چی بخورم ؟!
اره سهیلا جان موقع بارداری اولم خیلی چای زنجبیل میخوردم تاثیر خاصی هم نداشت ازونجا از چای زنجبیل بدم میاد

لیلی 27 بهمن 1401 ساعت 13:33 http://Leiligermany.blogsky.com

از بس بهش حساس بودی که تهوع میاد سراغ یا نه خودش اومد.نخواست منتظرش بمونی

یعنی دقیقا لیلی جان
اینقد با خودم داشتم حال میکردم و از یک طرفم میترسیدم نکنه دوباره مثل اون دفعه حالم بد بشه که خودش زودتر اومد سراغم

sarah 27 بهمن 1401 ساعت 09:23 http://pinecone.blog.ir/

سلام. در مورد اون زدن به میز و تخته باید بگه یه اصلاح توی انگلیسی براش وجود داره:
Knock on wood که میدونم انگلیسی ها و بعضی از آمریکایی ها ازش استفاده میکنن. اما آلمانی ها رو نمیدونم. فلسفه پشتش هم شبیه مال خودمونه که میزنی به تخته تا اگر جن و پری ای چیزی اونجا قایم شده کیشتش بدن که نشنوه و کارشکنی نکنه:))

سلام عزیزم
اره عزیزم درست میگی میدونم . توی آلمانی هم دقیقا همین کارو میکنن و میگن toi toi toi که منظورشون اینه که خوش شانسی باهات باشه ‌و همه چی خوب پیش بره فقط من وقتی این حرکت و میبینم فک میکنم اینا از رو ما برداشتن
من یه جا یه بار میخوندم که تو فرهنگ امریکایی معتقدن چوب انرژی های منفی اطرافش رو میگیره . برای همین وقتی یکی داره از یک چیزی تعریف میکنه میزنن به چوب که نگاه اون طرف بره سمت چوب و اگه احیاناً انرژی منفی ای داره چوب اون انرژی رو بگیره . احتمالا تو بیشتر فرهنگا همچین چیزی هست .

نسیم 26 بهمن 1401 ساعت 11:23

زودی خوب میشی لیمو جون به قول خودت بعد سه ماهگی اکی اکی میشی ایشالا

نسیم جانم مرسی عزیزم ولی این صرفا یک حدسه معلوم نیس که چی بشه ولی امیدوارم بهتر بشم

زری.. 26 بهمن 1401 ساعت 08:25

اووووووف من اینقدر تو بارداری حالم بد می‌شد که اصلا اول تهوع و سرگیجه داشتم بعدش چک میکردم میدیدم مثلا سه روز از تاریخ پریود گذشته و هنوز پریود نشدم:( من هر چیزی هر چقدر بی مزه تر بود را میتونستم تا یه حد کمی بخورم، مثلا یه تیکه نون با چند تا تیکه گردو. جالبه که بعد که حالت بد شده باز هم به دوغ تمایل داشتی! من الان پسردومی فردا چهارساله میشه و هنوز بامیه خورشتی دوست ندارم:)
تو بارداری قبلی اذیت نشدی ؟ من هر سه تا بارداری هام با اینکه جنسیت بچه فرق داشت اما حال من دقیقا عینا تکرار می‌شد:( کلا بارداری و شیردهی را دوست ندارم خیلی ناتوانم می‌کرد:(
امیدوارم زودتررررررر سرحال باشی و پر جنب و جوش

جالبه که هنوز بدت میاد از بامیه جون من موقع دخترم مثلا تخم مرغ رو واقعا بدم میومد ولی بعدش خوب شدم .

وااای زری جان من بارداری اولم خیلی بد بود اینقد که الان به نظر خودم پادشاهی دارم میکنم . من اینقدر اون موقع حالم بد بود که آب هم میخوردم بالا میاورم ! دکترم میگفت مدل تو خیلی کم دیدم . تو سه ماه هشت کیلو کم کردم . مطلقا هیچی نمیتونستم بخورم و مدام در حال بالا آوردن همون هیچی بودم ! ولی بعد از سه ماه خوب شدم . الان به اون وضع نیستم و واقعا خیلی کم حالت تهوع میگیرم همین هفته یکم حالم بد شد .
اخ شیردهی رو هم من دوس ندارم واقعا منم هردوتاش خیلی ناتوان میکنه ولی خوشحالم که اینجا میگن از شیش ماهگی هیچ لزومی نداره بچه شیر مادر بخوره و باید کم کم قطعش کتی و بهش غذا بدی ! چیه به خدا میگن تا دو سالگی باید شیر بدی ! یعنی من که خودم دیگه داشتم تموم می شدم از یه سالگی به بعد برا همون یک سال و نیم بود از شیر گرفتمش . هر دفعه شیر میخورد میخواستم غش کنم قشنگ

شادی 26 بهمن 1401 ساعت 07:57 http://setarehshadi.blogsky.com/

اتفاقاتی از این دست توی بارداری خیلی عجیب و غریبه، مثلا من که چایی خور قهاری بودم و هستم، سر بارداری اولم اصلا از بوی چای هم حالم بهم می خورد و بلافاصله بعد از زایمان تو همون بیمارستان گالن گالن چایی می‌خوردم، عاشق سس مایونز و ترشی آلبالو شده بودم، طعم ترش قهوه و ولع دوغ آبعلیت رو قشنگ درک می کنم.

شادی جان منم موقع بارداری اولم خیلی چیزا رو نمیخوردم بعد به بعد از زایمان نرسید همون سه ماه اول که تموم شد همه چیزم برگشت سرجاش الانم نشستم این دو هفته زودتر بگذره که خوب بشم یعنی امیدوارم خوب بشم

سلام
چنین حالاتی توی بارداری ممکنه دیده بشه و کاری هم نمیشه کرد.
امیدوارم هرچه زودتر حالتون بهتر بشه

سلام آقای دکتر
من راستش یکم وسواسم و دوس ندارم قرص و دوایی بخورم الان ولی خیلی دوس دارم بدونم هیچ دوایی برای این وضع نیست یعنی ؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد