خب سال نو هم اومد و من هنوز هم همون تنبلی که بودم هستم . حتی برای نوشتن اینجا هم باید روی خودم فشار بیارم !

راستش اومدم بگم من یک آرزوی خیلی گنده داشتم که میخواستم قبل از چهل سالگیم یک طوری به زور هم که شده جامه ی عمل رو بهش بپوشونم ! که بلاخره موفق شدم و اون این بود که یک روزی برم ایتالیا . شهرش هم برام مهم نبود . اصلا ایتالیا یک مدینه ی فاضله ای بود برام که دوست داشتم فقط نمیرم و از نزدیک ببینمش و الان از اینکه آرزوش به دلم نموند با تمام سلول هام بدنم شکرگزارم . 


الان که برگشتم به نظرم همه چیز خیلی رویایی و ایتالیایی گونه بود . هوای آفتابی و درخت‌های بی شمار زیتون ، کوچه های سنگ فرش و کلیساهای قدیمی با ساعت‌هایی که در شبانه روز دست کم ده بار زنگ می زدند ، اسپاگتی و پیتزا ‌و بستنی ، سواحل آبی و خلاصه همه ی چیزهای خوب . 

ما تو منطقه ای به نام Gardasee بودیم نزدیک میلان . اینجا بزرگترین دریاچه ی ایتالیاست که اطرافش قدم به قدم تبدیل به یک جاذبه ی گردشگری شده . با ماشین باید حدود دو ساعت طول بکشه اگه بخوای دور دریاچه رو دور بزنی . هرگوشه اش برای ما تقریبا یک روز زمان می برد که توش بچرخیم و به این ترتیب تو این چهار روز فقط چهار تا گوشه اش رو دیدیم و گوشه های خیلی زیادی موند که دیگه فرصت نشد ببینیم . اگه هم براتون سوال شد که بین این همه شهر معروف توی ایتالیا چطور ما همچین جایی رو پیدا کردیم باید بگم که اولا اینجا برای آلمانی ها خیلی مقصد متداولی هست ولی ازونجایی که ما آلمانی نیستیم اینو نمی دونستیم ! ما از چت جی پی تی فهمیدیم همچین جایی هست ! یعنی بعد از چندین روز بررسی مقاصد مختلف و پول بلیط و هتل و این و اون ، رفتیم به چت جی پی تی گفتیم نظر تو چیه و به نظرت ما کجا بریم ؟ اونم یک لیست از یک سری مقاصد که این وقت سال هواش خوبه رو بهمون داد . یک سری جا تو فرانسه و چند تا جا توی ایتالیا و ما هم آخر سری یک تاس انداختیم ‌و تصمیم گرفتیم بریم ایتالیا !

هشت ساعت رانندگی کردیم و‌ عجیبه که ما وقتی ایران بودیم تقریبا هرجا میخواستیم بریم باید ده دوازده ساعت رانندگی میکردیم و خیلی هم برامون عادی بود ولی اینجا خیلی تنبل شدیم و تا به چشممون میخوره شش ساعت یا هشت ساعت قشنگ می‌گرخیم . حتی این اپشن که جاده های اینجا واقعا چشم نوازه و از رانندگی کردن توش خسته نمیشی هم باعث نمیشد که هشت ساعت به نظرمون زیاد نیاد . بهرحال از آلمان خارج شدیم و وارد سوییس شدیم . تقریبا یک ساعتی که از مرز رد شدیم تازه سوییس رو دیدیم . همون سوییسی که همه می شناسن . همون تصاویر کارت پستالی که روی کوهپایه های سبز خونه های چوبی هست ‌و اون طرف یک‌ دریاچه ی آبی و کوه های پر از درخت ‌و اون پشت مشت ها کوه های بلندتری که هنوز برف دارن . جدا خیلی ستمه که یکی همچین جایی دنیا بیاد ‌و صبح ها با دیدن این مناظر بیدار شه ! در همینجاها بود که با طولانی ترین تونل زندگیم مواجه شدم . یک تونل هفده کیلومتری ! هفده کیلومتر توی تونل بودن خیلی هیجان انگیزه و نمیتونم خوب توضیحش بدم . بهرحال بعد از گذر از تونل های فراوان و عبور از میان کوه و روی دریاچه ها رسیدیم به ایتالیا . یک ساعتی هم اونجا رفتیم تا رسیدیم به مقصد . خونه رو تحویل گرفتیم و خوابیدیم . 

صبح کمی توی کوچه پس کوچه های همون منطقه ای که خونه داشتیم قدم زدیم . درخت های مگنولیا کم کم شکوفه داده بودند و یک چشم انداز زیبایی از دریاچه هم داشت . بعد هم رفتیم به یک ساحل دیگه که منطقه ی توریستی تری بود . نهار در همه ی این روزها پیتزا و اسپاگتی بود و روز اول غذای من یک جور اسپاگتی با طعم سیر و روغن زیتون بود که خیلی خوب بود . طعم سیر اصلا زیاد نبود چون من زیاد طرفدار سیر نیستم . شراب ها هم متاسفانه باب دل من نبود . یکی دو جا سفارش دادیم و با وجود توضیحات ما مبنی بر اینکه شیرین باشه باز هم طعم یکسانی رو دریافت کردیم . اینجا شراب ها از نظر مزه طبقه بندی داره و از طعم های قوی و تلخ تر و ترش تر شروع میشه تا شیرین و کاملا شیرین . ولی در اون یکی دوباری که من اونجا شراب رو امتحان کردم چیز چندان خوشمزه و خوش خوری نبود . 


اینجا همون جایی بود که ما خونه داشتیم . یک بافت روستایی طور و جالبی داشت .



دوباره همون جایی که خونه داشتیم و نمای ناپدیدی از دریاچه !





شکوفه های مگنولیای دوست داشتنی 


فردای اون روز هوا خیلی گرم و عالی بود . توی اون منطقه هم یک ساحل خیلی معروف داشت که با ما یک ساعتی فاصله داشت . صبح که بیدار شدیم فکر کردیم حالا که هوا خوبه بریم اونجا . شب هم که سال تحویل بود و ما خیال می کردیم که خوب هرکار هم بکنیم شب ساعت ده خونه ایم . ساحل که جامائیکا نام داشت حقیقتا زیبا بود . ازون آب های صاف و آبی کارت پستالی هم داشت . هوا هم خوب یاری کرده بود . تا حدود ساعت های سه لب ساحل بودیم . وقتی برگشتیم به مرکز شهر تقریبا همه ی رستوران ها بسته بودند و ما هم در حال تلف شدن بودیم . اینه که گشتیم و با کمک گوگل یک چندتایی رستوران باز پیدا کردیم که از همون ها هم یکی دو تاش بسته بودند . رستورانی بود با فضای بیرون که باز بود و یک عده هم توش نشسته بودند و ما هم دیدیم که شلوغه رفتیم و نشستیم و غذا سفارش دادیم . من پنه با سس گوجه سفارش دادم و حقیقتا یکی از بهترین ماکارونی هایی بود که خوردم . عکسش رو اینجا میگذارم که شاید به نظر بیاد که خب این که هیچی توش نداره که باید بگم تو ماکارونی های اینها کلا هیچی نداره و شبیه ماکارونی هایی که مامان های ما درست می‌کردند نیست اما به نظر من خوشمزه هست یا شاید منم عادت کردم به این مدل ماکارونی . غذامون که تموم شد دوست مون گوشیش رو برداشت و بعد با تعجب گفت : ما اینجاییم دیگه ؟ و پس از تایید ما گفت که این رستوران که امتیازش ۱.۸ عه !! من که اگه غذا توی دهنم بود قطعا تو گلوم گیر می کرد ! ۱.۸ آخه ؟! من اصلا رستوران زیر ۴.۵ رو جز آپشن هام نمیارم هیچ وقت ! اون وقت نشستیم توی یک رستورانی که ۲۰۰ و خورده ای نفر بهش امتیاز دادن و اون در مجموع شده ۱.۸ ! یعنی کل این دویست و خورده ای نفر بهش رنکی بین صفر تا دو دادن ! راستش ما کل سفر درگیر این موضوع بودیم که چطور یک رستورانی اصلا میتونه همچین امتیاز افتضاحی بگیره ؟! و چطور من تو همچین جایی یکی از خوشمزه ترین غذاها رو خوردم ؟! البته شایان ذکره که بگم غذای بقیه چندان مالی نبود . بهرحال بعد از صرف غذا مجددا یک دوری توی منطقه زدیم و حدود ساعت شش نشستیم توی ماشین که برگردیم . ویز به ما میگفت که یک مسیر دریایی هست که شما رو از این طرف دریاچه میبره اون طرف و خونه ی ما هم دقیقا اون طرف دریاچه بود . رفتیم و قایق بزرگی رو دیدیم که پارک کرده ‌و با خودمون گفت خب الان ماشین رو میبریم روی این قایق و میریم اون طرف . رسیدیم به محل خرید بلیط و دیدیم که بسته است . بعد دیدیم که کشتی بزرگ هم یک طوری خودشو کج و کوله کرد انگار که بخواد پارک کنه و بعد هم چراغ های داخلش رو خاموش کرد ! با ماشین رفتیم دم کشتی و گفتیم ما میخوایم بریم اون طرف . اونم گفت ساعت کاری ما تموم شده . آخرین کشتی ساعت شش میره ! ما هم نمی دونستیم چطوری به این حالی کنیم که بابا ما چند ساعت دیگه سال تحویل مونه ( به وقت ما حدود ده و بیست دقیقه شب سال تحویل می‌شد ) و این رویداد اینقد مهمه که تو همین الان باید کشتی رو استارت بزنی و ما رو برسونی اون طرف ! و چون نمی تونستیم این چیزهای مهم رو حالیش بکنیم سوار ماشین شدیم و یک ساعت و نیم رانندگی کردیم و دور دریاچه رو دور زدیم و حدود هشت رسیدیم خونه . بعد هم پریدیم دوش گرفتیم ، سفره مون رو چیدیم ، لباسهای نو  مون رو پوشیدم و خودمونو خوشگل موشگل کردیم و سال رو نو کردیم :)


هفت سین ما تو خونه ی مردم و تو ظرف و ظروف خونه ی مردم ! البته همه ی هفت سین رو با خودمون آورده بودیم . این عکس به خاطر اون قابی که توش هست جایگاه ویژه ای برام داره . قاب عکس رو عیدی گرفتیم از دوست هامون که عکسی از سفر قبلی مون رو چاپ کرده بودند و نگم که من چه علاقه ای به عکس و قاب دارم و چطوری خونه مون رو پر از قاب و عکس کردم ! 




ساحلی که جاماییکا نام داشت و معروفترین ساحل اونجا بود . 



اینم بابالنگ دراز که اومده بود ریلکس کنه اونجا :))) 






کوچه ها و بستنی فروشی های بی پایان 



پنه با سس گوجه ی من که خیلی خیلی خوشمزه بود توی رستوران ۱.۸ ای !!




دوباره از یک گوشه ی دیگه ی ساحل 



خلاصه برنامه ی هرروز ما تقریبا این بود که بریم یک جایی لب ساحل ، نهار اسپاگتی و از این چیزها بخوریم ، توی کوچه پس کوچه های شهر قدم بزنیم ، یک قهوه بخوریم و برگردیم خونه اما با وجود تکراری بودن این برنامه من که شخصا هرروز ازش لذت می بردم . از آفتاب و هوای خوب . 

روز آخر رو گذاشتیم برای خرید سوغاتی و اینها . جایی که ما بودیم یک موزه ی روغن زیتون داشت ! رفتیم که روغن زیتون رو ازونجا بخریم . با وجود مدل های فراوان روغن زیتون ، آقایی بود که مدل های مختلف رو بهمون میداد تا تست کنیم . اولین چیزی که من تست کردم یک جور روغن زیتون بود که اون آقا میگفت طعم میوه ای داره و یک مقدار تنده . قیافه های ما هم یک طوری بود که یعنی چی ؟! یعنی الان این می‌خواد بده روغن زیتون رو خالی بخوریم ؟! که تکه های نون رو گذاشت جلومون و روغن زیتون رو هم ریخت توی یک لیوان کوچیک . نون رو زدیم توی روغن و خوردیم . اینقدر این طعم برای من عجیب و خاص بود که همونجا فکر کردم پس این چیزهایی که این همه سال ما به عنوان روغن زیتون خوردیم چی بوده ؟! یک طعم میوه ای طوری توی دهنم پخش شد و در آخر تنها یک ذره تندی حس کردم . شبیه بوی عطر بود که اولش یک بویی میده و اخرش یک بوی دیگه . با دستی پر از مغازه اومدیم بیرون . اسپاگتی هم خریدیم ولی راستش تفاوت خاصی بین اسپاگتی های اونجا و اینجا ندیدیم ضمن اینکه اکثر اسپاگتی های اونجا رو همینجا توی آلمان هم دیده بودیم . تنها مهمی که من خریدیم یک کیف بود . نمیدونم قبلا گفتم یا نه ولی من علاقه ی عجیبی به کیف دارم . علتش هم برام نامعلومه . مثلا امکان داره توی زندگی قبلیم کیف ساز بودم ،یا طراح کیف ، یا کیف فروش ، یا کیف دزد !! نمیدونم خلاصه . بهرحال یک کیف چرمی کوچیک دیدم و در دم عاشقش شدم و خریدمش . به این ترتیب میتونم بگم هرجا رفتیم سفر یک کیف ازونجا خریدم . شیراز ، اصفهان ، شمال ، طبس ، ترکیه .. و وقتی پیر بشم میتونم یک موزه ی کیف بزنم ! البته الان یادم اومد کیف هایی که از ایران خریدم رو دم اومدن پخش و بال کردم و به این ترتیب موزه ام ناقصه ! کیفم رو خیلی دوست دارم و با اینکه در اصل بوی گاو میده اما به نظر من بوی ایتالیا میده ! 


آخرین غروب اونجا 



در برگشت توقف کوتاهی در یکی از شهرهای سوییس داشتیم . نرگس های تپل مپل اونجا . اگه می تونستم یک عکس هم از رستوران های فوق العاده گرونش می گرفتم !




خلاصه این بود انشای من درباره ی ایتالیا ! که کشور زیبا و عاشقانه ای بود … همون طوری که من انتظار داشتم . 

نظرات 8 + ارسال نظر
لیمو 16 فروردین 1402 ساعت 09:12 https://lemonn.blogsky.com/

سلام هم اسم جان
امیدوارم سال نو برات مبارک و پر از خوشی و سفرهای زیبا باشه.
چه عکسها و چه توصیف قشنگی. به این میگن یه سفرنامه ی خوووووووب.

فدای تو بشم عزیزم
ممنون عزیزم برای تو هم سال خوبی رو آرزو میکنم
خیلی خیلی خوشحالم که دوست داشتی چون خودم دوستش ندارم

آسمان 16 فروردین 1402 ساعت 06:34

مچکرم
سال نو بر شما هم مبارکا باشه

فدات شم عزیزم

زری.. 15 فروردین 1402 ساعت 01:40

سال نوت مبارک، امیدوارم امسالت مثل این پست پر باشه از ریلکسیشن:))

زری جانم مرسی عزیزم سال نو مبارک خودت و خانواده ی گلت باشه ایشالا که سال خوبی داشته باشین برای تو هم پر از آرامش و خبرهای خوب

نسیم 14 فروردین 1402 ساعت 11:56

آسمان 11 فروردین 1402 ساعت 07:05 http://avare.blog.ir

چه عکسایی عین کارت پستال بودن
همیشه به سفر و خوشی

فدای تو عزیزم مرسی
سال نو هم مبارکت باشه

Sara 9 فروردین 1402 ساعت 19:37

سلام عزیزم. عکسها مثل خودت زیبا هستن. ممنون که خاطراتت رو باهامون به اشتراک گذاشتیسال نو ت مبارک و پراز خوشی و لحظات قشنگ :-*

سلام سارا جان
سال نو مبارکت باشه و سال پر از خوشی و سلامتی داشته باشی
فدای تو بشم عزیزم لطف داری خوشحالم که دوست داشتی

راسینال 9 فروردین 1402 ساعت 15:05 https://flicka.blog.ir/

سلام عزیزم چه سفرنامه جذابی نوشتی
عاشق بخش روغن زیتون ها شدم چقدر جالب
اونوقت آدم از کجا بدونه که مناسب ترین روغن زیتون رو با توجه به ذائقه اش انتخاب کرده؟!
اصلا این پستت بوی بروشتا با یه عالم روغن زیتون و موزارلا میداد به به
تصویرهای دریاچه هم عالی بود
دلت پر از حال خوب عزیزم

سلام عزیزم
تازه من بعد از نوشتن اینا فهمیدم چقد بی استعدادم تو سفرنامه نوشتن چون اصلا نتونستم درست حس و حالمو منتقل کنم
بهت میدن همه ی مدل ها رو تست کنی و دست آخر اونی که بیشتر خوشت میاد و میخری
مرسی عزیزم برای تو هم پر از لحظه های خوب باشه امسال

مامان فرشته های شیطون 9 فروردین 1402 ساعت 11:46

سلام سال نوت مبارک همیشه به سفر وشادی
به یکی از ارزوهای من رسیدی لحظه لحظه سفرت رو عشق کردم مرسی که نوشتی منم عاشق کیفم البته کیفهای کوچولو موچولو

سلام عزیزم سال نوی شما هم مبارک باشه
ممنونم . امیدوارم شما هم زود به همه ی آرزوهایت برسی خوشحالم که خوندی و دوست داشتی
منم عاشق کیفم . همه مدل کیفی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد