خانمی هست که سالهاست توی اینستاگرام می نویسه . توی شهر من زندگی میکنه . شهر قبلی من ! در محل کار شوهرخواهر من کار میکنه و تا چند سال قبل جایی خونه داشت که من هرروز از خیابون اش رد می شدم . باید ده سالی باشه که می خونمش . به قول همسرم توی اینستاگرام هم که همه دنبال عکس های خوبن ، من دنبال نوشته های خوبم ! سالها عاشقانه های لطیف و گاه به گاهی برای همسرش می نوشت . چند وقت تنها زندگی می‌کرد و از چیزهایی که می نوشت معلوم بود که زندگی بر وفق مرادش نیست . فکر میکنم سال پیش از همسرش جدا شد چون همسرش با کس دیگه ای رابطه ی بهتری رو تجربه می‌کرد ! من چون زیادی می خونمش یادم هست که اون آقا رو واقعا دوست داشت . نه از این دوست داشتن های سطحی . تمام چیزهایی که ده سال پیش و هشت سال پیش و شش سال پیش براش می نوشت رو یادم هست . بعد از جدایی هم همیشه میگفت که نتونسته ازش متنفر بشه . هرچند تنفر یا دوست داشتن یا نداشتن اش یا هرچی توی این وضعیت دردی ازش دوا نمیکنه . 

من درست و حسابی نمی تونم درکش کنم چون همچین تجربه ای نداشتم . نمی تونم از تنهایی ای که بین خودش و دخترش هست و دربارش زیاد می نویسه دقیقا سر در بیارم . ولی بعضی وقت ها خودمو میگذارم جاش و چیزی که عجیبه اینه که تا چند سال پیش از فکر کردن به همچین موقعیت هایی هم بهم می ریختم . می تونستم بنشینم و تصور کنم که ممکنه روزی آدم های دوست داشتنی زندگیم رو به هر دلیلی از دست بدم و نمیتونم توضیح بدم که چه استرسی می گرفتم و چطوری از فکر کردن بهش فرار می کردم . حالا اما وقتی بهش فکر میکنم هیچ حس خاصی ندارم . میدونم ممکنه این اتفاق یا اتفاق های بدتری برای من هم بیفته و آره خیلی سخته و خیلی تلخه و خیلی مزخرفه اما اینو میدونم که اگر هنوز زنده باشم میتونم زندگی رو ادامه بدم . به خودم افتخار نمیکنم برای این داشتن این حس . شاید هم باید به خودم افتخار کنم ! از اینکه دیگه این موقعیت ها برام استرس زا نیستند و فهمیدم خودم برای خودم کافی هستم . از اینکه از ترس های زیادی خالی شدم . من فهمیدم روزهای سخت گذشته همیشه همراهم هستند و هیچ وقت ازم بیرون نمیرن و فراموش نمیشن . نمیخوام این نتیجه گیری کلیشه ای رو بکنم که اونا باعث شدن امروز اینطوری بشم ولی وقتی دقیق نگاه میکنم همینه . من تجربه ی از دست دادن پدرم رو دارم . تجربه ی تا پای از دست دادن مادرم رو . تجربه ی یک سال بدون همسرم زندگی کردن رو و هنوز زنده ام و دارم زندگی میکنم . در تاریک بودن اون روزها صحبتی ندارم . تلخی و تاریکی همه ی اون روزها همیشه توم هست اما دیگه اون حس رو برام ندارند . مثل روزهای اول برام ترسناک نیستند . حالا که بهشون فکر میکنم تلخی و تاریکی رو نمی بینم . وقتی بهشون فکر میکنم خودمو می بینم و تلاشی که برای خوب بودن و معمولی زندگی کردن و رها شدن ازون وضع می کردم . حالا هم که فکر میکنم شاید یک روز دوباره اون اتفاق ها برام بیفته فکر میکنم راه و بیراهه هایی بلدم برای پیدا کردن یک راه تازه برای گذروندن زندگی . همینه که وقتی نوشته های اون خانم رو می خونم که از شب تنهایی که گذرونده نوشته و از غم پنهانی که داشته و از نگرانی هایی که برای دخترش داره ، به همه ی حرف هاش و حس هاش فکر میکنم ، می تونم خودمو جاش بگذارم و بفهمم این نگرانی ها واقعا دردناکه ، بدون اینکه ذره ای نگران بشم یا استرس بگیرم یا هیچی . چند دقیقه به این فکر میکنم که اگه خودم با دخترم تنها باشم میتونم چه کارهایی بکنم . بعد گوشی رو میگذارم یک گوشه و دوباره زندگی خودمو از سر می گیرم . 


ولی راستش دلم نمیخواد کسی به بهای داشتن تجربه های تلخ به همچین مرحله ای برسه . اینو برای خودم هم نمی خواستم ولی خب ، خواستن یا نخواستن من توی اتفاقات زندگی تاثیرگذار نیستند . مثل دوست داشتن یا نداشتن اون خانم که روی رفتنِ همسرش تاثیرگذار نبود .. وقتی بهش فکر میکنم واقعا تلخه .. 


نظرات 4 + ارسال نظر
لیمو 19 فروردین 1402 ساعت 11:34 https://lemonn.blogsky.com/

بخوایم یا نخوایم این کلیشه واقعیه که اتفاقات تلخ باعث تجربه و تغییر و قوی شدن میشه.
روح پدرت شاد باشه عزیزم.

مرسی عزیزم
از نوشتن چیزای تکراری بدم میاد ولی خیلی چیزا توی زندگی تکراری و کلیشه ایه

شادی 19 فروردین 1402 ساعت 06:54 http://setarehshadi.blogsky.com/

منم بعد از دست دادن مادرم فهمیدم چقدر قدرت زندگی کردن دارم و دیگه هر چیزی نمی‌تونه من رو به این راحتی ها بهم بریزه. غم از دست دادن عزیز یه جای قلبت خونه می کنه و تا همیشه باهات هست و یادمی‌گیری باهاش کنار بیای هرچند که بعضی وقتها نوک تیز و داغش وجودت رو آتیش می‌زنه .این در مورد زندگی شخصیه ولی غم و خشم زندگی اجتماعیِ بهم ریخته به مرور فرسوده می کنه آدم رو و به جای پوست کلفت شدن یه لایه از وجودت رو بر میداره و کم کم شکننده می شی و ...

متاسفانه از دست دادن نزدیکا تاثیری روی ادم میگذاره که قابل مقایسه با هیچ تجربه ای توی زندگی نیست . متاسفم برای از دست دادن مامانت عزیزم روحشون شاد
من واقعا تک تک حرفاتو قبول دارم چون از وقتی اومدم اینجا و یک جور سلامت و شادابی توی اجتماع می بینم نگاهم به دنیا و حتی به آدم ها و خودم کاملا عوض شده نسبت به وقتی که اونجا بودم . آدم واقعا می مونه چی باید بگم یا چیکار باید بکنه

لیلی 17 فروردین 1402 ساعت 20:41 http://Leiligermany.blogsky.com

من فکر می کنم این وضعیت توان درک آدم ها بدون متحول شدن و راکدشدن زندگی خودمون از سر تجربه زندگی باشه

آره احتمالا . حداقل برای خود من که اینطوریه چون در گذشته همچین توانی نداشتم

راسینال 17 فروردین 1402 ساعت 11:51 https://flicka.blog.ir/

حتما خوبه که به اینا فکر میکنی و توان خودت رو تو زندگی میسنجی
اما من اینجوری نیستم نمیتونم و نمیخوامم فکرشو کنم
من عزیزایی که از دست دادم مادربزرگ و پدربزرگام بودن خوشبختانه نزدیکتر از اونا نبوده کسی ولی یادمه فوت اولیشون انگار زیر پامو خالی کرد! انگار یکی زده باشه تو گوشم که همیشه اینجوری نمیمونه همه نیستن قرار نیست بمونن 18 سالم بود اما خیلی برام سنگین بود هنوزم عادی نشده فهمیدم زندگی قرار نیست یه شکل باشه ! و سال ـآی بعد باقیشون رفتن!
یه بار دیگه 21 سالگی بود که به خودم اومدم وقتی تصادف کردم و توی اورژانس پرستارا دورم میچرخیدن بازم یکی تو گوشم گفت هیچکی قول هیچی رو نداده !
و نمیدونم تأثیرشون بد بود یا خوب اما کلا به زندگی بی اعتمادم ولی بهش فکر هم نمیکنم نمیدونم اصن مفهوم رو میرسونم یا نه :))
ولی میدونم ، میدونم که "این خانه جای زندگی جاودانه نیست/آماده شکستن تنگ بلور باش"

عزیزم تو تو مسیری درستی هستی که اصلا بهشون فکر نمیکنی و اصولا هم آدم نباید به این چیزها فکر کنه . من یک بار که با دکترم صحبت میکردم میگفت آدمها یک لایه ی دفاعی دارن که نمیذاره به اتفاقات بد فکر کنن و همیشه فکر میکنن که فردا هم روزی مثل امروزه . که من اون لایه ی دفاعی رو متاسفانه از دست دادم برای همینه که به خیلی چیزا فکر میکنم
بهرحال به جز دسته ی اندکی که زندگی خیلی بهشون حال میده همه از یک جایی به بعد متوجه میشن که هیچکی قول هیچی رو نداده و زندگی هم قابل اعتماد نیست و اصلا همین که متوجه این موضوع باشی کافیه دیگه
روح پدربزرگ و مادربزرگت شاد باشه و امیدوارم از این به بعد توی زندگیت همش شیرینی باشه عزیزم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد