از صبح داره یک ریز بارون میاد و قراره تا پنج عصر هم بیاد . نمی دونم چرا یهو هوس کردم تنها باشم و یک موزیک برای خودم بگذارم یا یک پادکست از کسی که صدای دلنشینی داره گوش بدم و الحمدالله هرکی هم پادکست می سازه صدای دلنشینی داره ! آدم میمونه بین یک عالمه صداهای خوب کدوم رو باید انتخاب کنه ؟! و شبیه وقتی میشه که شازده کوچولو رفت توی اون باغ گل ! چقد حاشیه رفتم ! داشتم می گفتم . خلاصه یک چیزی گوش بدم و چایی بخورم . حالا آخرین بار که چایی خوردم یادم نیست !  اما امروز روز تعطیله و بدتر از اون اینکه عصر مهمون دارم . یکی از دوست های پنگوین با مامانش قراره بیان . حوصله ی این مهمون بازی ها رو که اصلا ندارم ولی خب مهم که من نیستم . مهم پنگوینه که عاشق اینه که دوستاش بیان خونه ی ما یا ما بریم خونه ی اونا . مادر پسرک فیزیوتراپه . چند روزه کمر درد شدیدی دارم . کمر درد ازون چیزهاست که من زیاد تجربه اش نکردم و نمیدونم الان باید چیکار کنم . گردن درد هم دارم . شانه هام هم گاهی درد می کنند . خوبه عجب قراضه ای شدم برای خودم ! فکر میکنم می تونم از مادر پسرک بپرسم که چیکار می تونم بکنم برای این دردها و اینطوری انگیزه پیدا می کنم برای دیدن شون . 

دلم میخواهد بیشتر بنویسم . احساس میکنم اگه ننویسم فراموش میکنم که می تونم اینطوری هم احساس زنده بودن کنم . البته که یک سری چرت و پرت کوتاه و مختصر هرروز برای خودم یادداشت می کنم اما اینطوری با جزییات نه . یعنی دست هام نمی کشن که با خودکار اینطوری با جزییات بنویسن ! چون دست هام درد می گیرن اگه زیادی بهشون فشار بیاد . چون قراضه شدم ! چون تنبل بازی رو به حد اعلا رسوندم . نه ورزش میکنم نه فیلم می بینم نه چیزی می نویسم . تازه بعضی وقت ها حتی زورم می آید حرف بزنم ! چند روز هم هست که شروع کردم به دراز نشست رفتن . علتش هم که دیگه گفتن ندارد ! بعد منی که یک زمانی بکوب چهل پنجاه تا دراز نشست می رفتم حالا به زور ده تا می روم . بعد با کلی آه و اوه ده تا دیگه هم می روم و برای پاداش هم بقیه ی روز را استراحت می کنم ! و بعد اینستاگرام مسخره رو چک میکنم . فکر میکنم وقتشه یک خداحافظی جانانه باهاش بکنم و برگردم به غار تنهایی خودم . همیشه تو این وقت ها این حس بهم دست میده که اگه دی اکتیو کنم از دنیا عقب میفتم . اونوقت نمی فهمم کی عروسی کرده و کی بچه دار شده و کی داره نهار چی میخوره ! و شاید فراموشِ دنیا بشم ! چقدر هم که همه ی عمرم نگران این بودم که مثلا کی احتمال داره فراموشِ کی بشم و یا کی ممکنه کی رو فراموش کنم که اصلا چه سودی داره واقعا ؟! با نصف بیشتر آدم های اینستا سال تا سال ارتباط خاصی نداریم به جز رد و بدل کردن یک سری ایموجی مسخره . اصلا همین امروز پاکش میکنم ! 

 واقعا حوصله ی خودم رو ندارم و دلم میخواد یکی رو پیدا کنم و یک دنیا سرش غر بزنم که چرا نمی تونم تنها باشم و چایی بخورم و موزیک گوش بدم و بارون رو تماشا کنم ؟! اینکه هرروز دارم اینجا می نویسم هم برای این است که به خودم نشان بدهم که زنده ام و هنوز بلدم از جزییات زندگی بنویسم و اصلا هنوز بلدم بنویسم وگرنه که توی این روزهای استرن اینقدر همه جا تعطیل و همه چی بسته و زندگی روی دور کنده که هیچ اتفاق منحصر به فردی هم نمیفته . 

خب غر تعطیلات استرن رو هم زدم ! باید بردارم اسم اینجا رو بذارم غر خونه ! هم اینکه غر زیاد دارم همیشه و هم اینکه قراضه شدم !! 

نظرات 6 + ارسال نظر
زری.. 21 فروردین 1402 ساعت 05:44

تو هر غری بجای من بزنی اگر امروز هم بدردم نخوره، فردا بدردم میخوره ؛)) لذا شما هر وقت حس و حالش را داشتی که جای من غر بزنی هر غری دم دستت بود بزن لطفا:)) فقط یادت باشه بگی برسه به فلانی :)))))

چشم عزیزم
پس غرهای خودم هیچی زین پس به جای تو هم غر میزنم و اسمتم میارم اینجا رو یک غر خونه ی واقعی میکنم

زری.. 20 فروردین 1402 ساعت 16:39 http://maneveshteh.blog.ir

من هم چند ساله اینستا ندارم، اصلاآرامش روان دارم:) شک نکن، دی اکتیو کن:)
قراضه درست نیست؟
من حس قراضگی ندارم، اما خسته و له هستم:( هزار تا کار و برنامه دارم و هیچ چیزی اونطوری که دوست دارم پیش نمیره؛ یه جور بدی کرختم. حتی حال غر زدن هم ندارم، دلم میخواد حتی اینکار را هم یکی پیدا بشه برام انجام بده:(

منم پاک میکنم
منم خب احساس خستگی میکنم و منم همیشه یک سری پلن دارم که انجام نشده و بابتش ناراحتم و تازه حس قراضگی هم دارم و الان فهمیدم که غلط املایی هم داشتم که !
من از غرهات خبر ندارم ولی خبر داشته باشم میتونم به جات غر بزنم

نسیم 20 فروردین 1402 ساعت 11:54

4 ساله اینستا رو پاک کردم و اصلا هم برام مهم نبوده که بقیه دارن چیکار میکنن اون تو
والا به من چه که بقیه چی میخورن یا کجان
اصلا هم اهمیت نداره که یه عده چون اونجا نیستم فراموشم میکنن
پاکش کن و خلاصصصصص

والا خیلی منطقی گفتی منم هرچی فک میکنم به من ربطی نداره بعد جالبه من بعد از هر عکس اینطوری ای واکنشم با خودم اینه که “خب به ما چه؟!”
باشه پاکش میکنم و خلااااص

راسینال 19 فروردین 1402 ساعت 16:48

من خودم موجود درونگراییم
با یه عالم عشق به تنهاییام و خلوت با خودم !
خیلی خوب میفهممت
اما شاید شاید یکمی بوی افسردگی میداد نوشته ات
امیدوارم حال ِ قشنگت زودی برگرده و شادانه برامون بنویسی
البته هوا به زودی آفتابی میشه چیزی نمونده

جدا منم خیلی با تنهاییم حال میکنم
افسرده که به نظر خودم نیستم ولی بعضی وقتا هم حوصله ندارم دیگه ایشالا که حال قشنگ برای توام همیشه باشه عزیزم
ای بابا اصلا امیدی به هوا و آفتاب ندارم پذیرفتمش دیگه

منجوق 19 فروردین 1402 ساعت 13:18 http://manjoogh.blogfa.com

خط آخر همه غرها رو خنثی کرد


ولی من هنوزم غر دارم

شادی 19 فروردین 1402 ساعت 06:21 http://setarehshadi.blogsky.com/

لیمو جان حالت خیلی شبیه حال منه. خط به خطش وصف حال خودمه. من روزی نیم ساعت پیاده روی می‌کنم تنها و با پلی لیست مورد علاقه‌ام. لااقل حس رخوت و تنبلی رو کم می کنه. معاشرت های اجباری هم اولش سخته ولب در کل برای روحیه فعلی ما بد نیست. کلا همه خسته ایم خسته.

شادی جان چقد خوب که میری پیاده روی . شاید به چشم نیاد روزی نیم ساعت ولی در دراز مدت واقعا موثره . تو که اینو گفتی منم با خودم گفتم برم پیاده روی ! قبلا هرروز می رفتم و خیلی خوب بود .
خستگی جمعی رو واقعا درک میکنم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد