دو سه روزه هوا مثل پاییز شده و خیلی کیف میده وقتی وسط تابستون یکی دو روز هوا یکم ابری و خنک میشه . سرکار کارم زیاده و قشنگ خسته و هلاک میشم . آخر هفته ها هم که همیشه مهمون داریم و یا خودمون مهمون هستیم . احساس یک جور دوندگی بی حاصل رو دارم . نزدیک ترین تعطیلیم هفته ی اول آگوسته . یعنی تقریبا یک ماه دیگه … 


بلاخره شروع کردم به خوندن کتابهای مهشید امیرشاهی . با خوندن کتاب “در حضر” همون اطلاعاتی که از زمان انقلاب دنبالش بودم رو پیدا کردم . تقریبا درست حدس میزدم . ضمن اینکه از خوندن یک کتاب خوش نوشت هم لذت بردم . توی برنامه ام هست بقیه ی کتاب هاشم بخونم اما ازونجایی که همه پی دی اف هستند تنبلیم میشه . انگار درست نمی تونم روی لپ تاپ یا گوشی تمرکز کنم و کتاب بخونم . 

یک روز هم توی یک کتاب فروشی کتاب کیمیاگر رو دیدم . ازونجایی که نسخه ی فارسی کتاب رو تقریبا از بَر ام ، فکر کردم خریدن کتابش به آلمانی باعث میشه راحت تر کتاب رو بخونم . ضمن اینکه کتاب فارسی اش رو سالها پیش دادم به یکی از دوستام و اونم طی یک اقدام کاملا پیش بینی شده دیگه بهم برش نگردوند ! و خب الان لااقل یک نسخه ازش رو دارم . هرچند به زبان شیرین آلمانی ! اما خیلی بد جلو میره . کلمه ها سخت تر از چیزی ان که فکر می کردم . یکی از آرزوهام اینه که یک روز یک کتاب آلمانی بگیرم دستم و به سرعتی که فارسی می خونم بخونمش . 

اوووووف از این زبان آلمانی . توی شرکت یک مدیر آی تی استخدام کردند جدیدا که اصالتا از پاکستان اومده . من اول که دیدمش نفهمیدم چون ظاهرش خیلی شیک و قد بلند و خوش تیپ و اینا بود . گویا بیست سالی هست که اومده بیرون و چند سال لندن بوده و هفت سالی هم اینجا . بعد اصلا خوب نمیتونه آلمانی حرف بزنه و کلا با همه انگلیسی صحبت میکنه . همه هم تو همین مدت کوتاه باهاش مچ شدن و ازش تعریف میکنن . بعد با من یک طوری حرف میزنه انگار دوست چندین و چند سالش ام . منم راستش از مصاحبت باهاش لذت می برم . ازون روز که بهم گفت : تو با مامان بابات اینجا زندگی میکنی ؟ و من گفتم ؛ نخیر با شوهر و بچه ام ‌! و بعد گفت : تو مگه خودت چند سالته که بچه ام داری ؟ و خب معلومه که من نگفتم چند سالمه ولی اون همچنان تاکید می‌کرد حتما خیلی زود ازدواج کردی و زودم بچه دار شدی … واقعا همه باید اینطوری از آدم تعریف کنن !! اون روز هم بهش گفتم من میتونم شما رو تو صدا بزنم ؟ که بنده خدا نفهمیدم چی میگم . دوباره پرسیدم و وقتی نفهمید یه جور دیگه منظورمو توضیح دادم . بعد گفت آهاا معلومه که میتونی . میدونی که من از پاکستان اومدم اونجا به هم هوووی هم میگن :) حالا اینا رو اصلا گفتم که چی بگم ؟! … آهااا میخواستم بگم با همین یک جمله اش احساس کردم دارم با یک دوست حرف می زنم . میخوام بگم شباهت های فرهنگی بیشتر از چیزی که آدم فکر میکنه آدم ها رو به هم نزدیک میکنه . نه ببخشید اینا رو گفتم که اینو بگم ! اون روز داشتیم صحبت میکردیم که ازش پرسیدم راضی ای از زندگی تو اینجا ؟ گفت اگه زبان آلمانی نبود صد در صد ولی بخاطر زبان یکم مشکل دارم . دیگه منم که خدای مشکل با زبان آلمانی ! همچین دل به دل دادش و تا تونستم غر غر کردم . اونم هی میگفت بابا تو که خیلی خوب حرف می‌زنی . میگم اصلا وجنات از همه جاش می ریزه با این تعریف هایی که از من میکنه :)) حالا نه به خاطر این چیزا ، بخاطر اینکه وقتی باهاش حرف میزنم انگار که دارم با یکی فارسی حرف میزنم هرچند که دارم انگلیسی حرف میزنم ! واقعا حس خوبی دارم . اصلا همین که مجبور نیستم باهاش آلمانی حرف بزنم شادم میکنه ! شایدم بخاطر اینکه هرکی با زبان آلمانی مشکل داره رو خیلی به خودم نزدیک می بینم .


حالا هم کلید کردم به کتاب کیمیاگر به آلمانی . سعی میکنم خودمو‌ بذارم توی فضای زبان آلمانی ولی همش جمله های فارسی میاد تو ذهنم . انگار که دارم توی ذهنم ترجمه میکنم . شاید اصلا این ایده ی چندان خوبی برای تقویت خوندنم نباشه . 

دیگه اینکه تصمیم دارم با خریدن چند تا لاک مجددا جیب خودمو خالی کنم . حالا شاید یکی بگه کی با خریدن لاک جیبش خالی میشه ؟! که بعد بنده میگم که شخص شخیص من ! چون لاک هایی که پیدا کردم فوق العاده گرونن و منم هرروز هوس یک رنگی میکنم و خودمو + جیبمو به فنا میدم . آخرش هم به خودم میگم اشکال نداره عزیزم ! چیزی که دوس داشتی رو خریدی ! 

دیگه خلاصه کتاب می خونم ، لاک می زنم ، میخورم و می خوابم و به زبان آلمانی فحش میدم ! خیلی ام زندگی پروداکتیوی دارم ! 


نظرات 2 + ارسال نظر
لیمو 10 تیر 1402 ساعت 08:38 https://lemonn.blogsky.com/

پس یه همدل و همدرد پیدا کردی

خیلی خوشحالم

سلام
واقعا به این سرعت هوا خنک شد؟ اینجا که هنوز به شدت گرمه

سلام . نه اقای دکتر یکی دو روز سرد شد تا فردا هم همینطوریه دوباره گرم میشه . خواست نشون بده که کجا داریم زندگی می‌کنیم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد