۲۲ اکتبر

خیلی حالم خرابه . از صبح تمام سرماخوردگی های زندگیم رو بررسی آماری کردم و هرجور حساب میکنم امروز باید خوب خوب میبودم ولی همچنان از صبح افتادم روی تخت . دو تا بینی ام با هم کیپ شدن و دهانم داره سه شیفت کار میکنه که من نفس بکشم و زنده بمونم . بعد گس وات ؟ حتی یک دقیقه ، یکی شون هم باز نمیشه ! با این گشادی در انجام وظایف شون آبریزش هم دارن . آبریزش هم اسمش نیست . یک جور ریزشِ لاینقطعه ( لاینقطع از کجا اومد ؟! کلمه های آلمانی رو هم همینجوری یاد بگیری خوبه ! ) . سطل زباله مون همش شده دستمال کاغذی . سرم هم دویست کیلو . با چشم های پفی . بعد راه به راه اشکم در میاد . نمیدونم چرا به بقیه ی جاهام که فشار میاد از چشمام میزنه بیرون ! انگشتم هم دیشب وقتی خواب بودم خونریزی کرده بود . انگشت اشاره ی دست چپ را از باقی انگشت هام جدا کردم و ازش به خوبی مراقبت میکنم که به جایی نخوره چون درد میگیره و یهو خونریزی اش راه میفته .

میگن ذهن آدم درکی از مفهوم درد و این حرفا نداره و قابلیت اسکول شدنش هم بالاست . مثلا من الان به چیزای خوب فکر کنم و خوب توهم بزنم ممکنه یادم بره چه اوضاع بی ریختی دارم . از صبح دارم سعی میکنم توهم های الکی بزنم . خواهرزاده کوچیکی یهو چند روز پیش یک انگیزه نامه به آلمانی برام فرستاد که براش تصحیح کنم که بفرسته برای یک دانشگاهی اینجا . ازش خوشم میاد . از همون روزی که واستاد جلوی مامان باباش و گفت نمیرم کنکور بدم یک چیزی توش دیدم . حالا خواهرم و شوهرش که کرک و پرشون ریخت هم گناه داشتند . امیدوارم کارش درست شه و بیاد چون تنها و تنها چیزی که اینجا رو برام تبدیل به بهشت میکنه وجود خانواده است ( و البته زبان آلمانی بی عیب و نقص ) . حتی حضور یکی شون هم غنیمته . 
چند روز پیش داشتم فکر میکردم حاضرم چی رو بدم و به جاش برم وسط یک عروسی شلوغ . یا یک مهمونی یا یک همچین چیزی . یادم نمیاد حاضر شدم چی رو بدم ولی خیلی دلم می‌خواد این یک قلم رو . بعد مثلا از عصری برم حموم و بیام موهامو درست کنم و خودم و آرایش کنم ( همون ته آرایشم که شامل رژ قرمز و ریمله منظورمه ) بعد پیرهن بپوشم با کفش پاشنه دار … ( همین الان متوجه شدم اینجا کفش پاشنه دار ندارم . حتی اونجا هم ندارم و وقت اومدن همه رو عروس کردم ) حالا مثلا با فرض داشتن کفش پاشنه دار برم اینقد برقصم که پاهام درد بگیره . یعنی اینجور دردی رو الان دلم می‌خواد ! اصلا چه شعفی در این چیزهای ساده نهفته بود که خدا لطف کرد همینم ازمون گرفت . خدا هم اینقد ضدحال آخه ؟! یه زندگی ساخته همش مشکل و اتفاق و کرونا و امتحان الهی ، بعدم قرار همه بریم تو عذاب الهی ! والا میدادن یه بچه ی پنج ساله جهان و بیافرینه خوشگل تر میافرید .