-
[ بدون عنوان ]
29 شهریور 1399 10:10
همه چیز مثل سابقه . روزهای بیدار می شوم و میبینم کنار خوابیده . شبها تا دیروقت بیداریم و با دوستامون معاشرت میکنیم . عصرها میشینیم توی ماشین و بیرون قدم می زنیم . روزها تا ساعت ده خوابیم . انگار نه انگار یک فاصله ی هفت ماهه داشتیم و توی این هفت ماه دنیا کن فیکون شده و من هم فکر میکنم همه ی این مدت یک خواب طولانی بد...
-
[ بدون عنوان ]
26 شهریور 1399 17:14
ثانیه ها و دقیقه ها زودتر از تمام عمرم میگذرند .
-
[ بدون عنوان ]
23 شهریور 1399 20:28
اسکار بهترین پیغام امشب رو هم میدهم به “ز” که بعد ازاینکه میگه در چه حالی و از صب به فکرتم میگه : کلا که حالتو خریدارم واقعا :)))
-
[ بدون عنوان ]
23 شهریور 1399 08:38
دو سه روزه فکر می کنم نمیدونم امشب که ببینمش چه حسی دارم . و همیشه عاشق تجربه ی ناشناخته ها بودم .
-
[ بدون عنوان ]
21 شهریور 1399 17:23
تو یکی از کارتون هایی که پنگوئنم میبینه یک سری بچه هستند در یک مهد کودک و دارند از معلم شون میگن که اسمش appleberry هست ! شما فقط اسم و ببینید. همینجوریش آدم میخواد بخورش . بعد از وجناتش نگم براتون . شلوار جین میپوشه با بلوز زرد و موهاشو به یک طرف می بافه و با بچه ها می رقصه . کراش زدم رو این خانم اپل بری !
-
[ بدون عنوان ]
19 شهریور 1399 16:47
فرشامو دادم شستن . از صبح دارم خونه رو میسابم . موهامو رنگ کردم . ابروهامو مرتب کردم . یه جوری قضیه رو گرفتم انگار میخواد برام خواستگار بیاد !
-
[ بدون عنوان ]
19 شهریور 1399 00:38
عکسهامونو می دیدم . عکسهایی که سر شبی با دو دوست صمیمی دوران لیسانسم گرفته بودم . با هم رفتیم یکم قدم زدیم . هر سه تایی پیر شده بود . به شکل خیلی غم انگیزی ... . یا حداقل شبیه دو سه سال پیش نبودیم . دلم خیلی گرفت ...
-
[ بدون عنوان ]
18 شهریور 1399 15:17
از رنگای شاد پیرهن گل داری بپوشم موهامو رها کنم بریزم سر دوشم خلاصه کلاغ دم سیاه قار قارو سر کن که مسافرم داره میاد :)))))) منم دیگه برم باغ ، بچینم سبد سبد گل !
-
[ بدون عنوان ]
18 شهریور 1399 02:32
فردا ساعت هفت صبح کلاس یوگا دارم و تا این لحظه که چشم بر هم نگذاشتم و مابقی اش را خدا بخیر کند . یک روز پی ام اسی خود را چگونه گذراندید ؟ به نام خدا صبح بیدار شدم و پیغام همسرم را دیدم که می گفت اینجا سرد و است و سرما و تنهایی و دلتنگی من را گرفته و ازین حرفا . سرمای حرفهایش تا مغز استخوانم رفت . خیلی خودم را کنترل...
-
[ بدون عنوان ]
17 شهریور 1399 09:01
خدمتتون عارضم ازونجایی که یکی از تخمی ترین حال های ممکن رو زیر دست دندون پزشک دارم روزی دو بار خیلی سفت و محکم مسواک میزنم که البته این دندون شماره ی پنج از زیر دستم در رفت . مثل ده سال پیش که شماره ی نمیدونم چند از دستم در رفت . خلاصه بعد از اینکه آقای دندون پزشک هرچی سیخ توی مطبش داشت توی دهن من کرد و در همون حین...
-
[ بدون عنوان ]
14 شهریور 1399 23:13
بعد ازاینکه سفارت لطف کرده و جواب ایمیل مدیر منابع انسانی شان را نداد که در آن خواهش کرده برای حفظ روحیه ی کارمندش یک وقت اضطراری به بنده و دخترم بدهند ، و بعد از کلی نامه نگاری و التماس و خواهش با مدیر منابع انسانی اش که اجازه بدهد یک هفته بیاید اینجا و دور کاری کند ، اول که گفته باید تحقیق کندکه اگر ایران بیاید...
-
[ بدون عنوان ]
13 شهریور 1399 08:18
دلم میخواد موهام ابریشمی باشه نه این فرفرو وزی که الان هست . دلم میخواد رژ قرمز بزنم و تو خیابونا راه برم . رژ قرمز دیگه تو این مملکت پیدا نمیشه ! دام میخواد برم شمال . دلم میخواد برم پیش دوستام . تک تک شون . دلم میخواد برم استخر . اون بالا بشینم حموم آفتاب بگیرم . آفتابای پاییزی خیلی خوبن . دلم سکس هم میخواد ....
-
[ بدون عنوان ]
12 شهریور 1399 10:18
تمام زندگی من دست چهار تا کارمند تو سفارته که میتونن مثه آدم بشینن و کار کنن و یکم مسئولیت پذیر باشن بعد من با خودم فکر میکنم حتما یه قسمتی هست که این شده وضع زندگی ما . من که هیچی ، با هرکی صحبت میکنم همینو بهم میگه . خودمو آماده کردم زین پس به همه بگم اسمشو بذارید قسمت ولی من دیگه نمیذارم .
-
[ بدون عنوان ]
11 شهریور 1399 00:34
یه چیزی بهتون میگم به کسی نگید . نوافن خوردم دندونم خوب نشد . آهنگ ابی رو گذاشتم که می گفت : “تو خلوت شبونه ام خالی فقط جای شماست ” خوب شد ! پی اس : خواجه حافظ شیرازی ام میدونه که من چه کراش عمیقی رو ابی دارم و میخوام سر به تن زندگی عاشقانه ای که الان داره نباشه و یک جایی با من ملاقات کنه تا معنی زندگی عاشقانه رو...
-
[ بدون عنوان ]
7 شهریور 1399 01:19
با اینکه از کله ی صبح بیدارم اما حالا خوابم نمی برد . نمی خواهم بپذیرم که این شب بیداری های گاه به گاهْ هستند همیشه ، همینطور اتفاقی و من هرچه تلاش کنم شب ها قبل خوابم گوشی ام را چک نکنم و فلان بکنم و بیسار نکنم باز هم شبهایی این چنینی خفت ام میکنند . روز قبل را روزِ نقش بر آب شدن تمام برنامه هایم نامگذاری کردم . چرا...
-
[ بدون عنوان ]
5 شهریور 1399 15:10
گفتم کتاب دختر تحصیل کرده خوب نیست ؟! یا حوصله ام نمی آید تمامش کنم ؟! یا آنجوری که فکر میکردم نیست ؟؟ پرت و پلا گفتم !
-
[ بدون عنوان ]
2 شهریور 1399 19:18
یک طرف صورتم ورم کرده و از دندون درد هیچی نمیتونم بخورم . اونوقت برادرم میگه : یه بار بمیری بهتره یا روزی صدبار از ترس بمیری ؟! و اساسا جواب خاصی براش ندارم .
-
[ بدون عنوان ]
28 مرداد 1399 09:27
تا آمدی اندر بَرم شد کفر ایمان چاکرم ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من زیرش دوتارِ ابراهیم شریف زاده رو بگذارید و کنارش یک باد پاییزی و اگر ویران شدید بدونید تنها نیستید .
-
[ بدون عنوان ]
26 مرداد 1399 22:35
بچه ترش و شیرین ترین طعمیه که تا حالا تو زندگیم چشیدم . پی اس: نه به وقتی که مداد شمعی ها رو به آنی که ازش غافل شدم کرد توی دهنش و تمام دندونهاش رو سبز کرد و نه به وقتی که با معصومیت نگاهم کرد و گفت : مامانی ببخشید !
-
[ بدون عنوان ]
25 مرداد 1399 15:45
یه زمانی نوشته بودم که اگر یه روز قرار باشه از روی زندگیم یک فیلم بسازند دوست دارم ژولیت بینوش نقشم رو بازی کنه . و امروز که با خودم فکر می کردم اگر بخوام عکس یک زن رو بزنم به دیوار اتاقم عکس کی رو میزنم میون چندین کاندیدا به نتیجه ی قطعی ای نرسیدم . به نظر کمال گرایی داره همراه خودم بزرگ میشه !
-
[ بدون عنوان ]
24 مرداد 1399 21:42
واقعا جالب نیست که ما از فاصله ی پنج هزار کیلومتری مدتیه سر داشتن یه بچه ی دیگه دعوا داریم؟! و این برای من از عجایب عالم هست که دارم اینو از زبون کسی میشنوم که شیش سال تموم هر وقت حرف بچه میشد میگفت : رابطه ی من با تو اینقد کامله که نیازی نیست بچه بیاریم تا کاملش کنم! حالا اینکه الان چی شده و کدوم خلائی از کجا...
-
[ بدون عنوان ]
23 مرداد 1399 16:10
در این وضعیت پی ام اسی ، توان مقابله با خودم را هم ندارم .
-
[ بدون عنوان ]
21 مرداد 1399 23:28
بعد از اینکه قصه ام تموم میشه بهش میگم : حالا چشماتو ببند و بخواب و خودم ساکت و بی حرکت میشم . میبینم که تو تاریکی به انگشتاش نگاه می کنه و میگه : این چیه ؟ بعد خودش جواب میده : انگشتی ! بعد به دورتر اشاره میکنه و میگه : اون چیه ؟ و در جواب خودش میگه : پَنجَیه(پنجره !) . بعد به سقف اشاره می کنه و میگه : اون چیه ؟ و به...
-
[ بدون عنوان ]
21 مرداد 1399 16:08
به پادکست های دویچه وله گوش میدم که خانمی با لهجه ی غلیظ بریتیش توضیح میده که یک سری آدم در موقعیت های مختلف به آلمانی چی می گویند . احساس می کنم توی اتوبوسی نشستم و از مرکز لندن به وسط برلین در رفت و آمدم تا اینکه آن خانم انگیسی گفت : حالا ریلکس کنید و یک موزیک گوش بدهید و یک موسیقی گذاشت که در آن گیتار قشنگی نواخته...
-
[ بدون عنوان ]
21 مرداد 1399 15:05
خدا به آدم های قشنگی مثل مربی یوگام که بخاطر بچه دارهایی مثل من ، ساعت هفت و نیم صبح کلاس میگذاره برکت و عزت و سلامتی و همه ی چیزهای خوب دنیا رو بده .
-
[ بدون عنوان ]
21 مرداد 1399 07:33
گاه در وجودمان به قبرستانی محتاجیم برای چیزهایی که درونمان می میرند . -محمود درویش
-
[ بدون عنوان ]
16 مرداد 1399 19:47
نمی دونم چرا نگفتم بهش : تو ازکدوم هوایی که از قبیله ی من یه آسمون جدایی وقتی یهویی بهش تکس میدم که دوست دارم این جوری باشی و در جوابم میگه : دریای خزر گردم ، خواهی تو اگر جونم .
-
[ بدون عنوان ]
16 مرداد 1399 13:14
اولین گلی که بهم داد :)
-
[ بدون عنوان ]
15 مرداد 1399 23:20
تمام زندگی ام شده کنترل کردن و حالا اینقدر خسته ام از همه چیز که حد ندارد . از کنترل کردنِ زندگی ای که هر لحظه از زیر آستینش یک چیزی در می آورد .
-
[ بدون عنوان ]
13 مرداد 1399 13:03
فردا قراره لباس هامون و بپوشیم و موهامونو درست کنیم و بریم جشن تولدِ پنگوئنم که خواهرم ترتیب دیده ! خواستم بگم این جور ته تعاری ای هستم .