-
[ بدون عنوان ]
10 تیر 1399 14:05
دیشب یک فیلم دیدم که اسمش هم یادم نیست ! تو یکی از شبکه های ماهواره ای بود و منم که دیدم بد نیست دنبالش کردم . داستان ازینجا شروع شد که یک کارگردانی توی هتل با یک دختر تن فروش قرار میگذاره اما ازش میخواد که باهم برم شام بخورند و وقتی برمیگردند ازش می پرسه : توی زندگیت دوس داری چیکار کنی ؟ دختره میگه : همیشه دوست...
-
[ بدون عنوان ]
10 تیر 1399 00:41
این دوری داره چیزهای جدیدی رو در ما به وجود میاره که سالها توی خودمون دنبالش بودم . - اینم اون بخش مثبت قضایا
-
[ بدون عنوان ]
9 تیر 1399 15:11
-چند روزی هست که اینجا هوا به شدت پاییزیه . ابری و گاهی نم باران و نسبتا خنک . چیزی که از اوایل تیرماهِ اینجا کاملا بعیده . باورم نمیشه که چیزی به پاییز نمونده و ما هنوز اینجاییم و اون هنوز اونجا . امروز گفت که توی شرکتشون یک اطلاعیه گذاشتند که هرکس تصمیم داره تعطیلات تابستانی رو به خارج از اتحادیه اروپا سفر کنه باید...
-
[ بدون عنوان ]
8 تیر 1399 00:32
زدم به خل بازی . البته یک جورهایی توی مودِ” الکی بگم جدا شیم / تو بگی که نمیتونم” بودم . چمی دونم . ازین مسخره بازی های زنانه . منتظر منت کشی و این حرف ها بودم . یهویی زدم کانال آخر و گفتم : اصلا این رابطه را نمیخوام! و یک سری دلیل چرت و پرت هم آوردم و بعد توی دلم گفتم : لال مونی بگیری ! الان خوبه تو جوابت بگه برو...
-
این پست سراسر ناله است
5 تیر 1399 15:35
درست وقتی من در روزهای اوج ام هستم از در و دیوار خبرهای خوب و اتفاقات زیبا می شنوم . سفارت آلمان در ایران امروز خودش رو راحت کرد و طی اعلامیه ای گفت که تا اطلاع ثانوی تعطیله . به روندی که توش هر دو هفته یک بار میومد و تاریخِ تعطیلیش رو تمدید می کرد خاتمه داد و خیال خودش و همه رو راحت کرد . علتش هم وضعیت بحرانی کرونا...
-
[ بدون عنوان ]
4 تیر 1399 16:27
هیچ دست و دلم به نوشتن نمیره .
-
[ بدون عنوان ]
2 تیر 1399 10:15
هرروز صبح که بیدار می شوم و شب که میخواهم بخوابم و در میانه ی روز هم چندین بار صفحه های خبرگزاری ها را چک می کنم . من منتظرم یک خبر خوبم اما تنها چیزی که عایدم می شود سلسله ی خبرهای بد است که در این خاک تمامی هم ندارند : وضعیت فلان استان ها قرمز ، وضعیت بعضی جاها قهوه ای هم هست حتی ! قتل های ناموسی پشت سر هم رخ می...
-
[ بدون عنوان ]
1 تیر 1399 22:43
ای کسانی که کتلت درست می کنید ، بدانید و آگاه باشید کتلت غذای حاضری نیست و درست کردنِ مایه اش و مغز پخت شدنش زمان می برد و چنانچه حوصله ی پای گاز ایستادن ندارید کتلت هم نپزید ! پی اس : در این حد اینجا رو شخصی کردم که از خوردن کتلت مغز پخت نشده شکایت کنم !
-
[ بدون عنوان ]
30 خرداد 1399 16:22
-توی تلویزیون میگه : باعث افتخار ماست که ... پنگوئنم میگه : ماهْسْ ! با نَنا ! یعنی که ماست و نعنا بدهم بخورد . -می گویم : تو واسه چی با شرت توو خونه میچرخی ؟! می رود وسط خانه و دور خودش می چرخد ! البته هیچ وقت نمیخواستم که خوشحالی و حس خوبم وابسته به کسی باشد حتی اگر آن کس بچه ام باشد وهمیشه برای آنهایی که خودشان...
-
[ بدون عنوان ]
29 خرداد 1399 15:27
این پسره پارسال توی کلاس زبان به مدت یک ترم باهام بود . ما رو به زور عضو یک گروهی کردن که مدیرش این بود که شماره ی منو ازونجا داشت و بعدم اومد اینستاگرام پیدام کرد و خلاصه یه فاز خواهرم خواهرم برداشته ! سن ؟ بیست سال !! سنِ من ؟! سی و یک ساله ، متاهل و صاحاب یک بچه ! می خوام بگم نمی دونم اینا چی میزنن ولی واقعا جالب...
-
[ بدون عنوان ]
28 خرداد 1399 06:58
یکی از علت هایی که اینجا رو این شکلی کردم اینه که توی مقطعی هستم که گاهی فکر می کنم سربالایی ترین مسیر زندگیمه و فکر می کنم نوشتن از خیلی جزییات شاید بتونه کمکم کنه توی این مسیر حس بهتری داشته باشم . یعنی می خوام از جزییات بیشتری از زندگیم بنویسم و از حس و حال های مختلفی و اساسا آدمی نیستم که زندگیش رو برای همه بریزه...
-
[ بدون عنوان ]
24 خرداد 1399 22:51
وظیفه ام اینه که هرروز که بیدار میشم از پنگوئن خوابیده یک عکس بگیرم و براش بفرستم و شبها وویس هایی که می فرسته رو براش پلی کنم . امشب خودم هم یک سر هنزفری را زدم ببینم چی می گوید . آخرش گفت : عزیزم چند شب دیگه که بخوابی یا من میام پیش تو یا شما میاین یه جا که ببینیم همو . حالا برو مامانو بوس کن و بخواب ... بعد پنگوئنم...
-
از احوالات روزهای معمولی
23 خرداد 1399 00:23
کارمون به جایی رسیده که افتادیم دنبال پیدا کردن یک سرزمینی که مرزش به ایران باز باشد و عضو اتحادیه ی اروپا هم باشد که آن قانون چهارده روز قرنطینه اگر برداشته شد بتوانیم آنجا همدیگر را ببینیم . یک شرایطی شده که فکرش را هم نمی کردیم . از دو سال قبل تمام سناریوهایی که ممکن بود در این مدت اتفاق بیفتد را نوشته بودیم و برای...
-
[ بدون عنوان ]
22 خرداد 1399 00:24
این پسر تنها بشری بود که می تونست باعث شه بخندم . جواد خواجوی و وقتی داشتم ویدئوهایش را می دیدم و می خندیدم ، اشکهایم در آمدند و به پهنای صورت زاری کردم ! گوشی ام هیچ آلارمی نداده و همه چیز باید آرام و قشنگ باشد . یک همچین وضعِ روحیِ غم انگیزِ بحرانی ای که شبیه اش را توی فیلم ها فقط دیده بودم .
-
[ بدون عنوان ]
21 خرداد 1399 15:07
بذار مهتابو پیرهن کنم چشمتو روشن کنم - از لایه های پنهانِ اروتیک های لیلا فروهری !
-
رسوای جهانم !
20 خرداد 1399 16:41
-یک گروه از دوستان صمیمی ام در واتس اپ داریم که به خاطر اسم و محتوای خاک بر سری اش هربار که میخواهم واتس اپ رو باز کنم میروم توی یک پستو که کسی اسم گروه و حرف هایی که آنجا رد و بدل می شود را نبیند و کابوس شبانه ام این بود که یک بار اشتباهی پیغامی که قراره اونجا بفرستم رو بفرستم یک جای دیگه . -دیروز سر کلاس همش سوتی می...
-
مهمانِ مامان
19 خرداد 1399 17:25
برای روز گرمی که همه بودیم . یک سفره از این سر تا آن سر پهن شد و بوی قرمه سبزی مادرم پیچیده بود توی خونه . سالاد شیرازی ها پیاله پیاله شده بودند و پارچ های دوغ و نعناع آماده و سبزی خوردن ها ، پیش دستی پیش دستی . یک پارچ شربت توت فرنگی هم بود برای هرکسی که از راه می رسید و گرما زده بود . همیشه فکر می کردم مامانم باید...
-
in your world
16 خرداد 1399 17:59
یک نفر یک جا پرسیده ساعت چنده ؟ و یکی در جوابش گفته : نه و پنگوئن من این مکالمه را شنیده . حالا هرکس می پرسد : ساعت چنده ؟ او بلند می گوید : نه . می خندم و میگویم : زندگی ما هم شبیه شبکه بی بی سی شده با قیافه ی تو توی تلویزیون . بذار ببینیم در دنیای این پنگوئن ساعت چنده ؟ پنگوئنم به سرعت می گوید : نه . می گویم : توی...
-
در ستایشِ “بوی خوش زن “
15 خرداد 1399 00:11
به قشنگی و شفافی و زیبایی صحنه ای که آل پاچینو در آن رستوران به آن دختری پیشنهاد رقص می دهد ، به آن غریزه در آن رقص ، به آن شور در آن حرکات که خودجوش در بهترین حالتشان بودند و به همه ی آن فیلم نیاز داشتم برای بازسازی خودم از این چند روز . امروز یک واژه ی آلمانی دیدم که البته خیلی هم آلمانی نیست و در انگلیسی هم هست ....
-
[ بدون عنوان ]
14 خرداد 1399 16:14
« در این دنیا تنها چیزِ مهمِ زندگی ام زندگیِ توست » - از هایکوهای میتسو آیدا
-
پیوند ناگسستنی
13 خرداد 1399 15:15
پس از سی و سه ساعت و سی و سه دقیقه نخوابیدن با خودم عهد کردم فقط از اتفاقات در زمان مناسبشون استقبال کنم و حالا کمی بهترم ، فقط کمی .
-
[ بدون عنوان ]
13 خرداد 1399 11:55
حدود هفت صبح با همه ی وجود دلم خواستش . مسخره و احمقانه بود اما دلم همه چیز رو باهاش می خواست ... نگران خودم هستم به شدت . این حجم از بلاهت فقط از یک آدم رو به موت میاد . اگر نتونم بخوابم حتما یه چیزیم میشه . دعا کنید زودتر به یک خواب عمیق برم و وقتی بیدار شدم اوضاع رو به راه شده باشد .
-
[ بدون عنوان ]
13 خرداد 1399 05:11
برای آن شب تا طلوع خورشیدش .
-
برای غنچه ام
11 خرداد 1399 22:40
برای اونی که دستاشو تو هوا می چرخونه و پاهاشو سرِ وقت می بره بالا و میزنه زمین و کمرشو به وقتش یه وری می کنه و بعد میاد که من دستشو بگیرم و اون بچرخه دورِ خودش بلند بلند میگم : قربون اون رقص خوشگلت برم من :) و می میرم براش و نمی دونم آدم چقدر مگه میتونه برای یکی بمیره و هنوز زنده باشه ...
-
جمعه ی مطبوع
9 خرداد 1399 15:10
فکر می کنم تاثیر کولر آبی است . این کولر آبی کل وجودش میمون و مبارک است . آنجا که قطره های باران می خورند بهش و یکی از موزون ترین موسیقی های عالم شنیده می شود و اینجا که وسط ظل گرما ، یک سردی و رطوبت مطبوع می دهد . مدتها بود باد کولر آبی نخورده بودم به پوستم . یعنی ترکیب باد کولرِ آبی و خورشیدِ تابانِ خرداد و یک ویوی...
-
[ بدون عنوان ]
8 خرداد 1399 14:05
تن من کویره تنت مثل تگرگه - ازین اروتیک های مدلِ شهرام شپره که وسط جاده یک حس غرابت بی تکراری باهاش کردم .
-
نبشِ یک کوچه ی بن بست
6 خرداد 1399 23:47
در مدینه ی فاضله ام مغازه ای هست که کتاب ، نوت بوک ، رژلب و لاک میفروشد و نامش مغازه ی خوشحال فروشیِ M است و بسیار جای دلفریبی است .
-
جنگ هورمونی
5 خرداد 1399 13:46
پریروز خودم را جمع کردم و زدم به خیابون . شوهر خواهرم یک سخنرانی با مقدمه ای طولانی برایم داشت که بهتر است هرچه زودتر به روال عادی زندگی ام برگردم و یاد بگیرم چطور از خودم در مقابل ویروس دفاع کنم . دیدم راست می گوید و عملا فِس شدم با این وضع زندگی ! این بود که ساعت حول و حوش هفت رفتم به کتابفروشی مورد علاقه ام برای...
-
نقطه ی امن
2 خرداد 1399 14:10
شیر دسشویی آب میده . زنگ می زنم به برادرم . یک ساعت بعد میاد و درستش می کنه . از زیر کابینت ها آب میاد . زنگ میزنم به برادرم . میاد و شیر ظرفشویی رو که ترک برداشته درست میکنه . کلاج ماشین درست کار نمیکنه . زنگ میزنم به برادرم . میاد ماشینو میبره و درستش میکنه . ماهواره قطع میشه . زنگ میزنم به برادرم . میاد و درستش...
-
[ بدون عنوان ]
1 خرداد 1399 09:57
از مزایای کلاسهای آنلاین اینه که لنگاتو میندازی رو هم و میشینی جلوی کامپیوترت . بعد که اسمتو صدا کردن و گفتن بیا رو ایر! میگی من حجاب ندارم مشکلی نیست ؟ و از پیش میدانی که برای آنها مشکلی نیست و یک جورهایی دیکتاتوری خودت را راه می اندازی و شیوه ی خودت . پی نوشت : برای همگان رفقایی آرزو میکنم که بتوانند بعد از نود روز...