-
چاله های ونوسی
28 اردیبهشت 1399 00:05
در آستانه ی یک فروپاشی در پینترست در حال چرخیدن بودم . قبلا گفته بودم که پینترست با همه ی جاهای دیگر فرق دارد و برای من مثل حیاط خانه ی پدری ام است ؟! خلاصه کاملا مصرف کننده اش هستم . بعد یک مقاله آورد جلو چشمهایم که با این عنوان که اگر شما Venus holes دارید آدم اسپشیالی هستید ! حالا نه تنها از آستانه ی فروپاشی از...
-
Love can not live where there is no trust
27 اردیبهشت 1399 17:41
این روزها و روزهای قبل خیلی مراقب بودم و نشسته بودم مثل یک تماشاگر خودم را نظاره می کردم . همه ی جزییات خودم را و برای این کار یک دلیل محکم و مهم داشتم . پنگوئنم به شکل عجیبی رفتارهای من را با تمام جزییاتش تقلید می کند . جزییاتی که وقتی در او می بینم انگار که در محشرم و فیلمی از خودم را جلوی رویم پخش کردند . همان قدر...
-
از اردیبهشت کرونا
25 اردیبهشت 1399 23:21
پس از حدود نود روز در خانه شام و نهار پختن امروز می توانم بگویم که بلاخره دارم خودم را توی آشپزی پیدا می کنم .اینقدر هر غذایی را درست کردم که دقیقا بدانم کدام یکی ترکیب و اندازه ی ادویه هایش باید چقدر باشد و کدام یکی باید چقدر آب داشته باشد تا جوری بپزد که جا بیفتد و آش رشته .آخ آش رشته یکی از محالات زندگی ام بود ....
-
از هر دری سخنی
19 اردیبهشت 1399 18:14
دوباره ریزش مو . برای سومین بار در تمام زندگی ام . در حالت معمولی اگر موهایم را بکشم هم کنده نمی شوند اما حالا دستم را میکنم توی موهایم وبیرون که می آورم یک مشت مو هم توی مشتم هست . اولین تجربه ی این چنینی ام یک ماه بعد از شنیدن خبر بیماری مادرم بود ، دومین بار یک ماه بعد از زایمان و حالا نمی دانم چند ماه بعد از تنها...
-
برای گرمای زودهنگام
18 اردیبهشت 1399 00:41
امروز چشم باز کردم و دیدم هوا اینقد گرم شده که باید بروم زیر دوش آب سرد و رامپر پوشان توی خانه باز احساس گرما بکنم . ناگهان زود دیر شد . توی مجله ی ناداستان چشمم افتاد به مطلبی از آنتونی بوردن . دو سال پیش همین روزها بود که خودکشی کرد . به بهانه ی مرگ خودخواسته اش مطلبی نوشتم و دادم به روزنامه ای که آن زمان زیاد...
-
darauf freue ich mich
16 اردیبهشت 1399 16:10
با اینکه زبان فرانسه را بلدم و گاهی می نشینم پای رادیوهایشان و کیف می کنم از این فرهنگ و زبان آهنگین اما ایتالیا الویت اولم هست برای دیدن . دوست دارم دست کم یک سال توی یک روستای مصفای ایتالیایی زندگی کنم و با اینکه در تمام سالهای معلمی ام ، رویای معلم بودن نداشتم آنجا دلم می خواهد معلم باشم . توی تاکستان هایش قدم...
-
[ بدون عنوان ]
13 اردیبهشت 1399 16:14
نه چون من به چشم یک نفر در پنج هزار کیلومتری ام ، به خوشگلی زنی در نمیدونم چند هزار کیلومتری ام هستم ، چون ما می تونیم حال همو خوب کنیم :) The_Gypsy_Queens# l'italiano#
-
در رقابت با طلا
11 اردیبهشت 1399 23:54
شماره ی هجده از رژلب موردعلاقه ام قبل از عید ۹۴ هزار تومن بود ، بعد از تعطیلات ۱۰۲ هزار تومن ، هفته ی پیش ۱۰۷ هزار تومن و امروز ۱۱۵ هزار تومن . دارم به احتکارش فکر می کنم! و جالب اینکه این سیر صعودی را فقط همین شماره هجده داشته و بقیه ی شماره ها در همان ۹۴ هزار تومن مانده اند . حالا من مشکلاتی دارم و باید همین مارک را...
-
اردیبشهت از این روزها هم دارد !
10 اردیبهشت 1399 22:31
دقیقا ساعت نه و بیست و چهار دقیقه ی همین امشب کم آوردم . شاید هم کمی از پیشترش . آمدم نشستم یک گوشه و گریه کردم . همه ی کاری که می توانستم بکنم . ساعتی قبلش پنگوئنم را بردم توی خیابان بچرخانم . نمی دانم بعد از چند روز . می دانم اینقدر گذشته بود که فراموش کرده بودم اکتیویتی ای به نام پیاده روی هم وجود دارد . اما درست...
-
ترکیب طلایی
9 اردیبهشت 1399 16:54
می چسبه به پاهام وقتی پای گاز هستم .بشکن می زنم و برایش می خوانم : چشمون سیاهت منو جادو کرده مژگون بلندت گونه جارو کرده کمرش رو تکون میده و غش غش می خنده . نمی دونم چرا می خنده . می تونم برای خنده هایش بمیرم . برای یک ثانیه خوشحالی اش و به این فکر می کنم که جادویی ترین ترکیب زندگیم چشمون سیاه و موهای بوره :)
-
Eco friendly lifestyle
7 اردیبهشت 1399 18:29
پس از ساخت شوینده های دست ساز خودم ، ایجاد کمپوست از زباله های تر ، ترکیب روغن های مختلف و درست کردن مرطوب کننده و کرم های مناسب صورتم ، نخریدن محصولات چرمی برای مدت طولانی و اخیرا روی آوردن به کتابهای الکترونیک فک کنم دیگه وقتش رسیده گیاه خوار شدن رو شروع کنم و یک وگان واقعی بشوم .
-
فصل آغاز من و تو
5 اردیبهشت 1399 00:07
یک روز داستان زنی را می نویسم که وقتی انگشت هایش به خاک می خورد درختی می رویید یا گلی . بسته به اینکه توی ذهن زن چی می گذشت گل ها و درخت های متفاوتی می رویید و زن تمام زندگی اش پی پیدا کردن این بود که رنگ بنفش و درخت سرو و بقیه از کدام فکرهایش ناشی می شوند . اما عمرش فقط به این رسید که بفهمد هربار به عشق فکر می کند...
-
ویرجینیا وولف در بهار
3 اردیبهشت 1399 18:05
امیدوارم هرطور شده آنقدر پول به دست بیاورید که بتوانید سفر کنید و دنیا را ببینید ، درباره ی گذشته و آینده جهان تامل کنید . درباره ی کتاب ها خیال پردازی کنید و در گوشه و کنار خیابان پرسه بزنید و بگذارید نخ ماهی گیری فکرتان به اعماق رودخانه برود .
-
هرروزش را باید نوشت
2 اردیبهشت 1399 16:51
یک جورهایی اینقدر خوشحالم که بعضی وقتها می ایستم و با خودم می گویم : نکند مُردم ! اما می دانم نمردم . حدس بعدی ام این است که حتما خوابم . یکی می زنم روی پاهایم و هیچ اتفاقی نمی افتد . مدتهاست دارم با خودم کلنجار میروم و سفت و سخت برنامه ی شخصی ام را پیاده می کنم و حالا دارم نتیجه اش را می بینم که فراتر از تصورم است ....
-
[ بدون عنوان ]
30 فروردین 1399 23:44
حیثیت این خاک منم خار و خسی نیست ...
-
خمار صد شبه دارم ، شرابخانه کجاست ؟
30 فروردین 1399 17:09
-سارا نایینی که یک جایی می گوید : "من که از این دلتنگی بیمار " را خیلی درک می کنم و می دانم بیماری دلتنگی چیست . یک جور بیماری که دلت حتی برای چیزهای احمقانه هم تنگ می شود . یکی دو روز توی مود همین بیماری بودم و اساسا دم نمی زدم تا دیشب پیغامی بهم رسید که "عزیزم هروقت فک کردی خسته شدی یا کم آوردی یا...
-
توچقد مثل هیشکی نمی مونی!
29 فروردین 1399 00:16
ما راه افتادیم رفتیم شمال عروسی چون یکی از زیباترین اتفاقات دنیا عروسیه دوستای صمیمیته . بعد وسط شلوغی عروسی و رقص نور و این مسخره بازیا دست من و کشید وسط تا باهاش برقصم و بنده که داشتم سعی می کردم سنگ تموم بذارم شنیدم که گفت : اصن چه معنی داره یکی از عروس قشنگتر برقصه؟! و خودش خندید . البته من بعدش رفتم یک گوشه ای و...
-
Sky above, peace within
27 فروردین 1399 23:24
توی گوشم دیلی میکس اسپاتیفای هست . مجموعه ای از آهنگهای بی کلام به شدت ملایم و چه انتخاب های به جایی چون روز به شدت شلوغ و خط خطی ای داشتم که البته حالا چیز زیادی از اتفاقات ناخوشایندش یادم نیست . حالا فقط به مچ دست راستم فکر می کنم . زیادی اذیتم میکند . نه در زندگی روزمره . در یوگا . تقریبا برای نیمی از حرکتها...
-
[ بدون عنوان ]
24 فروردین 1399 19:16
گاهی هم فقط گلوریا گی نور که می گوید: Oh no, not I I will survive و آن موزیکی که قد کشیدن و رشد کردن و تغییر کردن را توی مسیر پر پیچ و خم یاد آدم می اندازد .
-
از نقش هایم
24 فروردین 1399 15:06
شب ها نقشم عوض می شود و تبدیل به یک کیسه بوکس می شوم . پنگوئنم خودش را پرت می کند توی شکمم و با لگد زدن های مداوم از من بالا و پایین می رود . آن وسط ها اشاره می کند که بغلش کنم . به محضی که بغلش می کنم خودش را از بغلم می کند و پرت می کند کنارم. بعد با پاهاش می زند به پهلوهایم و اشاره میکند دستهایش را بگیرم . تا...
-
[ بدون عنوان ]
22 فروردین 1399 15:48
?What is it you fear in yourself- .. My thoughts+ ...My longings ...My unhappiness
-
[ بدون عنوان ]
22 فروردین 1399 08:27
در شب سالگرد پدرم خوابش را دیدم . شفاف و واضح مثل وقتی که بود ... وقتی بیدار شدم به اندازه ی تمام زندگی یک زن هفتاد ساله خسته بودم ...
-
[ بدون عنوان ]
21 فروردین 1399 17:46
هنر سالهای کرونا
-
From M . With a lot of PMS symptoms
20 فروردین 1399 15:59
دیشب ماه در نزدیکترین فاصله اش با زمین بود و نه تنها بزرگ و درخشان بلکه با رنگی مایل به صورتی در آسمان می درخشید اما آسمان من در سیاه ترین رنگ ممکنش بود و کماکان هست و دنیا جایی است که باید بایستم و انگشت وسطم را به سمتش بگیرم و هیچ واکنش دیگری نداشته باشم . خیلی تلاش کردم برداشت دیگری داشته باشم اما فعلا تمام برداشتم...
-
[ بدون عنوان ]
17 فروردین 1399 07:11
شبها تا وقتی بتونم نگاهش می کنم . توی تاریکی میتونم انگشتای کوچیک و لپ های سفیدشو تحسین کنم . صبحها تا وقتی بتونم نگاهش می کنم. به موهای طلایی اش و مژه هاش و فکر می کنم هیچ کس تا ابد نمی تواند اینطوری که من عاشقش هستم و ستایشش می کنم دوستش داشته باشد . بعد عاشق خودم می شوم طوری که هیچ وقت اینقدر خودم را دوست نداشتم....
-
روایتی از روزهای معمولی در زمانهی کرونا
14 فروردین 1399 09:22
موضوع این است که بالا و پایین بردن یک وزنه یک کیلویی برای اولین بار و دومین بار کار سختی نیست اما همین وزنه ی یک کیلویی را اگرقرار باشد هزار بار بالا و پایین کنی کار سخت و طاقت فرسایی می شود . روزمرگی از آن چیزهاست که می تواند من را به ورطه ی نابودی بکشاند . من از آن هام که اگر دو روزم شبیه هم باشد روز سوم کلافه می...
-
[ بدون عنوان ]
11 فروردین 1399 17:49
برخی گویند رنج پیشه کن برخی گویند خدمت کن و برخی گویند انزوا پیش بگیر . چه کسی می گوید والاترین اندیشه ات را بشناس ؟ -ریچارد باخ ، یادداشت های مرد فرزانه .
-
Even in youth , we knew the work our mothers left for us
11 فروردین 1399 13:57
بعدها اگر بازماندم برای باقی بازمانده ها می گویم که روزهای عجیبی در دنیا بود که شریک زندگی ام کیلومترها ازم دور بود ، هر چند روز یک بار می گفت با پرواز امروز ساعت دوازده می آیم و من اصرار می کردم که نیاید ، و همانجا بماند تا بلوکارتش بیاید و بیخیال این سفر پرریسک بشود ، من! بله من اینها را میگفتم ! وقت سفارت ما تعلیق...
-
تا روزهای بهتر ، آسمان آبی تر
9 فروردین 1399 13:29
باد آمد و همه ی رویاها را با خود برد با این همه اما من باید آوازی بخوانم چند و چون کجا و چگونه اش با من است حرف مرا با شئ خفته در میان بگذار حتما صدای حضرت داوود را خواهی شنید می خواهم از حالا تا ابد برای خودم در انعکاس آب آوازی محرمانه بخوانم زیرا هنوز همه ی کلمات راه خانه ی مرا می دانند. من از فعل ماضی مطلق می ترسم...
-
[ بدون عنوان ]
5 فروردین 1399 23:34
وقتی دست کم هفته ای یک بار با اکراه وسط پارتی و مهمونی بودم و بایک قیافه ی روشن فکرطور و یک فاز باکلاسی ! با هر آهنگ شیش و هشتی مجبور به قر دادن بودم هیچ وقت فکر نمی کردم با شنیدن آهنگ جدید ساسی مانکن دلم اینجوری پر بکشه برای رفتن به یک مهمونی ! یک طوری که این وضع تموم بشه اولین پارتی رو خودم می گیرم با همین آهنگ ساسی...