-
[ بدون عنوان ]
19 آذر 1399 09:55
و وی در آغازین روز سنِ جدید به کشف رابطه ی میان افزایش سن و فرفری شدن مو در افراد مستعد رسید که این رابطه نه یک رابطه ی خطی ، که لگاریتمی است ! پناه بر خدا .
-
[ بدون عنوان ]
18 آذر 1399 23:25
یک آرزوی دور میکنم و اشک شمع و نگاه میکنم که میچکه چکه چکه و به سرعت فوتش میکنم . آرزو میکنم جادوگری بودم که با کلمه ها حرف میزد و اونا رو جادو میکرد و ازشون معجونهایی میساخت که حال بقیه باهاشون خوب میشد . چند روز پیش داشتم برای nامین بار کتاب چراغ ها را من خاموش میکنم میخواندم و نمی دانم چرا هربار این کتاب ساده را...
-
[ بدون عنوان ]
18 آذر 1399 22:44
خدا قسمت کنه در اولین فرصت یک تولد میگیرم هفت شب و هفت روز . شلوغ و پلوغااا . یه طوری که آدما بخورن به همدیگه . خودمم با آهنگ” الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی” میریزم وسط . اونم ورژن کنسرتیش . اصن میشینم کف زمین موهامو تو هوا میچرخونم ! دیگه تصمیم گرفتم این آخرین ساعات ملکوتی رو یکم باحال باشم !
-
برای روز تولدی که معمولی بود
18 آذر 1399 18:10
روز که روزِ من نبود . شب ها هم که هیچ وقت مالِ من نیست . نشستم به زور برای خودم یک کتاب خریدم و گزینه ی تحویل درب کتاب فروشی را انتخاب کردم صرفا برای اینکه بروم یک هوایی بخورم . در کتاب فروشی فهمیدم باید این کار را دوازده ساعت پیش می کردم که حالا بتوانم کتابمو تحویل بگیرم . رفتم یک کتاب فروشی دیگر و یک کتاب برای...
-
[ بدون عنوان ]
17 آذر 1399 03:56
سر شبی وسط صحبت با دوستم بحث کشید به این اوضاع زندگیم و اون مثل خیلی از آدم های زندگیم گفت : تو خیلی قوی هستی دختر ، بهت افتخار میکنم . خیلی دوندگی کردی و اگه من بودم فکر کنم جا میزدم. این چیزیه که این روزها و روزها و ماه های قبل از خیلی ها شنیدم . برای من البته اوضاع اصلا شبیه تصویری که بقیه دارن ازم میبینن نیست ....
-
شب های زمستانی
16 آذر 1399 14:01
بعضی شب ها یک سری قصه های آموزشی داریم . مثلا دیشب داشتم بهش می گفتم که میوه ها از درخت ها میان و درخت های مختلف میوه های مختلف دارند . گفتم مثلا درخت خرمالو ، درخت پرتقال ، درخت گلابی ، درخت گیلاس ... توام میتونی یه درخت بگی ؟ گفت : میتونم ... درخت قورمه سبزی !! و بعد کلی داستان داشتیم تا تفاوت غذا و میوه رو توضیح...
-
[ بدون عنوان ]
16 آذر 1399 09:02
بگذارید اعتراف کنم که من عاشق این پسرم . پسری که پنج شش سال پیش با پذیرش فول فاند از یکی از دانشگاه های معتبر امریکا اما نتوانست ویزا بگیرد . دوباره خودش را بلند کرد و شروع کرد برای رفتن به استرالیا . آنجا بعد از چندین مصاحبه و در کمال ناباوری پذیرفته نشد . بعد به فکر اروپا افتاد . این جای کار یک بار در محل کارم...
-
در ستایش خوب بینی
14 آذر 1399 21:34
مامان دوستم یکی از افرادی هست که اگه خودِ من یک روز قصد کنم یک کتاب بنویسم حتما نقطه نظرات و جهان بینی اش رو واردش میکنم . امروز که داشتم باهاش حرف میزدم یهویی یادم افتاد و گفتم: منم نمیدونم چرا اینقد جوش میزنم ... بعد درحالیکه توی جوش هام نگاه میکرد گفت : کدوم جوشا عزیزم ؟! صورت شما که جوش نداره !! خندیدم و گفتم :...
-
[ بدون عنوان ]
14 آذر 1399 09:50
گفته بودم مامانم خوشگلترین و مهربونترین و حواس جمع ترین و خوش سلیقه ترین مامان دنیاست ؟! که بر خلاف هم نسل هاش سوپرایز کردن رو هم بلده . پی نوشت : چرا امسال همه قبل از روز تولدم دارن کادو میدن ؟! نکنه قراره بمیرم اون روز ؟!
-
Que sera , sera
13 آذر 1399 14:53
اصلا نمی توانم بنویسم سر صبحی که داشتم کارامو می کردم به چند ده تا تا چیز هم زمان فکر می کردم . چشم که باز کردم با خوم فکر کردم اگر با همین سرعت پیش بروم دقایقی دیگه دیوانه می شوم . اسپاتیفای را باز کردم . به discover weekly هایش خیلی اعتماد دارم . یعنی اینطوری که قشنگ منتظرم ببینم قرار است این هفته چی تقدیمم کند و...
-
3:49
11 آذر 1399 03:49
به نظرم این یکی از بهترین حس های دنیاست که بدانی جای اسمت توی دهان یک نفر دیگر امن است . که بدانی او هرگز اسمت را مثل نفرین و ناسزا فریاد نمی زند بلکه آن را آرام مثل قصه ی شب زمزمه می کند . -شهر معمولی . ناتالی لوید پی نوشت : فکر کنم خدا خودش کمر همت بسته منو صبح ها بیدار کنه . یک جوری هم داره بیدار میکنه که به نماز...
-
مردادی ای که برای من آذریه
10 آذر 1399 18:45
دکترم خوش بین ترین و خوش اخلاق ترین دکتر دنیاست . امروز رفتم پیشش که یک سری آزمایش چک آپ برام بنویسه . بهم میگه : خب دخترمون یک سالش شده ؟ میگم : دو سال و نیم اش داره میشه . معلومه به شما خیلی داره خوش میگذره ! میگه: مگه به تو خوش نمیگذره ؟! حالا لازم به توضیح نمیبینم که از خوش بینی هاش تعریف کنم ولی یکی از خوش بین...
-
[ بدون عنوان ]
9 آذر 1399 05:30
نمیگم این وقت شبی دلم چی خواست . آدمیزاده دیگه بعضی وقت ها دلش چیزایی رو میخواد که حتی تجربه شون هم نکرده . پی اس : با دیدن یک دستگیره ی قدیمی در ، ازین درهای فلزیِ زرد رنگ ، زیر نور آفتاب
-
شکل ظهر جمعه ی پاییز
7 آذر 1399 14:56
یک گوشی بلک بری داشتم که هیچ کاری باهاش نمیتونستم بکنم ولی براش می مردم . این آخریا فکر می کردم باید اسمش شاهرخ باشه . فکر میکردم شاهرخ ها ازاین مردا هستن که هیچ کاری برات نمیکنن و حتی محض رضای خدا یه بارم دوستت دارم نمیاد رو لباشون ولی تو هی دلت میخواد کنارشون باشی ! عکس هایی که با این گوشیم گرفتم با دوربین نیکون...
-
[ بدون عنوان ]
7 آذر 1399 10:03
یه شب سرد زمستونی بود . گیرم که روز و ماه رو دارم اشتباهی میگم. مثل همین شب ها که میان و میرن . خوابم نمی برد . دیدم اون چیزی رو که نباید می دیدم . به من قول داده بود و زیر قولش زد . به همین سادگی . منم خواستم تلافی کنم که نباید میکردم . و یهو احساس کردم تمام دنیا یه خنجر گرفتن دستشون و دارم میزنن به پشتم . تمام اون...
-
گوش نواز
6 آذر 1399 14:58
دیشب خواب صداشو دیدم . الان که میخواستم بخوابم یادم اومد . نمیدونم چطوری ممکنه آدم خواب صدا رو ببینه . انگار که صداش نشسته باشه یک جایی بین سلول های مغزم . اون لاماها ! همیشه فکر می کردم حس بویایی قوی ای دارم . فکر کنم این آپشن جدید دهه ی چهارم است که صداها برایم زنده هستند . حتی صداهای تاریخی . صداها لابد قوی تر از...
-
[ بدون عنوان ]
5 آذر 1399 23:38
. Beth : and it was the board I noticed first ?Interviewer: the board Beth:yes , It’s an entire world of just 64 squares, I feel safe in it , I can control it , I can dominate it and it s predictable .So if I get hurt I only have myself to blame 2020 . Queen’s Gambit *چه آشنا بود برام ...
-
در جست و جوی هیچ
5 آذر 1399 22:58
نخ و پته هام که رسید مامانم گفت : بیکار شدی باز ؟! بهش گفتم : اگه شما بری یک جعبه انارِ شکسته بگیری و با اون ابزارِ آب گیریِ قرنِ بوق بدی من آبشون رو بگیرم بیکار نیستم ولی بخوام بشینم برای دل خودم یه چیزی بدوزم بیکارم ؟! همسرم میبینه که نخ ها رو مرتب می کنم . میگه : این پارچه ها چیه باز؟! و بدون این که منتظر بمونه که...
-
le ciel de paris
3 آذر 1399 19:51
پنگوئنم دیروز میگه : بیا پرواز کنیم . بهش میگم که ما نمی تونیم پرواز کنیم . دو ساعت بعدش میگه : این خرسه می خواد پرواز کنه . میگم : خرسا نمی تونن پرواز کنن چون بال ندارن . فقط پرنده ها بال دارن . میگه : چرا خرسه می تونه پرواز کنه ! شب وقت خواب ، مینی عروسک هاشو آورد و توی هوا این طرف و اون طرف کرد و گفت : پرواااز کنیم...
-
[ بدون عنوان ]
1 آذر 1399 23:17
T he most unsatisfactory men are those who pride themselves on their virility and regard sex as if it were some form of athletics at which you win cups. It is a woman’s spirit and mood a man has to stimulate in order to make sex interesting. The real lover is the man who can thrill you by just touching your head or...
-
من و پنگوئن و کانگورو
1 آذر 1399 19:53
دوستم چون کوبیده بود و از یزد اومده بود پیشم و کلا هم پنج روز بیشتر پیشم نبود میخواست توی همین مدت برای پنگوئنم سنگ تموم بذاره و یه جوری داشت خودشو به خاک و خون میکشید که نگران کننده بود . مثلا یک شب رفت توی اتاق و وقتی اومد بیرون یک کانگورو شده بود که یک بچه پاندا توی شکمش بود ! ما که کف زمین پهن شده بودیم از خنده ،...
-
This is Homeyra on spotify
1 آذر 1399 14:23
من بلا رو دوس دارم بلای جونم باش !!!!
-
[ بدون عنوان ]
30 آبان 1399 05:40
بسم الله الرحمن الرحیم بعد از اینکه صدای اذان صبح به افق اینجا را شنیدم فکر کردم خودم را جمع کنم و بروم یک دو رکعت هم نماز بخوانم ! از خواب که خبری نیست و می دانم . بین خودمان بماند من اصلا فراموش کردم توی نماز باید چی بگویم چون مدتهاست به شیوه ی خودم نماز میخوانم و یکبار به مامانم گفتم توهم امتحان کن ، بد نیس ! و او...
-
[ بدون عنوان ]
29 آبان 1399 21:07
می خواهم تو به من یه حبه نمک بدهی ارمغان دریایی بی سفر من به تو یک چکه باران می دهم از دریایی که هیچ کس در آن نمی گرید . -از ترجمه های بیژن الهی
-
به پیشواز غروب جمعه
29 آبان 1399 19:32
می خواستم بگویم بعضی تجربه ها ویران کننده تر از چیزی هستند که به نظر می رسد و قدِ یک وبلاگ از تجربه های ویران کننده ام بنویسم اما دیدم وا دادن هم چیزی نیست که قابل افتخار باشد . اما خب گریزی از وقت های غم و اندوه و نگرانی و مشخصا پی ام اس نیست و من هرچقد هم با همه چیز روشن فکرانه برخورد کنم یه لحظه هایی هست که تمام...
-
شبیه یک گوشه ی رنگی وسط یک عکسِ سیاه و سفید
27 آبان 1399 18:44
این روزها خیلی یاد آن مکالمه های آخرینِ احمد شاملو می افتم . به خصوص همان که آخرش یکی می پرسد : راضی ای از زندگیت ؟ و شاملو که در هیبت یک پیر روی صندلی چرخدار نشسته اما همچنان ایستاده و مقاوم و زیباست می گوید : معلومه که راضی ام . من کجا می تونستم سمفونی نهم بتهوون رو بشنوم ؟ ... کجا غیر از این زندگی می تونستم فلان...
-
در سی و یک سال و سیصد و چهل و یک روزه گی
26 آبان 1399 17:06
چون که خیلی سوشیالایز شدم !
-
[ بدون عنوان ]
25 آبان 1399 23:40
نمیدونم غم و اندوه ام ته کشیده یا روشون کم شده و باورشون نمیشده که من اینقدر پوست کلفت باشم . خلاصه که هرچه هست من در وضعیت روحی مساعدی هستم و خدارو بابت این وضعیت شاکرم . از خودم هم متشکرم که روزهای سخت رو تاب آورد و بزرگ شد و نمرد و قوی تر شد و سعی کرد تو همین شرایط سخت آدم بهتری باشه و تغییر کنه . از همه ی کتابها و...
-
[ بدون عنوان ]
25 آبان 1399 00:32
حقیقتا با اینکه یکی از مواردِ برنامهی پنج ساله آینده ام رسیدن موهام به ماتحتم بود ، ولی باید برم موهامو کوتاه کنم . چون دو ماه پیش یک روز خیلی شیک و مجلسی یک قیچی برداشتم به قصد زدن موهایم به مدل Layer ! و متاسفانه چنان گندی زدم که از همان روز تا امروز موهایم بسته بوده و امروز دیدم فایده ندارد و باید در برنامه ی پنج...
-
[ بدون عنوان ]
25 آبان 1399 00:05
بعد ازاینکه رابطه ام با مامور پست به جایی رسید که در آخرین دیدارمون گفت : خانمِ شین شماره ی منو سیو نداری ؟! الان پخش شدم روی محصولات ویزلند و میخوام یه خریدم ازونجا بکنم که دلشون نشکنه . منتها همین الان فکر میکنم سرورشون پکید و کلا سایتشون قطع شد . به دوستم میگم اینا نشانه های الهی است که من دست ازین خریدای الکی...