-
lucky girl
24 مهر 1398 00:13
والا از عمر پربرکتم اگر یک چیز را خوب بلد باشم آن لذت بردن از زندگی است. یعنی خوب می دانم چی حالم را خوب می کند . مثلا همین چند وقت پیش یک پلانی توی ذهنم آمد به این شکل که نشسته ام روی کاناپه و یک فیلم خوب (که لیست بلند بالایی از آن را دارم ) پخش کردم و روی میز مقابلم یک پیتزاست دستپخت همسرم از آنهایی که نازک است و...
-
از هر دری سخنی
22 مهر 1398 22:32
بلاخره دارم در این زبان یک چیزی می شوم. این را دیروز وقتی میم واو چندین بار با صدای قاطعی بهم گفت: پرفکت دویچ! فهمیدم. این را وقتی می گویند که آلمانی فکر می کنی و جملاتت همان چیزی است که از زبان یک دویچی! در می آید. بعد ابی هم با معمولی ترین قسمت صدایش ، انگار که یک انشا بخواند می گفت که: وقتی تو گریه می کنی شک می کنم...
-
بقالی مون
19 مهر 1398 11:42
از آنجایی که امروز به نظرم دنیا رنگی است و همه چیز شگفت انگیز است و بعد از سالها ، پاییز امسال دوباره پادشاه فصل ها شده و خلاصه همه چیز گل و بلبل است می خواهم بگویم من اگر قرار بود یک انیمیشن بسازم ،قطع به یقین یکی از شخصیت های اصلی اش را از سوپری محل مان وام می گرفتم. او پسر بیست و هفت هشت ساله ای است با قد 155 (و...
-
بی تجربگی
18 مهر 1398 13:30
پ که فامیلش را نمی دانم پانزده ساله است. تنها به خاطر چندین ترم همکلاسی ما بودن حالا شده بخشی از ما که عموما بیست و هفت ساله به بالاییم و ما هم او را مثل خودمان می دانیم . میم واو اگر بهترین استاد زبان من نباشد قطعا خوش تیپ ترین است. دیروز آخرای کلاس پرسید: بدترین روزی که داشتید چه روزی بوده؟(یا شاید در ترجمه سخت ترین...
-
و ما که همچنان نمی دانیم
16 مهر 1398 16:51
مدت هاست که در خانه ی ما هیچ اخباری دنبال نمی شود. تلویزیون ماه هاست خاموش است و اگر روشن شود برای دیدن سریال های انتخابی خودمان (که هیچ سریال ایرانی ای هم در آن نیست)است . ما تصمیم گرفتیم تا وقتی اینجا زندگی می کنیم از اخبار اینجا دور باشیم. من اکانت تلگرامم را پاک کردم و اخبار گروه های فامیل و دوستان را از گوشی...
-
کپی برابر اصل
10 مهر 1398 23:03
موضوع این است که من درست متوجه نشدم از چه زمانی اما دیدم که پنگوئنم به طنازی هرچه تمام تر دست هایش را در هوا می چرخاند . درست نفهمیدم از کی یکی از دست هایش را می برد بالا و می چرخاند و آن یکی پایین در انتظار می ماند و وقتی نوبتش شد ، می رود بالا و این چنین موج وار می رقصد. درست نفهمیدم از کی ایستاده می رقصد. اما دیشب...
-
می خوانی ام ، خط به خط ، مو به مو
8 مهر 1398 23:40
می گویند دوستی شبیه شراب است و کهنه اش خوشمزه تر است و ازین حرفا. راست هم می گویند. یک دوره ای ( ده سال پیش! وای ده سال گذشته؟!) استانبولی نمی خوردم. همان لوبیاپلو که در زبان ما می شود استانبولی. لوبیاها که می آمدند زیر زبانم حالم می خواست بهم بخورد. روزهایی که غذای سلف استانبولی بود ، روزهای گند دانشگاه بود. اما زمان...
-
در روزهایی که نمی دانیم
8 مهر 1398 11:52
قانون چهارم طبیعت که عمر نیوتون قد نداد کشفش کنه: به میزان انتظار شما برای چیزی ، آن چیز از شما دور می شود. به مجردی که آن چیز احساس کند به هیچ جایتان نیست ، به سرعت به سمت شما می آید (با سرعتی بیشتر از آنچه از شما دور شده! ). قانون جذب: مشتی اراجیف برای فروش و سود بیشتر زندگی: شانس تامام.
-
دنیای مادرانه
6 مهر 1398 22:11
سابقا شبیه اون کسایی بودم که وقتی وسط بازی والیبال یک نفر می خورد زمین به سرعت با طی می آمدند و در چند مسیر رفت و برگشت همه جا را برق می انداختند. اما اخیرا دچار نوعی پوچی در این رفتار شدم. پنگوئن از صبح بیدار می شود و شبیه کارمندان وظیفه شناس تمام وسائلش را روی زمین پخش می کند. من تا چشم باز می کنم می بینم تمام کشوها...
-
تحول های شب جمعه
4 مهر 1398 23:08
بر ما شعور قلبی ، آرامش درونی ، همزیستی ، پذیرش ، ایمان ، خرد عطا کن ... این بخشی از دعای جهانی یوگاست . تقریبا همه ی چیزهای خوب برای خواستن در این یک جمله وجود دارد. اما یک کلمه ی جادویی دارد: پذیرش. امروز در حال مراقبه داشتم برای خدای فرضی! شاخ و شونه می کشیدم. یک تصویر واضح نشانش دادم و گفتم این چیزی است که می...
-
دل ما رفته مهمانی. به یک دریای طوفانی
3 مهر 1398 23:04
وا دادگی هم عالمی دارد که تازه کشفش کردم. به این شکل که مدل موهایم را بدون هیچ مشورتی عوض کردم. اینترنتی لباس می خرم و کیسه کیسه لباس هایم را دور می ریزم. تصمیم گرفتم کیف موردعلاقه ام را بخرم که بعد از ششصد تومنی که بابت عطر دادم و سیصد تومنی که بابت کاپ ، در این ماه با این چهارصد تومن رکورد چشم گیری در مصرف کنندگی...
-
[ بدون عنوان ]
2 مهر 1398 09:59
آسمان آبی آبی است و یک رنگین کمان بزرگ وسطش می درخشد. هوا پر از حباب های شیشه ای است که هرکدامشان یک رنگین کمان اند. حباب های شگفت انگیز. آفتاب زرد و زمین سبز است. معجزه چیزی واقعی تر از اینجاست. معجزه قطعا هست. همیشه و برای همه. باران هم می بارد از میان رنگین کمان. عالم و آدم ایمان دارند. به معجزه. به خودشان. دنیا...
-
به مناسبت اول مهر
1 مهر 1398 00:16
ساعتهای لامصب را یک ساعت عقب کشیدند و حالا ساعت هنوز شش نشده خورشیدی در آسمان نیست. لعنت به شب و تاریکی(تا اطلاع ثانوی در وضعیت لعنت فرستادن به زمین و آسمان هستم!) . ما هم گفتیم به درک و شروع کردیم برای هزارمین بار سریال فرندز را ببینیم. به یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم ، پنگوئن که می خوابد پهن می شویم مقابل...
-
موسیقی متن این روزها
29 شهریور 1398 00:27
یکی از آپشن هایی که دوست داشتم دنیا داشت این بود که کلمه ها همراه خودشان موسیقی پخش می کردند. یا بعضی نوشته ها موسیقی حال و روز نگارنده شون رو می نواختند. اگر این طور بود همراه این کلمه ها آهنگ"icimdeki Duman" پخش می شد. آهنگی که مطلقا نمی فهمم چی می گوید و زحمت گوگل کردنش را هم به خودم ندادم اما به شکل عجیب...
-
روز آخر
25 شهریور 1398 19:51
ترم پیش الف ب درآمد که من آخر کلاسهایم به شاگردهایم فیدبک می دهم. از آن اداهایی که مخصوص خودش است . به من که رسید گفت: -آخ فلانی(اسمم! ) تنها چیزی که وقتی اسمت بیاد به ذهنم می رسه"خانمیه". تو لایه لایه ات خانمیه (و این جمله ی عجیبی بود !) . اما چیزی که بیشتر ازون برای من جالبه اینه که با اینکه سن ات مال این...
-
[ بدون عنوان ]
24 شهریور 1398 11:24
آرزو کن آن اتفاق قشنگ بیفتد رویا ببارد دختران برقصند قند باشد بوسه باشد خدا بخندد به خاطر ما ما که کاری نکرده ایم ... -سید علی صالحی .
-
گزارش یک تابستان
22 شهریور 1398 22:29
شانزده ساله که بودم تقریبا می دانستم از دنیا چه می خواهم. تا حدودی نقاط ضعف و قوتم را می شناختم . مثلا می دانستم شاید یک روز یک شاتل بسازم و بفرستم فضا اما هیچ وقت در آشپزخانه و امور مربوط به آن چیزی نمی شوم. هروقت به آشپزی ، ظرف شستن ، سبزی پاک کردن و این قبیل کارها فکر می کردم ترجیح می دادم دو خط کتاب بخوانم و این...
-
اندر میان سخیفان
20 شهریور 1398 23:34
تمام چند ساعت گذشته قیافه اش توی نظرم بود با آن نگاه عمیق که به من ، دختر جوان بی تجربه ای که از رفتار سراسر بی نزاکتی استادش شکایت می کرد ، دوخته بود و در جواب فقط گفت: آدمای باهوش هیچ وقت خودشونو درگیر "آدمها" نمی کنند. خب لابد اون این همه آدم بی فرهنگ و بی جنبه و چیپ و خردسال و لاشی و خنگ و عقب افتاده ی...
-
اندر مزایای داشتن علاقه
18 شهریور 1398 17:29
- دقیقا چهار سال قبل در همین روزها یک ترم زبان فرانسه خوانده بودم و کلی مسرور بودم که می توانم خودم را معرفی کنم و بیشتر وقتم را به جای اینکه روی پایان نامه ام بگذارم ، روی یادگیری این زبان می گذاشتم . یک سال بعدش درست در همین زمان یک دوست فرانسوی داشتم که می توانستم ساعتها باهاش به زبان فرانسه چت کنم. حالا درست در...
-
به عقاید هم احترام بگذاریم
18 شهریور 1398 00:02
هر سال خیمه ای که سر کوچه ی ما برپا می کنند بزرگتر ، بلندتر و تنومند تر می شود. من کاری به این کارها ندارم : معتقدند ، می توانند و می کنند. مشکل اینجاست که مراسم از ساعت ده و نیم شب شروع می شود تا یازده و نیم و تازه مجلس که تمام می شود سرو صدای مهمان ها و بچه هایشان شروع می شود. صدا اینقدر بلند است که احساس می کنم...
-
[ بدون عنوان ]
15 شهریور 1398 14:55
بالا شدم به جهان چو ندیدم اثری بلوا شدم گاهی سر بر پا شدم رویت هماره رو به پاییز بود ، لیز بود ، پالیز بود ، لیز بود ...
-
دنیای وارونه
14 شهریور 1398 23:55
"سیرش آسانا" اوج آمال و آرزوهایم در یوگاست و امروز موفق شدم تا کمر آمال و آرزوهایم بروم و یک سیرش را به کمک دیوار تجربه کنم. می خواهم بگویم شگفت انگیز بود. معمولا ما آدمها از هرچیزی که خلاف معمول باشد ، ترس داریم و چه چیزی غیرطبیعی تر از ایستادن روی سر و دنیا را از زاویه ای دیگر دیدن؟! اما کاش اعتیادی هم بود...
-
آرایشگاه زنونه
13 شهریور 1398 15:31
نه اینکه از تفریحات من رفتن به سالن های آرایشی و شنیدن مکالمات زنان باشد ، این بار به واقع نیاز مبرمی به آرایشگاه داشتم. چار لاخ ابروی ناچیزم به شکل نامنظمی درآمده بود که اصلاحش از دستم خارج شده بود. زیر دست رییس سالن نشسته بودم . یک طرف سالن یکی ناخن می کاشت با کلی دم و دستگاه. طرف دیگر یکی با یک فرچه در دستش در حال...
-
یک خداحافظی سخت
10 شهریور 1398 22:37
-تقریبا هرکسی این روزها سر از خانه ام در می آورد نگاهی به گلهایم می اندازد و می گوید: چرا گلهات یه جوری شدند ؟! درواقع همه دچار چشم برزخی شدند و می توانند از ظاهر نسبتا تر و تازه ی گلهام بفهمند که حالشون خوب نیست. گل هام حالشون خوب نیست چون من دیگر مثل قبل دوستشان ندارم. حتی بنفشه ی قشنگم که سخاوتمندانه از روزی که...
-
در گذر زمان
7 شهریور 1398 00:00
سالها پیش زنی کولی بودم کنار رود نیل و می توانستم چیزهایی را ببینم و حس کنم که دیگران نمی توانستند. از همین راه هم امرار معاش می کردم. انگشترهای مسی می ساختم و طرح هایی که شب ها در خواب می دیدم را روی آنها می زدم. این هم شغل دومم بود. با اینکه کولی بودم اما سواد داشتم و گاهی برای کودکانی که کنار نیل مشغول بازی بودند ،...
-
خلاصه ی این روزها
4 شهریور 1398 21:31
او به شدت درست می گفت: شاید همه چیز دنیا اتفاقی باشه اما شیوه ی برخورد تو با اتفاقات ، اتفاقی نیست. این منطقی ترین و به واقعیت نزدیک ترین چیزی بود که در تمام عمرم شنیده بودم. این جمله پازل جهان بینی ام رو کامل کرد . ولی با همه ی اینها خیلی وقت ها مثل گذشته رفتار می کنم. مثل یک دختر بی تجربه که از رویارویی با دنیا می...
-
Reapeted insomnia
1 شهریور 1398 13:00
نیمه ی شب پاییزی بود که قطار خراب شده بود. یک اتفاق متداول که فقط من که هفته ای دوشب در قطار می خوابیدم باهاش آشنا بودم. واگن را خالی کردیم و رستوران قطار را تقدیممان کردند! با پول قطار چهارتخته شب را در رستوران خوابیدیم!! سرم را گذاشته بودم روی میز و مطلقا هیچ چیزی برایم مهم نبود به جز خوابیدن. اولین رگه های خورشید...
-
روزنگار
30 مرداد 1398 23:56
-دوستم تعریف می کرد که وقتی او از لینکداین برای اهداف حرفه ای خودش استفاده می کرده یک روز یک نفر برایش پیغامی می گذارد بدین مضمون: من در کار تور ورودی هستم و با لینک ها و ارتباطاتی که دارم مدتیست در فکر وارد کردن تورهای آلمانی به ایران هستم. نظرت چیه که تو بیای و بازار این کار رو دست بگیری؟! من و دوستم قاه قاه خندیدم...
-
سه شنبه های بی رحم
29 مرداد 1398 16:56
نحوه ی برخوردم با آنچه شنیدم ورای تصور خودم است. آرام و صبورانه ایستادم تا ببینم زندگی این بار قرار است چی تقدیمم کند. پیش ترها و در شرایط مشابه از استرس می مردم ولی حالا حتی استرس هم ندارم. نتیجه؟! من هزاربار به همه ی نتیجه های ممکن (هرچقدر تلخ و شکننده ) فکر کردم. به غربت خودم و تنهایی. به همه ی آنچه یک عمر ازش می...
-
اندر میان ترانه ها
24 مرداد 1398 22:30
وسط پلی لیست رادیو جوان با عنوان "فوق العاده" ، مارکت موسیقی ایرانی را رصد می کردم که حقیقتا به جای شنیدن باید آن را رقصید. همین سامی بیگی معروف در جدیدترین آهنگش می گوید: عشوه بی اندازه داری ، معلومه که تو تازه کاری! و تا به آخر هم نمی فهمی این تازه کار که احتمالا عشوه های خرکی دارد جریانش چیست (یعنی اگر تا...